اذن رفتن
(شهید مدافع حرم که اذن رفتن را در خواب از رهبر معظم انقلاب گرفت)
حجت الاسلام قوی بنیه از فعالان بسیج مستضعفین و از دوستان شهید مدافع حرم فیرزو حمیدی زاده که به تازگی در سوریه به شهادت رسید و امروز با حضور خیل عاشقان جهاد و شهادت در خراسان شمالی تشییع شد، خاطره ای از آخرین روزهای مانده به اعزام این شهید بزرگوار نوشته و برای ما ارسال کرده است که در ادامه می خوانید .. با خودش کلنجار می رفت که مبادا در این هوای سرد انگشتش به خوبی روی ماشه نچرخد و نرمی فشنگ به جای سیبل به تپه های سنگی، که مثل میخ به انتهای میدان تیر فرو شده بودند، برخورد کند ! .. تا همینجا هم کلی التماس کرده بود، تا اجازه پدر و مادرش را بگیرد، البته آنها هم حق داشتند مخالفت کنند، هنوز داغ برادر شهیدش «نریمان» کهنه نشده بود؛ باید تمرکز می کرد تا نوک مگسک را زیر خال سیاه نشانه بگیرد .. ف
رمانده میدان دستور شلیک را صادر کرد! فیروز لحظاتی نفس را در سینه حبس کرد، لوله سیاه تفنگ از میان خاکریز بیرون دویده بود، اولین تیر بیرون جست و پای سیبل، از دور، گرد و خاک بلند شد ..دومی ؛ سومی و بعدی هم صفوف هوا را شکافت، دیگر تیری در خشاب نمانده بود، همه منتظر اعلام نتایج بودند، شلیک های سرنوشت ساز که می توانست مهر تایید آنها برای قرار گرفتن در خیل مدافعین حرم باشد .. ناقابل دو شلیک به هدف نشسته بود و از باقی شلیک ها اثری روی سیبل دیده نمی شد، حالا فیروز تمام آرزوهای خود را بر باد رفته می دید!
دو روز به زمان اعلام نتایج باقی مانده بود، که خواب عجیبی دید و خیالش از بابت رفتن به سوریه راحت شد .. طاقت نداشت، سراغ دوستش عبدالرضا قوی بنیه رفت و او را در جریان خوابی که دیده بود، گذاشت .. حالا ۲۰ روز از آن خواب گذشته و خبر شهادت فیروز حمیدی زاده دل دوستان را به درد آورده و سیل اشک به پهنای صورت جاریست، عبدالرضا دم را غنیمت می شمارد و خواب شهید مدافع حرم را اینجور تعریف می کند: چند روز مانده بود تا اسامی پذیرفته شدگان اعلام شود، که در یکی از شب ها فیروز در خواب می بیند که پشت سر رهبر انقلاب به نماز ایستاده و بعد از اتمام نماز رهبر انقلاب بر می گردند و پیشانی فیروز حمیدی زاده را می بوسند و می گویند: قبول باشد.
روز بعد فیروز در حالی که گرمی بوسه سید علی را روی پیشانی احساس می کرد به سراغم آمد و گفت: خیالم راحت شد، من قبول شدم.
عموغیروز و خطاطی
خاطرهی همدانشگاهی:
ما شهید فیروز حمیدی زاده را عمو فیروز صدا میکردیم چون از ما بزرگتر بود، تمام برنامههای فرهنگی مسجد را او انجام میداد، خط بسیار خوشی داشت. یک بار از او پرسیدم عمو فیروز چطور خطت اینقدر خوب شده است .. او پاسخ داد تمام خطاطیها را بعد از نماز شب و با وضو انجام می دهم، درست قبل اذان صبح و زمانیکه سکوت شب حاکم می شود. او می گفت در سحرگاه احساس نزدیکی بیشتری با خدا می کنم و درخواست هایم را آنگاه از خدا می طلبم.
عمو فیروز مرد بسیار آرام و سنگینی بود و شهادت در رفتار و چهره اش موج می زد. در مراسمهای محرم که گاهی غذا کم میآمد و می ترسیدیم برنامه دچار مشکل شود، میگفت آرام باشید امام حسین(علیه السلام) خودش موضوع را حل می کند و همین طور هم می شد، گاهی حس میکردم به عالم دیگری وصل است...
خاطره پرده اول
من تقریبا در انتهای مسجد هستم، عزاداری که شروع می شود حاج حسین محراب مداح اهل بیت علیهم السلام که خود از دوستان صمیمی شهید فیروز است خیلی پریشان است، هر دمی که می گیرد ناله ها را بلند می کند، دیگر روضه به عصر عاشورا رسیده است و دارد از یتیمان اباعبدا...(علیه السلام) می خواند، ناگهان صدا می زند رضا جان بیا پیش من .. رضا فرزند شهید فیروز حمیدی زاده است که 11 سال دارد و وصفش را در گزارش قبل برایتان گفتم، آنجا که اولین بار در فرودگاه با تابوت پدر مواجه می شود و بجای گریه فریاد «لبیک یا زینب(سلام الله علیها)» سر می دهد، رضا از میان جمعیت جلو می آید و حاج حسین او را روی صندلی خود می نشاند، دیگر هق هق ها بالا گرفته و روضه یتیم های ارباب حال دیگری به مجلس داده است، همین طور دست روی سر و صورت رضا می کشد و می گرید اما رضا خود محکم اما مظلومانه ایستاده و حتی اشک هم نمی ریزد .. سینه زنی که شروع می شود دست های کوچک رضا دیدنی تر شده است، او در قامت یک مرد، سنگین به سینه می زند و ذکر "یا زینب(سلام الله علیها) مدد" به لب دارد، این کار او حاج حسین مداح را سر شوق می آورد، بی اختیار می گوید فیروز ببین چه شیر بچه ای تربیت کرده ای که هنوز خونت خشک نشده خود را آماده دفاع از حرم کرده است .. رضا یک لحظه هم از تابوت پدر چشم بر نمی دارد و جانانه سینه می زند، این صحنه آنقدر با دلم بازی می کند که نا خودآگاه جلوتر می روم تا این صحنه تاریخی را ثبت کنم، باید اینجا می بودی تا تحقق فرهنگ عاشورایی و زینبی را در یک کودک می دیدی، شرم دارم نامش را کودک بگذارم او مانند مردی بزرگ، صبورانه رفتار می کند، اینجاست که معنای تمام روضه ها برایت متجلی می شود .. دوستان می گویند جا دارد از وصف حال این مرد کوچک خیلی گفته ها و نوشته ها به رشته تحریر در بیاید، اصلا باید از او نمادی از مقاومت برای خراسان شمالی بسازیم و او را به همه دنیا بشناسانیم
خاطره پرده دوم
وارد محل نگهداری شهید می شویم، جمع خصوصی است و فقط اعضای خانواده حضور دارند، قرار است سخترین قسمت داستان رقم بخورد و مادر و پدر و همسر و فرزند شهید چهره دلربایش را ببینند و آخرین وداع را با پیکرش انجام دهند، خیلی صحنه دشواری است، دو پسر خردسال شهید حمیدی زاده گرد تابوت می چرخند و مادر و پدر و همسر بی تابی می کنند .. انگار اینجا قضیه فرق می کند و بناست بچه ها بزرگتر ها را دلداری بدهند، رضا دوباره اثری از شکست در چهره اش دیده نمی شود و به پدر مانند یک قهرمان می نگرد، حالا چهره شهید را از زیر کفن خارج می کنند و بغض همه می ترکد، چهره نورانی است و چند خراش جزئی دارد، رضا و مرتضی غرق در تماشای پدر می شوند و مادر و پدر و همسر یک به یک خود را بر سینه شهید فیروز می اندازند و درد دل می کنند.
رضا داداش کوچتر را فرا می خواند و به او می گوید این بار آخر است که چهره بابا را می خواهیم ببینیم، او که کمی شوکه شده است با نوای گرم مادر که به او می گوید پسرم بیا جلو این همان باباست که منتظرش بودی، حالا برگشته، رضا از مرتضی می خواهد پدر را ببوسد و او خم می شود و بوسه ای کودکانه بر گونه های پدر می زند .. همسر شهید می گوید فیروز بلند شو ببین چه پسری تربیت کرده ای که دارد مرا دلداری می دهد، یک لحظه هم اجازه نداده که آب در دلم تکان بخورد، فیروز دیگر من هر روز در خانه منتظر که باشم که ساعت 2.5 بیاید، دیگر موقع بردن شهید است و همسر شهید از شوهرش دل نمی کند، اصرار دارد که باید کفن قسمت پایش را باز کنند تا پای شهید را ببوسد اما حاضران اجازه نمی دهند ..او که می بیند این کار ممکن نیست شروع به گلایه می کند و می گوید، آن موقع که پیش ما بودی هر بار در خانه می خواستم پایت را ببوسم راضی نمی شدی، نگاه کن این قرارمان نبود که حالا بعد از شهادت هم اجازه ندهی پایت را ببوسم، رضا مادر را به آغوش می کشد و اشک هایش را پاک می کند ..بعد هم چفیه پدر را بر می دارد و به پیشانی پدر تبرک می کند و آخرین نگاهش را به پیکر نورانی پدر می اندازد و همچنان سکوتی مظلومانه او را احاطه کرده است .. هرگز فراموش نمی کنم که امروز وقتی که می خواستند شهید را وارد قبر کنند همسرش او را محکم به آغوش کشید و اجازه نمی داد شهید را از او جدا کنند، شاید هنوز باور نمی کرد که فیروز عزیزش که بهترین دوران زندگی را با او سپری کرده بود حالا می خواهد از آنها جدا شود .
خاطره پرده سوم
می خواهند تابوت را باز کنند تا خانواده با فرزند شهیدشان دیدار کند و چهره او را زیارت کنند، مادر ناگهان می گوید دست نگهدارید، قبل از اینکه باز کنید می خواهم چیزی به شما بگویم، او می گوید دو شب قبل از شهادت فیروز او را در خواب دیدم که پیشت یک خاکریز با دشمن درگیر شده است .. دو بار از جای خود بلند شد و با تیربار به سمت دشمن شلیک کرد، در خواب دیدم که ناگهان یک تیر به پهلویش اصابت کرد و همانجا شهید شد، مادر اصرار داشت که باید جای اصابت گلوله را در بدن پسرش ببیند اما کار مقدور نبود و مدام به پهلوی راستش اشاره می کرد و می گفت من می دانم تنها یک تیر به او خورده است .. بعد از اینکه از این جلسه خارج شدیم خیلی جویای نحوه شهادت شهید فیروز حمیدی زاده از مسئولین مختلف شدم اما اطلاع دقیقی وجود نداشت، حتی دوستان نزدیکش هم چیزی از نحوه شهادت او خبر نداشتند تا اینکه یکی از آنها شماره همرزمش که دقیقا در همان حادثه مجروح شده بود و در تهران بستری بود را به من داد .. وقتی با او تماس گرفتم و نحوه شهادت را جویا شدم خشکم زد، مادر دقیقا درست می گفت، او گفت با دو خودروی نظامی در حال حرکت بوده اند که در کمین دشمن گرفتار می شوند، وقتی از خودرو پیاده می شوند و سنگر می گیرند، شهید توفیقیان بلند می شود با تیربار به سمت دشمن می گیرد وقتی دوباره برمی خیزد تا شلیک کند با تیر قناصه که به چشمش برخورد می کند به شهادت می رسد .. در همین خلال فیروز هم بلند می شود و با تیربار به سمت دشمن می گیرد و دوباره سنگر می گیرد، یک بار دیگر هم بلند می شود و با دشمن درگیر می شود، نوبت سوم که بر می خیزد او نیز با اصابت تیر قناصه به پهلوی راستش شدیدا مجروح می شود و به فیض شهادت نائل می آید .. یادآوری تاکید های مادر بر اینکه خواب دیده بود فرزندش از ناحیه پهلو همچون حضرت زهرا(سلام الله علیها) مجروح شده و شهید می شود بدنم را به لرزه در می آورد، گویا دوباره تاریخ تکرار شده است و دفاع مقدس دیگری این بار در دفاع از حریم اهل بیت رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) برپا شده است، با این تفاوت که مرزهایش به خارج از ایران اسلامی کشیده شده و سرسپردگان ولایت در جبهه مقاومت پیگیر تحقق آرمانهای بلند امام خمینی(قدس سره شریف) هستند، امامی که می فرمود "تا ظلم و کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم".
⛔️ توقف فعالیت KHAMENEI.IR در تلگرام
🔰در راستای پاسداشت منافع ملّی و برای رفع انحصار از پیامرسان تلگرام، پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی خامنهای (KHAMENEI.IR) فعالیت خود را در این پیامرسان، از این لحظه متوقف میکند.
🔹این اقدام KHAMENEI.IR که پیش از شروع برنامهی رسمی نهادهای کشور در توقف استفاده از تلگرام انجام میشود، برای حمایت از پیامرسانهای داخلی و رفع انحصار فضای مجازی از پیامرسانهای غیرایرانی است.
📲از این پس اطلاعرسانی درباره اخبار و مطالب مربوط به رهبر انقلاب اسلامی در پیامرسانهای زیر انجام خواهد شد:
▫️ gap.im/khamenei_ir
▫️ sapp.ir/khamenei_ir
▫️ iGap.net/khamenei_ir
🔔نرم افزار تلفن همراه #ویژه اخبار و بیانات رهبر انقلاب
📲نرمافزار تلفنهمراه پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اسلامی (KHAMENEI.IR) با امکان دریافت بهلحظهی آخرین اخبار، رویدادها و دیگر تولیدات رسانهای مرتبط با حضرت آیتالله خامنهای در دسترس کاربران قرار دارد.
http://khl.ink/avx25
🔹از ویژگیهای این برنامه، دسترسی به تمامی سخنرانیها و پیامهای رهبر انقلاب از سال ۶۸ تاکنون به همراه امکان جستجوی #آفلاین در تلفن همراه است و کاربران سیستمعاملهای اندروید(Android) و آی.او.اس (IOS) میتوانند آن را از پیوندهای زیر دریافت کنند.
🔻دریافت مستقیم:
▪️Android: https://cafebazaar.ir/app/ir.khamenei.expressions
▪️IOS: https://itunes.apple.com/us/app/khamenei.ir/id968842773
🚨برای دریافت آخرین اخبار از تغییرات و بروزرسانیهای این نرم افزار به پیوند زیر مراجعه کنید
http://farsi.khamenei.ir/page?id=29453
💢 مدافع حرمی که برات شهادتش را از امام رضا (ع) گرفت
خواهر #شهید_مهدی_لطفی با اشاره به علاقه برادرش به شهادت در سوریه میگوید: مهدی از من کوچکتر بود. عاشق شهادت بود. هر وقت به سوریه میرفت، میگفت دعا کنید شهید بشوم. به او میگفتم مهدی اینقدر دعا نکن زود شهید شوی، بگذار کمی سنت بالاتر برود تا ما اعضای خانواده تو را خوب دیده باشیم و بعد شهید بشوی. آخر سر هم براتش را از امام رضا(ع) گرفت. مشهد به زیارت امام رضا(ع) رفت و دیگر نیامد تا ما ببینیمش. رفت به سوریه و خبر شهادتش آمد.
شهید لطفی سر به زیر و کتوم بود. خواهرش در این باره میگوید: هیچکس نمیدانست که او مدافع حرم است همه حالا که شهید شده به او میگویند بسیجی. حتی اعضای فامیل از ما پرسیدند مگر مهدی مدافع حرم بوده که در سوریه شهید شده؟ کسی نمیدانست که او مدتها بود که به سوریه رفت و آمد داشت.
@modafeaneharam🌹
📌 #پندانه
🔹 روزی رفیقان ناباب از نوجوانی پرسیدند:
🔸علت اینکه چشم چرانی نمیکنی چیست؟
🔹نوجوان پاسخ داد: نمی خواهم ((چشم در چشم شیطان)) شوم!
🔸چشم در چشم شیطان که شدی، ((چشم در چشم آقا)) نمی شوی!
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَ الفَرَج
@modafeaneharam
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟ویژه ماه شعبان
📹ببینید| توصیه رهبرانقلاب درباره استفاده از #ماه_شعبان
➕سوالی که رهبرانقلاب از امام خمینی(ره) درباره اینکه «شما کدام دعا را بیشتر دلبستهی آن هستید؟» پرسیدند
☑️ @Khamenei_ir
فکر گناه
مهمانی بودیم؛ خانه پسرخاله. بچههای فامیل هم جمعشان جمع بود و دنبال سوژهای بودند برای خنده و خوشگذرانی. یکی از بچهها سوژه را پیدا کرده بود. عروسک بزرگی را برداشت، لباسش را درآورد و پرت کرد سمتِ شعبان. همه منتظر بودند ناراحتیش را ببینند و بزنند زیر خنده.
شعبان که چشمش به عروسک افتاد؛ سریع بلند شد تا مهمانی را ترک کند. با لحن خاصی به شعبان گفتند: «حالا مگه چی شده که میخوای بری!؟» شعبان رو به بچهها کرد و حرفی زد که هیچکس انتظارش را نداشت: «این عروسک فکر آدم رو مشغول میکنه، این عروسک میتونه آدم رو به گناه بندازه».
شهید شعبان قاضیپور
امـام عــلـی (علـــیه الســـلام)
كسى كه در انديشه گناه باشد و پيرامون آن بسيار فكر كند سرانجام همان افكار بد و انديشههاى پليد، او را به ارتكاب گناه ميخواند و آلودهاش ميسازد.
غــــــررالـــحـــــــــــــــــــــــكم، ص186
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔅طرح| رهبرانقلاب: وارد ماه شعبان شديم؛ فصل مناجات با خدای متعال
🌙 #ماه_شعبان
☑ @Khamenei_ir
✍یادداشت حضرت آیتالله خامنهای درباره #مناجات_شعبانیه
🔻بسمالله الرحمنالرحیم
#دعا، وسیلهی مؤمن و ملجأ مضطر و رابطهی انسان ضعیف و جاهل با منبع فیاض علم و قدرت است، و بشر بیرابطهی روحی با خدا و بدون عرض نیاز به غنی بالذات، در عرصهی زندگی سرگشته و درمانده و هدر رفته است؛ «قل ما یعبؤا بکم ربیّ لولا دعاؤکم».
🔹بهترین دعا آن است که از سرمعرفتی عاشقانه به خدا و بصیرتی عارفانه به نیازهای انسان انشا شده باشد، و این را فقط در مکتب پیامبر خدا (صلّیاللَّهعلیه والهوسلّم) و اهلبیت طاهرین او - که اوعیهی علم پیامبر(ص) و وراث حکمت و معرفت اویند - میتوان جست. ما بحمداللَّه ذخیرهیی بیپایان از ادعیهی مأثورهی از اهلبیت (علیهمالسّلام) داریم که انس با آن، صفا و معرفت و کمال و محبت میبخشد و بشر را از آلایشها پاکیزه میسازد.
🔹مناجات مأثورهی ماه شعبان - که روایت شده اهلبیت (علیهمالسّلام) بر آن مداومت داشتند - یکی از دعاهایی است که لحن عارفانه و زبان شیوای آن، با مضامین بسیار والا و سرشار از معارف عالییی همراه است که نظیر آن را در زبانهای معمولی و محاورات عادی نمیتوان یافت و اساساً با آن زبان قابل ادا نیست.
🔹این مناجات، نمونهی کاملی از تضرع و وصف حال برگزیدهترین بندگان صالح خدا با معبود و محبوب خود و ذات مقدس ربوبی است. هم درس معارف است، هم اسوه و الگوی عرض حال و درخواست انسان مؤمن از خدا.
🔹مناجاتهای پانزدهگانه که از امام زینالعابدین حضرت علیبنالحسین (علیهالسّلام) نقل شده، گذشته از خصوصیت بارز دعایی مأثور از اهلبیت (علیهمالسّلام)، این مزیت را داراست که به مناسبت حالات مختلف #مؤمن، مناجاتها را انشا فرموده است.
🔺خداوند به همه توفیق استفاضه و خودسازی به برکت این کلمات مبارک را عنایت فرماید. آمین. ۶۹/۱۰/۱
@khamenei_ir
🌸🍃
•| #شهید_عباس_بابایی
پيامبران و امامان يك كابل
داشتند خيلي ضخيم و هر وقت
میخواستند با خدا رابطه برقرار ميكردند؛
اما ما گناهكار ها كه
نميتوانيم با خدا اينگونه باشيم.
حداكثر بتوانيم پنج وات وصل شويم.
اين تلفن را نگاه كن. پنج وات
است ولي باكل دنيا میتوان صحبت كرد.
سعي كن با همان پنج وات
سيمت وصل شود نماز اول وقت
را فراموش نكن،همچنین از دعا غافل نشو.
•| #قـرار_بـنـدگی
------------------------------------
@modafeaneharam
هدایت شده از fatemeh
شهادت
هنر
مردان
خداست...😔❤️
#شهید مدافع حرم محمداحمدمشلب
اللهم الرزقناشهادت...
@modafeaneharam
هدایت شده از fatemeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از fatemeh
⚠️ #تلنگرانہ🍃
به خودمون و فرزندانمون رحم کنیم‼️
🔰 مواظب تاثیرات ماهواره در روح و روان خود و فرزندانمون باشیم!
📛 این قدرت نامرئی رو دست کم نگیریم.
ایمانمون رو طوری از ما میگیره که روحمون هم خبر دار نمیشه!
به ایمان و اعتقاد محکم خود!!!! مغرور نشیم،❗️ماهواره، چراغ خاموش⚫️ اثر میکنه!
فریب این غول👹 تک چشم بی شاخ و دم را نخوریم!
فرزندانمونو با دست خودمون به نابودی نکشونیم❗️
⚠️ آزادی ماهواره برای فرزندان، یعنی سوختن آنان توی آتش عذاب ابدی!
📛 اگر ماهواره روی خود ما تأثیر نداشته باشه!!! (که حتما داره) روی فرزندانمون اثرات بسیار مخربی خواهد داشت!
@modafeaneharam
@modafe_chador_hazrat_zahra1
🔱امام صادق (ع):
هر كس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد كسب خود را حلال كند و حق مردم را بپردازد.
دعاى هيچ بنده اى كه مال حرام در شكمش باشد يا حق كسى بر گردنش باشد، به درگاه خدا بالا نمى رود.
بحارالأنوار (ط-بیروت) ج۹۰، ص۳۲۱، ح۳۱
@modafeaneharam
به نظرشما کدام داستان شهید جذابترو انسان را متحول می کند؟
انتخاب سخته مگه نه ....؟
👈شهیدی که نشانی قبر خود را داد
شهید حمید (حسین) عربنژاد
👈شهیدی که قرضهای یک نفر را داد
شهید سید مرتضی دادگر درمزاری
👈شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت
شهید محمدرضا شفیعی ۱۴ ساله
👈شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت
شهید محمودرضا ساعتیان
👈شهیدی که در قبر خندید
شهیدمحمدرضا حقیقی
👈شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند
شهید عباس صابری
👈شهیدی که روز تولدش شهید شد
شهید سید مجتبی علمدار
👈شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد
شهید مستجاب الدعوه سید مهدی غزالی
👈شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید
شهید علیرضا حقیقت
👈شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست
شهید نادر مهدوی
👈شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است
شهید هادی ثنایی مقدم ۱۵ ساله
👈دو شهیدی که پیکرشان هنگام نبش قبر سالم بود
شهید بهنام محمدی از دوران دفاع مقدس و شهید رخشانی از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد
👈شهیدی که سیدحسن نصرالله سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد
شهید احمد علی یحیی
👈شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد
شهید سیداحمد پلارک
👈شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت
شهید رجبعلی غلامی از افغانستان
👈شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
شهید علی اکبر دهقان
👈شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد
شهید بروجعلی شکری
👈شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود
شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز
👈شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید
شهید مهدی خندان
👈شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" ایرانی بودنش محرز شد
از شهدای گمنام هستند
👈شهیدی که بر بدنش عکس یک زن خالکوبی بود
ایشان غواص بودند دوست نداشت کسی ان تصویر را ببیند برای همین جاویدالاثر شدند و پیکرشان در اروند ماند و علیرغم ذکر داستانشان همرزمانشان اسم ایشان را ذکر نکردند
👈شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید
شهید حاج اکبر صادقی
صلوات برای شادی روح همه شهدا🌹🌹
@modafeaneharam
هدایت شده از سالَم تَحویلِ شُهـــدا❤
با ابراهیم همت..تا خدا..:
رفیق شهید داری؟؟؟
شهید شهیدت میکند...
http://eitaa.com/joinchat/2751004676C39a3eb9592
هدایت شده از
•| رهروان ولایت |•❤️😍
مطالب گوناگون مذهبی و جذاب😉
باماهمراه شوید✌️
http://eitaa.com/joinchat/3556507648C2cad6434ce
دلنوشته ای ناب
همسر 🌠شهید بود; ۲۲ساله!
می دانست❤️شوهرش فردا مهمان دارد; خواب دیده بود.
در عالم خواب گله کرده بود:
_”دلتنگم کمیل! پس کجایی؟
_مریم جان! محکم باش، قرارمان چه بود؟! صبر! صبر زینبی... مهمان ها آمده اند و او از کُمِیلش روایت می کند; از کمیلی که شب تولدش آخرین دیدارشان بود. کمیلی که در بحبوحه شیطنت های پژاک گوش به فرمان ولی زمان، برای دفاع از مرزهای سرزمین عاشقان راهی کردستان شد..
هنوز صورت کبود و ورم کرده کمیل در ذهنش بود; نشناخته بودش! تا زمانی که ریش کم پشت و تازه #جوانه زده اش را دید. آخرین بار که زنگ زده بود گفته بود پنجشنبه می آید امّا نه اینگونه
یاد تردید هایش افتاد. دودلی اش از همسر یک پاسدار شدن. یاد زمانی که سر دیگ نذری امام حسین همه چیز را به سالار شهیدان سپرده بود. یاد زمانی که فهمید کمیل هم همان موقع سر نذری همین کار را کرده بود!
وصلتی که سیدالشهدا واسطه اش باشد محال است ختم به شهادت نشود...
_” ببینید، من به ماموریت هایی می روم که ممکن است سالم برنگردم.
_منظورتان چیست؟!
_ممکن است شهید شوم! با این قضیه مشکلی ندارید؟!”
بهتش زده بود!
_”با شهادتم مشکلی ندارید؟”
مگر شهادت مربوط به سی سال پیش نبود؟! مگر الان هم #شهید میشوند؟!
_”مشکلی ندارید؟
_خیر! مشکلی ندارم!”
حالا نوبت او بود که بهتش بزند!
_”واقعا مشکلی ندارید؟
_خیر!
لبخند رضایت را بر لبان کمیل دید اما حتی تصورش را هم نمیکرد که کمتر از شش هفت ماه دیگر تا شروع مشکلاتش باقی است;تا شروع ندیدن کمیل; تا شروع ”همسر شهید” شدن..
_آه کمیل! فدای صورت سپید و روشنت که زیر آفتاب سوزان کردستان ارغوانی شده بود..فدای لب های نوحه خوانت که لحظه ای از ذکر مصایب مادر سادات باز نمی ایستاد..فدای پهلوی زخمی ات که همانند مادر شکافته شد
آه کمیل! فدای جهاد تو و یاران تو که تا آخرین نفر، ”سر” دادید اما ”سر” خم نکردید; در برابر یزیدیان زمان...
دلنوشتهی همسر شهید کمیل صفرتبار