فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 # *کلیپ #استاد_شجاعی*
♨️ # *عرفه آخرین فرصت است؛*
*برای شورهزار باران نخوردهی خشکی، که از تشنگی، ترک برداشته است*
- عرفه؛ آخرین فرصت است!
برای جبرانِ همهی شکستگیها!
● چرا آخرین فرصت؟
چطور، یک روز و جبران همهی شکستگیها؟
پیشنهاد دانلود 👆
@modafeaneharam4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت ابوذر روحی از كودكى كه در سرود سلام فرمانده امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را ديد!😭😭😭
#سلام_فرمانده
@modafeaneharam4
پیامبراکرمﷺ:
ایعلی! هیچکس خدا را آنطور
که باید، نشناخته جز من و تو
و هیچکس تو را آنطور که باید
نشناخته جز خدا و من...
#عید_غدیر
@modafeaneharam4
🔹قالَ الصّادقُ عَليه السَّلام:
🔸منْ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ إِلَى قَابِلٍ إِلاَّ أَنْ يَشْهَدَ عَرَفَةَ
🔹کسی که در ماه رمضان بخشیده نشود، تا سال آینده بخشیده نمی شود، مگر اینکه [روز] عرفه را درک کند.
📚إقبال الأعمال ج ۱، ص ۳
@modafeaneharam4
animation.gif
2.04M
سلام علیکم
اومدیم بایه کانال خوب ومذهبی،پاتوق بچه مذهبی هاوحزب اللهی هاس😅
هرشب رمان میزاره ،تازه قرارشده بعد اون رمان تو کانال رمان جشن حنابندان رو بزاره🤩
http://eitaa.com/modafeaneharam4
کلی پروفایل مذهبی ونظامی، سخنرانی های استادان،استوری های جذاب برای محرم و...،بیوگرافی های خفن،تصاویر وفیلم های شهداو....😃
http://eitaa.com/modafeaneharam4
بزن رو پیوستن، اگه جابمونی باختی ها😀
سلامتی امام زمان عج صلوات
صلوات بفرس مومن🙃😉
http://eitaa.com/modafeaneharam4
ادمین میخواد👆🏻
بدو زود عضو شو
بہنظرمن،
واسـہاینپسـرایيڪہاَبروبرمـیدارنو
موهاشـونرورنگمۍڪننو
ازهرگونہوسایلآرایشۍدریغنميڪنن،
بایدحجابرواجباريڪنن!😐
نامحرممیبینہزشتہ!!!😂😔
اینطورپسرا،جاۍآبجۍِماهستن😐😂🤝!
➜‹https://eitaa.com/joinchat/2612134072C2123ed54f3 ›
منبعپسـٺاۍِحـق😐
لینک ناشناس مون
👇🏻👇🏻👇🏻
نظرات،پیشنهادات ،سوالات وانتقادهاتون رو به صورت ناشناس بهمون بگید
👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16562615489527
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"عید قربان" آمد
و من هم شدم قربانیت
گرچه من دعوت ندارم
آمدم مهمانیت..
مفلسم آهی ندارم
در بساطم ناگزیر
این دل صد پاره
و چشمان تر ارزانیت...
عید سعید قربان بر همه🎉
مسلمین جهان مبارک باد🌹🍃
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج🤲🇮🇷
http://eitaa.com/modafeaneharam4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارتش عثمانی اردوغان😳
عجب نماز عیدی میخونن ارتش ترکیه😳😓🤔
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج🤲🇮🇷
┄┄┄┄•••┄┄┄┄
http://eitaa.com/modafeaneharam4
#شادونه
بين علما دهه نودي اختلاف افتاده 👳👳♀😁😂
✅رسول خدا صلی الله علیه و آله وصلم : از سعادت انسان داشتن فرزندی نیکوکار و شایسته است.
http://eitaa.com/modafeaneharam4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با ساخت کانکس های تاشو توسط سپاه تحولی عظیم در اسکان موقت آسیب دیدگان صورت گرفت، در گذشته هر تریلی یک کانکس حمل می کرد و الان شش کانکس براحتی حمل می شود. البته اگر خارجی ها چنین کلیپی می ساختند خیلی خیلی بیشتر فوروارد می شد😉🤔
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج🤲🇮🇷
┄┄┄┄•••┄┄┄┄
http://eitaa.com/modafeaneharam4
بسم رب الشهداوالصدیقین
#سلام_برابراهیم
#کتابخوانی #کتاب_سلام_برابراهیم
قهرمان
مسابقات قهرماني74 کيلو باشگاهها بود. ابراهيم همه حريفان را يکي پس از
ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين
کرده بود. اکثر حريفها را با اقتدار شکست داد.
اگر اين مســابقه را ميزد حتمًا در فينال قهرمان ميشــد. اما در نيمه نهائي
خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد!
آن ســال ابراهيم مقام سوم را کســب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که
حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند.
آن آقــا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکــرد. همه ما هم گوش
ميکرديم.
تا اينکه رســيد به ماجراي آشــنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر
ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم
کشتي بگيرم.
اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!
آخر هم نگذاشــت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم:
اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد.
او هم نگاهي به من کرد. نََفس عميقي کشــيد وگفت: آن سال من در نيمه
نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديدًا آسيب ديد.
http://eitaa.com/modafeaneharam4
شوق پرواز🕊
بسم رب الشهداوالصدیقین #سلام_برابراهیم #کتابخوانی #کتاب_سلام_برابراهیم قهرمان مسابقات قهرماني74
#سلام_برابراهیم
#کتابخوانی #کتاب_سلام_برابراهیم
ابراهيم که تا آن موقع نميشــناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آســيب
ديده. هواي ما رو داشته باش.
َ ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چشم.
بازيهاي او را ديده بودم. توي كشــتي اســتاد بود. با اينکه شــگرد ابراهيم
فنهائي بود که روي پا ميزد. اما اص ًال به پاي من نزديک نشد!
ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي
به فينال رفتم.
ابراهيم با اينکه راحت ميتونســت من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي
اين کار رو نکرد.
بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشــم! از
شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.
ولي من خوشــحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال،
بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن.
اما توي فينال با اينکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پايم آسيب
ديده، اما دقيقًا با اولين حرکت همان پاي آســيب ديــده من را گرفت. آه از
نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم.
آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود.
از آن روز تــا حالابا او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديدهام. خدا را هم
شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.
صحبت هايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه
فقط به صحبتهايش فکر ميکردم.
يادم افتاد در مقر ســپاه گيلانغرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از
رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند:
»ابراهيم هادي رزمندهاي با خصائص پورياي ولي
http://eitaa.com/modafeaneharam4
شوق پرواز🕊
#سلام_برابراهیم #کتابخوانی #کتاب_سلام_برابراهیم ابراهيم که تا آن موقع نميشــناختمش گفتم: رفيق، اي
#سلام_برابراهیم
#کتابخوانی #کتاب_سلام_برابراهیم پورياي ولي
ايرج گرائي
مسابقات قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جايزه
نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشــور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود.
هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:
امسال در 74 کيلو کسي حريف ابراهيم نيست.
مسابقات شروع شــد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برميداشت. با
چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتي ها را يا ضربه ميکرد
ُرد.
يا با امتياز بالا ميبرد
به رفقايم گفتم: مطمئن باشــيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم
ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم برنده
شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي »محمود.ك« بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات
ارتشهاي جهان شده بود.
قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي
حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب
کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشــزد ميکرد. در حالي که ابراهيم
بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند.
http://eitaa.com/modafeaneharam4
شوق پرواز🕊
#سلام_برابراهیم #کتابخوانی #کتاب_سلام_برابراهیم پورياي ولي ايرج گرائي مسابقات قهرماني باشگاهها
#سلام_برابراهیم
#کتابخوانی #کتاب_سلام_برابراهیم
ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف
ابراهيــم هم وارد شــد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيــم جلو رفت و با لبخند به
حريفش سالم كرد و دست داد.
حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به عالمت تائيد
تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالای سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
من هم برگشــتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تســبيح به دســت، بالای
سکوها نشسته.
نفهميدم چه گفتند و چه شــد. اما ابراهيم خيلي بد کشــتي را شــروع کرد.
همهاش دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که
ِصدايــش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي
من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد!
حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب
حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود.
داور اوليــن اخطــار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيــم داد. در پايان هم
ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد!
وقتي داور دســت حريف را بالاميبرد ابراهيم خوشــحال بــود! انگار که
خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتي گير يکديگر را بغل کردند.
ِ حريف ابراهيم در حالي که از خوشــحالي گريه ميکرد خم شــد و دست
ابراهيم را بوســيد! دو کشــتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالای
سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم.
داد زدم و گفتــم: آدم عاقــل، اين چه وضع کشــتي بود؟ بعــد هم از زور
عصبانيت با مشــت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي
بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن.
ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر حرص نخور!
http://eitaa.com/modafeaneharam4
شوق پرواز🕊
#سلام_برابراهیم #کتابخوانی #کتاب_سلام_برابراهیم ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک
#سلام_برابراهیم
#کتابخوانی #کتاب_سلام_برابراهیم
سريع رفت تو رختکن، لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشــت ميزدم. بعد يك گوشــه نشستم. نيم
ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم.
جلوي در ورزشــگاه هنوز شــلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و
کلي از فاميل ها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي خوشحال بودند. يکدفعه
همان آقا من را صدا کرد. برگشــتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به ســمت من و
گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
بيمقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مراميداريد. من قبل مســابقه به آقا ابرام
گفتم، شــک ندارم که از شــما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، مادر و
برادرام باالي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم.
بعد ادامــه داد: رفيقتون ســنگ تموم گذاشــت. نميدوني مــادرم چقدر
خوشحاله. بعد هم گريهاش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کردهام. به جايزه
نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم.
مانــده بودم كه چه بگويم. کمي ســکوت کردم و به چهرهاش نگاه كردم.
تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش
ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا
مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه.
از آن پســر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان
انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت
کردن، اصلا با عقل جور درنميياد!
با خودم فکر مي ِ کردم، پورياي ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه
احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي
آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!
http://eitaa.com/modafeaneharam4