وصیتنامه این شهید بزرگوار
که خطاب به مادرش نوشته:🍃
مادر عزیزم❤️، میدانم، از اینکه در روزهای عید نتوانستم به دیدنت بیایم، از
دست من ناراحت هستی😔 ... میدانم که هر وقت باران بیاید و هوا رو به سردی
برود، پشت پنجره میآیی و برایم برای در امان ماندن از شر و بدی دعا میکنی...
مادر عزیزم، من خوبم و خواهش دارم غم مرا نخوری ... به من گفتهاند که
امسال چون من نیستم، شیرینی درست نمیکنی، اما بدان که من بسیار آسوده
و راحتم.
مادر عزیزم ... شنیدهام از بس اخبار گوش کردهای برای خود تحلیلگر سیاسی شدهای. از تو میخواهم هیچگاه مرا و دوستانم را از دعای خیرت محروم نکنی.
مادر عزیزم، بدان که وطن هر کس گرانبهاترین چیز نزد اوست و به همین
دلیل است که من تصمیم گرفتم برای دفاع از آن به نیروهای دفاع ملی ملحق
شوم. میدانم چون این موضوع را به تو اطلاع ندادم، از من دلخور میشوی، اما
بدون تردید بعدها دوستانم برایت تعریف خواهند کرد که برای حمایت از این
مرز و بوم چقدر تلاش کردم.
مادر عزیزم، امیدوارم مرا ببخشی اگر زمانی با تو تندی کردم. همواره مراقب
سلامتی خود باش. مرا همیشه به خاطر داشته باش و برایم دعا کن. دوستدار تو فرزندت🌺
#داستان_شهـادت
پرده اول: با هماهنگی با تروریستها به بهانه تسلیم خودش و نفربرش به مواضع
تروریستها وارد میشود...
پرده دوم: بعد از پیاده شدن از نفربر و روبوسی با تکفیریها جشنی به مناسبت
به غنیمت درآمدن این نفربر و جدایی عکرمه برپا میشود...
پرده سوم: عکرمه ضمن حضور در جشن، خوب به اطراف نگاه كرده و
مواضع مسلحین را کامل شناسایی میکند!
پرده چهارم: بلافاصله به بهانه ای به داخل نفربرش برگشته و در فرصت مناسب
با مسلسل سنگین و توپ روی نفربر، جشن تکفیریها را به عزا تبدیل میکند.
پرده پنجم: تلوزیون اعلام میکند، طبق اطلاعات رسیده در این عملیات 200
تکفیری به درک واصل شدند.
پرده آخر: دوربین روی چهره نورانی و غرق در خون شهید عکرمه علی قفل
می شود...😔😭
🔴پاسخ به یک شایعه
🔴متن #شایعه :
خبر فوری!! / افشاگری!!
افشاگری جنجالی و تکان دهنده احمدینژاد از فساد سیستماتیک مقامات عالی رتبه کشور !!
بعد از حکم بقایی احمدینژاد سکوتش را شکست !!
🔸 :بیش از ۵۰۰ سند جاسوسی از خانواده....
پاسخ به این شایعه در لینک زیر👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3970498560C6174df1b40
#آشنایی_با_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
📝به روایتی از دوست شهید:
خوش اخلاق بود ✌️
روابط عمومیش هم خیلی بالا بود
هیئت دانش آموزی یاعباس(سلام
الله)رو راه اندازی کردیم.
محمد خیلی به زیارت امامزاده
شاهزاده حسین می رفت
به من می گفت : عموی امام زمانه
اما قدرش رو نمی شناسند
توی همدان خیلی غریبه
از بچه های فعال بسیج بود
یادمه خیلی غبار روبی شهدا
می رفت گاهی نزدیک به
دو ساعت سر مزار شهدا
می موند و باهاشون حرف می
زد
وقتی می رفتم پیشش
گریه کرده بود😢 اشکاشو پاک
می کرد
کتاب های 📚 اخلاقی زیاد
می خوند
خیلی دغدغه داشت که چرا
فضای عمومی جامعه از لحاظ
معنوی روز به روز در حال
سقوطه
مخصوصا بعد از اینکه در تهران
ساکن شد مشخص بود که خیلی
اذیت می شه
دنبال چاره جویی بود.☝️
#شهید_محمد_غفاری
✍ از کتاب :پرواز در سحرگاه
روزهای عجیبی شده...✨
زمانه الـک برداشته و سخت در حال الـک کردن است...لحظهای هم صبر نمیکند...😢
یک روز #چـادر را الـک کرد، امروز دارد چادریها را الـک میکند...😔
بانوے چادرے🍃
دانههای الک زمانه ریز است💢
مبادا حیا و عفت و نجابتت الک شود و تو بمانی و ....
میثم خیلی زود، در 19 سالگی لباس پاسداری بر تن کرد و از همان ابتدا همراه با یگانهای اعزامی به سوریه رفت.🍃
در خاطراتی که از زبان مادر این شهید بزرگوار شنیده شده عشق و علاقه به امور معنوی در او موج میزد؛ میثم آنقدر خوب و مظلوم بود که حیف بود با راهی غیر از شهادت از دنیا برود🌹علاقهای که در نهایت هم در همین راه پایان گرفت...🌺
ویدئوی دیدنی زیر، مراسم عروسی این شهید بزرگوار است، حضور شهیدان محمدتقی سالخورده، عبدالرحیم فیروزآبادی و سیدرضا طاهر در فیلم جالب توجه است👇
#داستان_تحول
#قسمت_دوم
... ذره ذره محبت من به شوهرم کم شد مدام فکرای منفی و مدام حرفای فامیل ک میگفتن بخودت برس.
دیگه بدبین شده بودم و البته اینم بگم بدبینی من بی دلیل نبود تماسهایی ک خانم های بازاریاب به شوهرم میزدن و دل و قلوه ای ک به شوهرم میدادن دیگه حس بدبینی ام به حس تنفر تبدیل شده بود و حسابی به ظاهر خودم میرسیدم مانتوهای آستین کوتاه البته باساق دست
شلوارهای چسبان .آرایش .شوخی با #نامحرم برام عادی شده بود یه جورایی تودلم میگفتم منم اینجوری تلافی میکنم ولی حقیقت این بود عقده های کمبود محبت بود.
تااینکه شب یلدای سال گذشته شوهرم باشریکش بحثشون شد و ازکارش اومد بیرون.
شد راننده تاکسی و زندگی ماهرروز بدتر میشد تا اینکه روزی دوسه بار دعوا حتما توخونمون بود
یه روز باشوهرم نشسته بودیم گفت زندگی تو مشهد سخت شده برامون
بریم شهر کوچیکتر منم بلافاصله قبول کردم و هفتم تیرماه امسال مهاجرت کردیم به ...
من توی فامیل حجابم را اونطور ک بایدرعایت نمیکردم مانتوی کوتاه بهتره بگم کت وشلوار ولی خدامنو ببخشه 😔
اما تواین شهرکوچیکتر ک اومدم همان طرز فکر را داشتم اما اینجا اینقدرشهرمذهبی هست ک انگشت شمار مانتویی پیدامیشه اینجاآرامش عجیبی داره تااینکه یه روز خواهرم اومد خونمون واز جوانی گفت ک داعش جلوی لنزدوربین سرش رابریده 😭😭.
و منم اولین بار ساعت۱۱شب از طریق برنامه خندوانه دیدم عکسش را من نمیدانم اونشب اون عکس شهید بادلم چه کرد دیگر کارم شده بود دنبال کردن اخبار و فضای مجازی
درست حدس زدین اون جوان #شهید_محسن_حججی بود ک ۲۵سال بیشتر نداشت و یه علی کوچولوی کمتراز دوسال داشت.
هرچه بیشتر ازشهید میفهمیدم بیشترازشهداخجالت میکشیدم ازخودم بدم اومده بود تا اینکه ...
🔵داستان ادامه دارد...