مدافعان حرم 🇮🇷
🌴#شـهـیده_تـوران_اسڪـنـدرے🌴 محل شهادت:شهرحلّه عراق
🍃🌸🍃🌸🍃🍃🌸🍃🌸🍃
شهيده #توران_اسكندرى، متولد سال ١٣٤٤ هجرى شمسى در شهر #ماهشهر استان خوزستان است.
وى از #بانوان زهرايى و همسر مرحوم مهندس #فرشاد_اسكندرى بود.
همسر ايشان به دليل حضور در #مناطق_عملياتى و قرار گرفتن در معرض بمب هاى شيميايى آلوده شده و در سال ١٣٨٤ پس از مدت ها مبارزه با بيمارى به همرزمان #شهيدش پيوست........
در سال ١٣٩٥ شهيده #توران_اسكندرى در راهپيمائى #اربعين_حسينى پيوست و به سوى سرزمين عشق حركت كرد....
در روز پنجشنبه ٤ آذر ماه سال ١٣٩٥ حدود ساعت ١٤:١٥ در نزديكى شهر #حلّه عراق ،توسط انفجار تروريستى همراه با هم كاروانيانشان به درجه رفيع #شهادت نائل آمدند..........
باقيات الصالحات ايشان ٥ فرزند (٣ پسر و ٢ دختر) ميباشد......
🍃🌷#شـهـیـده_تـوران_اسـکـنـدری 🍃🌷یادش با صلوات
اگـــه آرزوتـــــــ شهـــــادتــــــــ باشــــہ💔
تـــو حلّــــہ عـــراق هم باشے میـــــرے😔
🌷 #داستان-شهدا 🌷
🔷شهيد حمزه خسروى، فرمانده👮يكى از گروهانهاى لشكر المهدى(عجّ) 🚩بود.
🔸روزی⛅پس از نماز صبح رو به يكى از برادران روحانى👳 كرد و پرسيد:
ـ حاج آقا‼ اگر كسى خواب امام على عليهالسلام را ببيند، چه تعبيرى دارد❓🤔
روحانى در پاسخ گفت:
🔹ـ بايد ديد چه خوابى ديده☝ و ماجرا چگونه بوده.👌
شهيد خسروى ديگر چيزى نگفت...😓
🌷اما دو ساعت بعد وقتى در يكى از محورهاى عملياتى با #فرق-شكافته به ديدار مولايش شتافت؛
خوابش تعبير شد. 🌷🌷
همرزم شهيد #حمزه-خسروى
یاد شهیــــد با صلوات❤️
هدایت شده از كانال رسمي ( مجمع جهاني خادمين شهدا)
به نام خدا
#طرح_بزرگ_خادمين_شهدا
🔴 كنفرانس انلاين
🎁 موضوع : دوست شهــید
🔵 توسط : #استادرمضانـی
🗓 تاریخ: 1397/5/27
🕰 زمان: ساعت 22:30
🍃🌹گروه #مجمع_جهانی_خادمین_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/4102750219C440b76c0dd
مدافعان حرم 🇮🇷
به نام خدا #طرح_بزرگ_خادمين_شهدا 🔴 كنفرانس انلاين 🎁 موضوع : دوست شهــید 🔵 توسط : #استادرمضانـی
رفــــقا امشب حتما حضور داشته باشید در گروه مجمع 😍❤️برای اوناییکه رفیق شهید دارن یا میخوان رفیق شهید داشته باشن❤️🍃
🌷 خواهرم بیداری...؟؟؟
بی قرارم اینک ...
پشت خطم ،...
وصلی ؟؟؟📞📞
خواهرم باتوسخن میگویم ..
اگر آقای غریبم آید🕊
وبگوید دختر
سالها پشت در غیبت اگر من ماندم
این همه ندبه ی غربت خواندم
همه اش وصل به گیسوی تو بود
چه جوابی داری؟؟؟
اگر آقا گوید
از سر عشق خیالی که توکردی آواز❣
من ندارم سرباز
چه جوابی داری ؟؟؟
#دختر_شیعه هنوزم وصلی؟؟؟؟
تو رو ارباب قسم قطع نکن
سالها منتظرم
ارباب بی یاورم
یاریم کن
#صلی_الله_علیک_یا_صاحب_الزمان 🌷😔✋
#الهی_عظم_البلاء
@modafeaneharaam
داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمت_شانزدهم
لباس پلنگي بسيار زيبا و نو پوشيده بود. موتورش را تميز كرده بود. گفتم:
هادي جان كجا؟ ميخواي بري عمليات!؟
يكي ديگه از بچهها گفت: اين لباس كماندويي رو از كجا آوردي؟ نكنه
خبرايي هست و ما نميدونيم!؟
خنديد و گفت: امروز ميخوان جلوي دانشگاه تجمع كنند. بچههاي بسيج
آمادهباش هستند. ما هم بايد از طريق بسيج كار كنيم. اين وظيفه است.
گفتم: مگه نميخواي بري سر كار. با اين كارهايي كه تو ميكني
صاحبكار حتماً اخراجت ميكنه.
لبخندي زد و گفت: كار رو براي وقتي ميخوايم كه تو كشور ما امنيت
باشه و كسي در مقابل نظام قرار نگيره. بعد به من گفت: برو سريع حاضر شو
كه داره دير ميشه.
ّي بود كه نيروهاي بسيج در آن
رفتيم به سمت ميدان انقلاب. يك مقر
مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور
باشيم.
در طي مسير يكباره به مقابل درب دانشگاه رسيديم. درست در همان
موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد.
هادي وقتي اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند! به من
گفت: همينجا بمون... سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلي دانشگاه.
من همينطور داد ميزدم: هادي برگرد، تو تنهايي ميخواي چي كاركني؟ هادي... هادي...
اما انگار حرفهاي من را نميشنيد. چشمانش را اشك گرفته بود. به
اعتقادات او جسارت ميشد و نميتوانست تحمل كند.
همينطور كه هادي به سمت درب دانشگاه ميدويد يكباره آماج سنگها
قرار گرفت.😔
من از دور او را نگاه ميكردم. ميدانستم كه هادي بدن ورزيدهاي دارد و
از هيچ چيزي هم نميترسد. اما آنجا شرايط بسيار پيچيده بود.
همين كه به درب دانشگاه نزديك شد يك پارهآجر محكم به صورت
هادي و زير چشم او اصابت كرد.
من ديدم كه هادي يكدفعه سر جاي خودش ايستاد. ميخواست حركت
كند اما نتوانست!
خواست برگردد اما روي زمين افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخيد
و باز روي زمين افتاد.😔
از شدت ضربهاي كه به صورتش خورد، نميتوانست روي پا بايستد. سريع
به سمت او دويدم. هر طور بود در زير باراني از سنگ و چوب هادي را به
عقب آوردم.
خيلي درد ميكشيد، اما ناله نميكرد. زخم بزرگي روي صورتش ايجاد
شده و همهي صورت و لباسش غرق خون بود.😔💔
هادي چنان دردي داشت كه با آن همه صبر، باز به خود ميپيچيد و در
حال بي هوش شدن بود.
سريع او را به بيمارستان منتقل کرديم.
چند روزي در يكي از بيمارستانهاي خصوصي تهران بستري بود. آنجا
حرفي از فتنه و اتفاقي كه برايش افتاده نزد.
آن ضربه آنقدر محکم بود که بخشهايي از صورت هادي چندين روز بيحس بود.
شدت اين ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتي
هادي لبخند ميزد، جاي اين زخم بر صورت او قابل مشاهده بود.
بعد از مرخص شدن از بيمارستان، چند روزي صورتش بسته بود. به خانه
هم نرفت و در پايگاه بسيج ميخوابيد، تا خانواده نگران نشوند. اما هر روز
تماس ميگرفت تا آنها نگران سلامتی اش نباشند.
بعدها رفقا پيگيري كردند و گفتند: بيا هزينه درمان خودت را بگير، اما
هادي كه همه هزينهها را از خودش داده بود لبخندي زد و پيگيري نكرد.
حتي يكي از دوستان گفت: من پيگيري ميكنم و به خاطر اين ماجرا و
بستري شدن هادي، برايش درصد جانبازي ميگيرم.
هادي جواب او را هم با لبخندي بر لب داد!
هادي هيچ وقت از فعاليتهاي خودش در ايام فتنه حرفي نزد، اما همه
دوستان ميدانستند كه او به تنهايي مانند يك اكيپ نظامي عمل ميكرد.
داستان شهيد هادي ذولفقاري🌹
مدافعان حرم 🇮🇷
#محمد_باقر ای قیمتی ترین، گهر دین، بگو چرا سهمت مزار خاکی از این روزگار شد 🏴شهادت امام محمدباقر ت
زمین و آسمان اے شیعہ در حزن و غم است امشب
همہ اوضاع عالم زین مصیبت در هم است امشب😔
امام پنجمین شدڪشته از زهر هشام دون
مدینہ غم سرا از این غم و زین ماتم است امشب😔💔
✅گام های شیطان برای عادی سازی روابط !
⛔️گام اول
مرد مجازی: سلام خواهرم
زن مجازی: سلام (هر چه باشد جواب سلام واجب است!🤔)
مرد مجازی: خواهری من قصد مزاحمت ندارم. فقط بهعنوان برادرتان درخواستی دارم.
زن مجازی: (باکمی تعلل و تأمل) خواهش میکنم، بفرمایید!😏
مرد مجازی: من رفتار شمارا در گروهها دیدهام. شما واقعاً خانم موقر و فهمیدهای هستید. من در فضای مجازی به دنبال کسی مثل شما هستم که مثل خواهرم مواظبم باشد و نگذارد در لغزشگاهها دچار لغزش شوم! به راهنمایی شما در این فضای آلوده در برخورد با نامحرمان خیلی نیاز دارم!😢
زن مجازی: حرف عجیبی میزنید! چه نیازی هست که شما با یک نامحرم ارتباط آلوده داشته باشد تا از ارتباطهای آلوده دیگر در امان بمانید؟😐
مرد مجازی: نه اینطور قضاوت نکنید! من به دنبال آلودگی و هوس و این حرفها نیستم. از وقار شما در برخورد با دیگران خوشم آمده. خانمهای زیادی سعی کردهاند با من ارتباط برقرار کنند اما من خودم را از همه آلودگیها نجات دادهام شکر خدا. به دنبال نقطه اتکایی برای فرار از وسوسههای فضای مجازی میگردم!😞
زن مجازی: ببخشید من معذورم. من قبل از اینکه غریقی را نجات بدهم خودم به ورطه نابودی کشیده میشوم. لطفاً پیام ندهید چون بلاک میکنم!😡
مرد مجازی: اجازه میدهید فقط پیامهای مذهبی برای شما ارسال کنم؟
زن مجازی: اشکال ندارد. من استفاده میکنم. اما حق چت کردن چون پاسخ نمیدهم!ندارید😒
مرد مجازی: حتماً! حتماً
⛔️گام دوم
مرد مجازی: ببخشید خواهر سؤالی دارم. شما متأهل هستید؟ چون جواب هیچکدام از سؤالاتی که از شما میپرسم نمیدهید!
زن مجازی: بله. من متأهلم و همسرم از همه تعاملات من در این فضا خبر دارد.
مرد مجازی: من هم متأهل هستم.
زن مجازی: پس شما متأهل هستید؟ شرمآور است که با وجودیکه متأهل هستید به دنبال زنهای دیگر هستید. ولی من ترجیح میدهم همه انرژی و وقتم را برای همسرم صرف کنم.😠
مرد مجازی: شما دوباره برگشتید به پله اول! من که گفتم دنبال یک مشاور روحی هستم. چرا از کمک به من مضایقه میکنید؟😭
⛔️گام سوم
مرد مجازی: آبجی لطفاً کمی درباره هدف زندگی برای من توضیح بدهید. من احساس پوچی میکنم…
و پاسخ زن مجازی…😊
مرد مجازی: خیلی عالی توضیح دادید. کسانی مثل شما حقیقتاً کمیاباند. من قدردان شما هستم!
⛔️گام چهارم:
مرد مجازی: خواهرم رفتارهای خانمم جدیداً کلافه کننده است. نمیدانم چطور باید با او رفتار کنم تا زندگیام لذتبخش شود…شما که خانم هستید لطفاً من را راهنمایی کنید!
و پاسخ زن مجازی…😇
⛔️گام پنجم:
مرد مجازی: ایکاش به خانمم تفهیم میکردم که مثل شما فکر کند، مثل شما صحبت کند و مثل شما رفتار کند…
و پاسخ زن مجازی درحالیکه در دلش قند آب میشود…😌
⛔️گام ششم…😌😌
⛔️گام هفتم…😌😌😌♥️
⛔️گام هشتم…♥️♥️♥️
🔥💔گام آخر:
اکنون دیگر زن، یک هویت مجازی نیست. واقعیتی است ویرانه که در کنجی نشسته و با حسرت تمام به خرابههای زندگیاش نگاه میکند؛ و هرازگاهی قطره اشکی، صورتش را خیس میکند…
همه لحظات شاد زندگی او و همسرش از مقابل چشمان خیسش رژه میروند اما دیگر کار از کار از گذشته است…
سرمایههای بزرگی را به خاطر چیزی ازدستداده است که واقعیتی جز گناه و خیانت و دروغ نداشته است…
این داستان واقعی بود.و روال رابطه ناصحیح به همین صورت بازسازیشده در داستان بوده است؛ و هرروز این داستانهای واقعی تکرار خواهد شد اگر یقین نداشته باشم که شیطان گامبهگام ما را به نیستی و فنا نزدیک میکند…
پ.ن: مراقب این ارتباطات باشید، مجازیست اما زندگی را حقیقی ویران میکند!
مراقب باشید، شما مشاور، روانشناس خانواده، مربی تربیتی کودک و... نیستید!
مراقب باشید!
@modafeaneharaam
#خاطرات_شهدا
اگه میخواےپروازڪنی|🕊|
باید دل بڪنےاز دنیاو تعلقاتش...|✋|
در سجده آخر||
نمازهایش این دعا را میخواند:|📖|
{اللهم اخرج حب الدنیا من قلوبنا}
#شهید_محمدرضا_الوانی❤️
@modafeaneharaam