داستان پسرک فلافل فروش🌹#قسمتپانزدهم
#فداييرهبر
اوج جسارت به رهبر انقلاب در ايام فتنه، روز سيزده آبان رقم خورد. در
اين روز باطن اعمال كثيف فتنهگران نمايان شد.
آن روز رهبر عزيز انقلاب علناً مورد حملات كلامی آنها قرار گرفت.
آنها مقابل دانشگاه تهران تجمع كردند و بعد از اهانت به تصاوير مقام عظماي
ولایت قصد خروج از دانشگاه را داشتند.
اما با ممانعت نيروي انتظامي روبهرو شده و به داخل دانشگاه برگشتند. اما
به جسارتهاي خود ادامه دادند!
خوب به ياد دارم كه همان روز يكي از دوستان شهيد ابراهيم هادي تماس
گرفت و از من پرسيد: امروز جلوي دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده؟!
با تعجب گفتم: چطور؟!
گفت: من ميخواستم بروم به محل كارم، يك لحظه در كنار اتاق دراز
كشيدم و از خستگي زياد خوابم برد.
با تعجب ديدم كه ابراهيم هادي و همهي دوستان شهيدش نظير رضا گوديني
و جواد افراسيابي و... با لباس نظامي روبهروي درب دانشگاه ايستادهاند و با
عصبانيت به درب دانشگاه تهران نگاه ميكنند.
گفتم: يكي از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است، الان خبر
ميگيرم.
به او زنگ زدم و پرسيدم: فلان ساعت جلوي درب دانشگاه چه خبر بود؟
ايشان هم گفت: دقيقاً در همين ساعت كه ميگويي پلاکارد بزرگ تصوير
حضرت آقا را پاره كردند و شروع كردند به جسارت كردن به مقام معظم
رهبري!😔
داستان شهید هادی ذولفقاری🌹
کجای دنیاییم؟
دنیا رو چی دیدیم؟
مگه نگفت الابذکر الله تطمئن القلوب
پس چرا هنوز زخم قلبم رو احساس میکنم؟
چرا هیچ جای قلبم آروم نیست؟
آخه دقت نکردم که گفت با 💞یاد💞 خدا قلب ها اروم میگیرند
دلیل اشفته بودن قلب من وتو به یاد خدا نبودنه
به یاد خدا بودن مگه یعنی چی که با نماز و روزه هامم بهش نرسیدم؟
به یاد خدا بودن یعنی
راه که میری مطمئن باشی خدا از قدم قدم هات تو این مسیر راضیه
یعنی نگاه که میکنی مطمئن باشی خدا از نگاهت ناراحت نشد
یعنی فکر که میکنی.....
یعنی وقتی میشنوی.....
یعنی............
من و تو شیعه ایم
شیعه ی مولا علی و خانوم زهرا❣
پس باید قبل هر راهی قبل هر نگاهی قبل هر تصمیمی قبل هر.....
منه دختر بگم اگر خانوم زهرا بود تواین موقعیت چه میکرد
وتو داداش ،بگی اگر مولا علی بودچه میکرد چه تصمیمی میگرفت
ومن وتو خوب میدونیم این دو نفر بااین شخصیت در هرموقعیتی چه میکنن
میشه اروم شد
میشه تو اوج درد اروم شد
میشه غمگین عالم بود
اما اروم اروم بود
میشه اگر الا بذکرالله تطمئن القلوب رو درک کنی
دنیا دو روزه تا خدا هست غم چرا غصه چرا؟
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌴#شـهـیده_تـوران_اسڪـنـدرے🌴 محل شهادت:شهرحلّه عراق
🍃🌸🍃🌸🍃🍃🌸🍃🌸🍃
شهيده #توران_اسكندرى، متولد سال ١٣٤٤ هجرى شمسى در شهر #ماهشهر استان خوزستان است.
وى از #بانوان زهرايى و همسر مرحوم مهندس #فرشاد_اسكندرى بود.
همسر ايشان به دليل حضور در #مناطق_عملياتى و قرار گرفتن در معرض بمب هاى شيميايى آلوده شده و در سال ١٣٨٤ پس از مدت ها مبارزه با بيمارى به همرزمان #شهيدش پيوست........
در سال ١٣٩٥ شهيده #توران_اسكندرى در راهپيمائى #اربعين_حسينى پيوست و به سوى سرزمين عشق حركت كرد....
در روز پنجشنبه ٤ آذر ماه سال ١٣٩٥ حدود ساعت ١٤:١٥ در نزديكى شهر #حلّه عراق ،توسط انفجار تروريستى همراه با هم كاروانيانشان به درجه رفيع #شهادت نائل آمدند..........
باقيات الصالحات ايشان ٥ فرزند (٣ پسر و ٢ دختر) ميباشد......
🍃🌷#شـهـیـده_تـوران_اسـکـنـدری 🍃🌷یادش با صلوات
اگـــه آرزوتـــــــ شهـــــادتــــــــ باشــــہ💔
تـــو حلّــــہ عـــراق هم باشے میـــــرے😔
🌷 #داستان-شهدا 🌷
🔷شهيد حمزه خسروى، فرمانده👮يكى از گروهانهاى لشكر المهدى(عجّ) 🚩بود.
🔸روزی⛅پس از نماز صبح رو به يكى از برادران روحانى👳 كرد و پرسيد:
ـ حاج آقا‼ اگر كسى خواب امام على عليهالسلام را ببيند، چه تعبيرى دارد❓🤔
روحانى در پاسخ گفت:
🔹ـ بايد ديد چه خوابى ديده☝ و ماجرا چگونه بوده.👌
شهيد خسروى ديگر چيزى نگفت...😓
🌷اما دو ساعت بعد وقتى در يكى از محورهاى عملياتى با #فرق-شكافته به ديدار مولايش شتافت؛
خوابش تعبير شد. 🌷🌷
همرزم شهيد #حمزه-خسروى
یاد شهیــــد با صلوات❤️
هدایت شده از كانال رسمي ( مجمع جهاني خادمين شهدا)
به نام خدا
#طرح_بزرگ_خادمين_شهدا
🔴 كنفرانس انلاين
🎁 موضوع : دوست شهــید
🔵 توسط : #استادرمضانـی
🗓 تاریخ: 1397/5/27
🕰 زمان: ساعت 22:30
🍃🌹گروه #مجمع_جهانی_خادمین_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/4102750219C440b76c0dd
مدافعان حرم 🇮🇷
به نام خدا #طرح_بزرگ_خادمين_شهدا 🔴 كنفرانس انلاين 🎁 موضوع : دوست شهــید 🔵 توسط : #استادرمضانـی
رفــــقا امشب حتما حضور داشته باشید در گروه مجمع 😍❤️برای اوناییکه رفیق شهید دارن یا میخوان رفیق شهید داشته باشن❤️🍃
🌷 خواهرم بیداری...؟؟؟
بی قرارم اینک ...
پشت خطم ،...
وصلی ؟؟؟📞📞
خواهرم باتوسخن میگویم ..
اگر آقای غریبم آید🕊
وبگوید دختر
سالها پشت در غیبت اگر من ماندم
این همه ندبه ی غربت خواندم
همه اش وصل به گیسوی تو بود
چه جوابی داری؟؟؟
اگر آقا گوید
از سر عشق خیالی که توکردی آواز❣
من ندارم سرباز
چه جوابی داری ؟؟؟
#دختر_شیعه هنوزم وصلی؟؟؟؟
تو رو ارباب قسم قطع نکن
سالها منتظرم
ارباب بی یاورم
یاریم کن
#صلی_الله_علیک_یا_صاحب_الزمان 🌷😔✋
#الهی_عظم_البلاء
@modafeaneharaam
داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمت_شانزدهم
لباس پلنگي بسيار زيبا و نو پوشيده بود. موتورش را تميز كرده بود. گفتم:
هادي جان كجا؟ ميخواي بري عمليات!؟
يكي ديگه از بچهها گفت: اين لباس كماندويي رو از كجا آوردي؟ نكنه
خبرايي هست و ما نميدونيم!؟
خنديد و گفت: امروز ميخوان جلوي دانشگاه تجمع كنند. بچههاي بسيج
آمادهباش هستند. ما هم بايد از طريق بسيج كار كنيم. اين وظيفه است.
گفتم: مگه نميخواي بري سر كار. با اين كارهايي كه تو ميكني
صاحبكار حتماً اخراجت ميكنه.
لبخندي زد و گفت: كار رو براي وقتي ميخوايم كه تو كشور ما امنيت
باشه و كسي در مقابل نظام قرار نگيره. بعد به من گفت: برو سريع حاضر شو
كه داره دير ميشه.
ّي بود كه نيروهاي بسيج در آن
رفتيم به سمت ميدان انقلاب. يك مقر
مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور
باشيم.
در طي مسير يكباره به مقابل درب دانشگاه رسيديم. درست در همان
موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد.
هادي وقتي اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند! به من
گفت: همينجا بمون... سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلي دانشگاه.
من همينطور داد ميزدم: هادي برگرد، تو تنهايي ميخواي چي كاركني؟ هادي... هادي...
اما انگار حرفهاي من را نميشنيد. چشمانش را اشك گرفته بود. به
اعتقادات او جسارت ميشد و نميتوانست تحمل كند.
همينطور كه هادي به سمت درب دانشگاه ميدويد يكباره آماج سنگها
قرار گرفت.😔
من از دور او را نگاه ميكردم. ميدانستم كه هادي بدن ورزيدهاي دارد و
از هيچ چيزي هم نميترسد. اما آنجا شرايط بسيار پيچيده بود.
همين كه به درب دانشگاه نزديك شد يك پارهآجر محكم به صورت
هادي و زير چشم او اصابت كرد.
من ديدم كه هادي يكدفعه سر جاي خودش ايستاد. ميخواست حركت
كند اما نتوانست!
خواست برگردد اما روي زمين افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخيد
و باز روي زمين افتاد.😔
از شدت ضربهاي كه به صورتش خورد، نميتوانست روي پا بايستد. سريع
به سمت او دويدم. هر طور بود در زير باراني از سنگ و چوب هادي را به
عقب آوردم.
خيلي درد ميكشيد، اما ناله نميكرد. زخم بزرگي روي صورتش ايجاد
شده و همهي صورت و لباسش غرق خون بود.😔💔
هادي چنان دردي داشت كه با آن همه صبر، باز به خود ميپيچيد و در
حال بي هوش شدن بود.
سريع او را به بيمارستان منتقل کرديم.
چند روزي در يكي از بيمارستانهاي خصوصي تهران بستري بود. آنجا
حرفي از فتنه و اتفاقي كه برايش افتاده نزد.
آن ضربه آنقدر محکم بود که بخشهايي از صورت هادي چندين روز بيحس بود.
شدت اين ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتي
هادي لبخند ميزد، جاي اين زخم بر صورت او قابل مشاهده بود.
بعد از مرخص شدن از بيمارستان، چند روزي صورتش بسته بود. به خانه
هم نرفت و در پايگاه بسيج ميخوابيد، تا خانواده نگران نشوند. اما هر روز
تماس ميگرفت تا آنها نگران سلامتی اش نباشند.
بعدها رفقا پيگيري كردند و گفتند: بيا هزينه درمان خودت را بگير، اما
هادي كه همه هزينهها را از خودش داده بود لبخندي زد و پيگيري نكرد.
حتي يكي از دوستان گفت: من پيگيري ميكنم و به خاطر اين ماجرا و
بستري شدن هادي، برايش درصد جانبازي ميگيرم.
هادي جواب او را هم با لبخندي بر لب داد!
هادي هيچ وقت از فعاليتهاي خودش در ايام فتنه حرفي نزد، اما همه
دوستان ميدانستند كه او به تنهايي مانند يك اكيپ نظامي عمل ميكرد.
داستان شهيد هادي ذولفقاري🌹
مدافعان حرم 🇮🇷
#محمد_باقر ای قیمتی ترین، گهر دین، بگو چرا سهمت مزار خاکی از این روزگار شد 🏴شهادت امام محمدباقر ت
زمین و آسمان اے شیعہ در حزن و غم است امشب
همہ اوضاع عالم زین مصیبت در هم است امشب😔
امام پنجمین شدڪشته از زهر هشام دون
مدینہ غم سرا از این غم و زین ماتم است امشب😔💔
✅گام های شیطان برای عادی سازی روابط !
⛔️گام اول
مرد مجازی: سلام خواهرم
زن مجازی: سلام (هر چه باشد جواب سلام واجب است!🤔)
مرد مجازی: خواهری من قصد مزاحمت ندارم. فقط بهعنوان برادرتان درخواستی دارم.
زن مجازی: (باکمی تعلل و تأمل) خواهش میکنم، بفرمایید!😏
مرد مجازی: من رفتار شمارا در گروهها دیدهام. شما واقعاً خانم موقر و فهمیدهای هستید. من در فضای مجازی به دنبال کسی مثل شما هستم که مثل خواهرم مواظبم باشد و نگذارد در لغزشگاهها دچار لغزش شوم! به راهنمایی شما در این فضای آلوده در برخورد با نامحرمان خیلی نیاز دارم!😢
زن مجازی: حرف عجیبی میزنید! چه نیازی هست که شما با یک نامحرم ارتباط آلوده داشته باشد تا از ارتباطهای آلوده دیگر در امان بمانید؟😐
مرد مجازی: نه اینطور قضاوت نکنید! من به دنبال آلودگی و هوس و این حرفها نیستم. از وقار شما در برخورد با دیگران خوشم آمده. خانمهای زیادی سعی کردهاند با من ارتباط برقرار کنند اما من خودم را از همه آلودگیها نجات دادهام شکر خدا. به دنبال نقطه اتکایی برای فرار از وسوسههای فضای مجازی میگردم!😞
زن مجازی: ببخشید من معذورم. من قبل از اینکه غریقی را نجات بدهم خودم به ورطه نابودی کشیده میشوم. لطفاً پیام ندهید چون بلاک میکنم!😡
مرد مجازی: اجازه میدهید فقط پیامهای مذهبی برای شما ارسال کنم؟
زن مجازی: اشکال ندارد. من استفاده میکنم. اما حق چت کردن چون پاسخ نمیدهم!ندارید😒
مرد مجازی: حتماً! حتماً
⛔️گام دوم
مرد مجازی: ببخشید خواهر سؤالی دارم. شما متأهل هستید؟ چون جواب هیچکدام از سؤالاتی که از شما میپرسم نمیدهید!
زن مجازی: بله. من متأهلم و همسرم از همه تعاملات من در این فضا خبر دارد.
مرد مجازی: من هم متأهل هستم.
زن مجازی: پس شما متأهل هستید؟ شرمآور است که با وجودیکه متأهل هستید به دنبال زنهای دیگر هستید. ولی من ترجیح میدهم همه انرژی و وقتم را برای همسرم صرف کنم.😠
مرد مجازی: شما دوباره برگشتید به پله اول! من که گفتم دنبال یک مشاور روحی هستم. چرا از کمک به من مضایقه میکنید؟😭
⛔️گام سوم
مرد مجازی: آبجی لطفاً کمی درباره هدف زندگی برای من توضیح بدهید. من احساس پوچی میکنم…
و پاسخ زن مجازی…😊
مرد مجازی: خیلی عالی توضیح دادید. کسانی مثل شما حقیقتاً کمیاباند. من قدردان شما هستم!
⛔️گام چهارم:
مرد مجازی: خواهرم رفتارهای خانمم جدیداً کلافه کننده است. نمیدانم چطور باید با او رفتار کنم تا زندگیام لذتبخش شود…شما که خانم هستید لطفاً من را راهنمایی کنید!
و پاسخ زن مجازی…😇
⛔️گام پنجم:
مرد مجازی: ایکاش به خانمم تفهیم میکردم که مثل شما فکر کند، مثل شما صحبت کند و مثل شما رفتار کند…
و پاسخ زن مجازی درحالیکه در دلش قند آب میشود…😌
⛔️گام ششم…😌😌
⛔️گام هفتم…😌😌😌♥️
⛔️گام هشتم…♥️♥️♥️
🔥💔گام آخر:
اکنون دیگر زن، یک هویت مجازی نیست. واقعیتی است ویرانه که در کنجی نشسته و با حسرت تمام به خرابههای زندگیاش نگاه میکند؛ و هرازگاهی قطره اشکی، صورتش را خیس میکند…
همه لحظات شاد زندگی او و همسرش از مقابل چشمان خیسش رژه میروند اما دیگر کار از کار از گذشته است…
سرمایههای بزرگی را به خاطر چیزی ازدستداده است که واقعیتی جز گناه و خیانت و دروغ نداشته است…
این داستان واقعی بود.و روال رابطه ناصحیح به همین صورت بازسازیشده در داستان بوده است؛ و هرروز این داستانهای واقعی تکرار خواهد شد اگر یقین نداشته باشم که شیطان گامبهگام ما را به نیستی و فنا نزدیک میکند…
پ.ن: مراقب این ارتباطات باشید، مجازیست اما زندگی را حقیقی ویران میکند!
مراقب باشید، شما مشاور، روانشناس خانواده، مربی تربیتی کودک و... نیستید!
مراقب باشید!
@modafeaneharaam
#خاطرات_شهدا
اگه میخواےپروازڪنی|🕊|
باید دل بڪنےاز دنیاو تعلقاتش...|✋|
در سجده آخر||
نمازهایش این دعا را میخواند:|📖|
{اللهم اخرج حب الدنیا من قلوبنا}
#شهید_محمدرضا_الوانی❤️
@modafeaneharaam
🔸ای سیدعلی! سیادتت را عشقست
صبر و کرم و شهامتت را عشقست
🔹گور پدرش هر که تو را آزارد
آقای منی ولایتت را عشقست
🔸چون امر نمایی همگی می آییم
تنها بنگر،اوامرت را عشقست
🔹ازدست سران بی بصیرت هیهات
مظلوم زمان بصیرتت را عشقست
✅سلامتی وجود نازنین امام خامنه ای صلوات
✨ اللَّهُمَّ احْفِظْ قٰائِدَناٰ الاٰمامْ خٰامِنه ای✨
@modafeaneharaam
💐💐محمدرضا خیلی دوست داشت که همه ی خانم ها چادر سرشون کنن..
می گفت: "چادر خیییلی قشنگه اصلا نمی فهمم که چرا بعضی ها درش میارن! هر چقدر هم سخت باشه ، همین بس که حضرت زینب (س) زیر شکنجه چادرشون سرشون بود... دیگه بدتر از این؟!"💐💐
#زندگی_خدایی😊
#شهید_محمد_رضا_دهقان🌷
@modafeaneharaam
#زندگي _نامه_شهیداحمد مشلب
اسم جهادی:غریب طوس
اسم مادر:سلام بدرالدین
شهرستان:نبطیه محله ی السرای سکونت میگزید
سن او ۲۱سال وتاریخ تولدش:۱۹۹۵/۸/۳۱میلادی
تاریخ شهادتش:۲۰۱۶/۲/۲۹
که باتوجه به تاریخ هجری قمری ۱۹ جمادی الاول۱۴۳۷
محل شهادتش:تل حمام روستایی در جنوب حلب
درجه علمی اش :فارغ التحصیل هنرستان امجاد است
نفرهفتم درلبنان ورشته اش تکنولوژی اطلاعات (انفورماتیک)است
آرامگاهش:محل شهدای شهر نبطیه است
شهید احمد محمد مشلب از دوران کودکی با عشق به اهل بیت
در خانواده اش که منشأ این عشق به اهل بیت
از آن هاست وبابخشندگی ومحبت تربیت شد وخوگرفت
در راه اسلام ناب محمدی گام برداشت واز نو نهالان
تابزرگان را با حضرت مهدی (عج)آشنا کرد.
وصیت ایشان به تمام زنان این است که:عبا (چادر)است
او می گوید عبا مدل است و اولین زنی که صاحب
عبای زنانه است حضرت زینب(س)بود
او اینگونه بود وهمیشه عبا روی سرش قرار داشت ولی حجابی
که الان میکنیم وچیزهایی غیرمعلوم است
مهم ترین مسئله این است که دختران وزنان حجاب خود را حفظ کنند.
ودختری که بیرون می آید وبه صورت عادی وبدون زینت
در برابر دیدگان مردم برود و نگاه هایش
را به زمین بدوزد واحترام حجاب وعبایش را نگه دارد.
از وصیت هایش این است که :خدا توراکمک کند ای امام زمان!
ماانتظار او را نمیکشیم او انتظار مارا میکشد
و وقتی خودمان را درست کنیم واصلاح کنیم بعد ساعاتی ظهور می کند.
@modafeaneharaam
داستان پسرک فلال فروش🌹
#قسمت_هفدهم
#دستگيري_ازمردم
حجت السلام سميعي و...
يادم هست در خاطرات ابراهيم هادي خواندم كه هميشه دنبال گرهگشايي
از مشكالت مردم بود.
اين شهيد واالمقام به دوستانش گفته بود: از خدا خواستهام هميشه جيبم پر
پول باشد تا گره از مشكالت مردم بگشايم.
من دقيقاً چنين شخصيتي را در هادي ذوالفقاري ديدم. او ابراهيم هادي را
الگوي خودش قرار داده بود. دقيقاً پا جاي پاي ابراهيم ميگذاشت.
هادي صبحها تا عصر در بازار آهن كار ميكرد و عصرها نيز اگر وقت
داشت، با موتور كار ميكرد.
اما چيزي براي خودش خرج نميكرد. وقتي می فهميد كه مثال هيئت
نوجوانان مسجد، احتياج به كمك مالي دارد دريغ نميكرد.
يا اگر ميفهميد كه شخصي احتياج به پول دارد، حتي اگر شده قرض
ميكرد و كار او را راه ميانداخت. هادي چنين انسان بزرگي بود.
من يك بار احتياج به پول پيدا كردم. به كسي هم نگفتم، اما هادي تا
احساس كرد كه من احتياج به پول دارم به سرعت مبلغي را آماده كرد و به
من داد.
زماني كه ميخواستم عروسي كنم نيز هفتصد هزار تومان به من داد.
ظاهراً اين مبلغ همه ي پس اندازش بود. او لطف بزرگي در حق من انجام داد. من هم به مرور آن مبلغ را برگرداندم.
اما يك بار برادري را در حق من تمام كرد.
زماني كه براي تحصيل در قم مستقر شده بودم، يك روز به هادي زنگ
زدم و گفتم: فاصله ي حجره تا محل تحصيل من زياد است و احتياج به موتور
دارم، اما نه پول دارم و نه موتورشناس هستم.
هنوز چند ساعتي از صحبت ما نگذشته بود كه هادي زنگ زد. گوشي را
برداشتم. هادي گفت: كجايي؟
گفتم: توي حجره در قم.
گفت: برات موتور خريدم و با وانت آوردم قم، كجا بيارم؟
تعجب کردم. کمتر از چند ساعت مشکل من را حل کرد.
نميدانيد آن موتور چقدر كار من را راه انداخت.
بعدها فهميدم كه هادي براي بسياري از اطرافيان همينگونه است. او راه
درست را انتخاب كرده بود. هادي اين توفيق را داشت كه اينگونه اعمالش
مورد قبول واقع شود.
كارهاي او مرا ياد حديث امام كاظم 7 در بحاراالنوار، ج 75 ،ص 379
ُهر قبول اعمال شما، برآوردن نيازهاي برادرانتان
انداخت كه فرمودند: همانا م
و نيكي كردن به آنان در حد توانتان است و اّل )اگر چنين نکنيد(، هيچ عملي
از شما پذيرفته نميشود.
هادي دربارهي كارهايي كه انجام ميداد خيلي تودار بود. از كارهايش
حرفي نميزد. بيشتر اين مطالب را بعد از شهادت هادي فهميديم.
وقتي هادي شهيد شد و برايش مراسم گرفتيم، اتفاق عجيبي افتاد. من در
كنار برادر آقا هادي در مسجد بودم.
يک خانمي آمد و همينطور به تصوير شهيد نگاه ميكرد و اشك می ريخت. كسي هم او را نميشناخت.
بعد جلو آمد و گفت: با خانوادهي شهيد كار دارم.
برادر شهيد جلو رفت. من فكر كردم از بستگان شهيد هادي است، اما برادر
شهيد هم او را نميشناخت.
اين خانم رو به ما كرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالي خوبي
نداشتيم. خيلي گرفتار بوديم. برادر شما خيلي به ما کمک کرد.
براي ما عجيب بود. همه جور از هادي شنيده بوديم اما نميدانستيم مخفيانه
اين خانواده را تحت پوشش داشته!
حتي زماني كه هادي در عراق و شهر نجف اقامت داشت، اين سنت الهي
را رها نكرد.
در مراسم تشييع هادي، افراد زيادي آمده بودند كه ما آنها را نميشناختيم.
بعدها فهميديم كه هادي گره از كار بسياري از آنان گشوده بود.
داستان شهید هادي ذولفقاري🌹
بـانـو!!
چـادرت را سـفـت بچـسب گرگــ🐺ــها همیــشه دنبال شنل قرمـ💃ـزی ها هـسـتن.......
@modafeaneharaam
#یکمدلتنگتکنم
مثلا برات ڪربلامونو امشب از امام رضا بگیریم!
مثلا تا اربعین بشیم بنده خوب خُدا
یڪاری کنیم خدا عاشِقِمون شه:)
بعد مثلا اربعین با رفقا پای پیاده بریم پابوس آقا!
لیاقتشو که نداریم ولی مثلا برای ارباب دلبری کنیم...
بعد الکی مثلا تو راه برگشت مث دو سال پیش انتحاری بزنه نزدیکمون شہید شیم...
اون موقعست که خُدا میخَرَتمون:)
گفتم مثلا!!
ولی تصورشم شیرینه...نه؟!
#دلانه
@modafeaneharaam
سه ماه بعد از شهادتش در گودالی پیدا شد، در نامه ای نوشته بود: مادر می خواهند ما را زنده به گور ڪنند ...
#شهید_عباس_سهیلی
یادش #باصلوات❤️
تصویر باز شود👆
🍃❤️🍃❤️🍃❤️