eitaa logo
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
20.8هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
11.5هزار ویدیو
229 فایل
﷽ بہ‌عشق امام‌حسین‌؏♥️ اینجاقراره‌ڪہ‌فقط‌ازشھدادرس‌زندگۍبگیریم♥! مطمئن باشید شھدا دعوتتون ڪردند🕊 پس #لفت‌ندید.😊 #باحضورافتخارےخانواده‌معظم‌شهدا🌷 @Sarbazvalayat6 خادم کانال👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #بیست_وشش برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند... از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد _ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون! از طنین ترسناک کلماتش.. دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد و سعد🔥 انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که زیر گوشم زمزمه کرد _نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن! مات چشمانش شده و میدیدم.. دوباره از نگاهش شرارت🔥 میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد _دیشب از بیمارستان یه بسته «آنتی بیوتیک» گرفتم که تا تهران همراهتون باشه. و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد.و به سمت عقب گرفت.... سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان بود که توضیح داد _اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره. و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود.. و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد _من تو فرودگاه میمونم تا سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره! زیر 🔥نگاه سرد و ساکت سعد،🔥پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد.. که با لحنی دلنشین ادامه داد _خواهرم،ما هم مثل شوهرت هستیم ظلمی که تو این شهر به شما شد، ! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم ندارن... و سعد دوست نداشت... ادامه دارد.... . نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
✍️ رمان‌ #دمشق_شهر_عشق قسمت #هشتادوپنج ندیده تصور می‌کرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمی‌خواست آ
✍️ رمان 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و حالا دوباره .... عشق دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم می‌کردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!» از شنیدن خبر سلامتی‌اش پس از ساعت‌ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بی‌اراده از دهانم پرید :«می‌تونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی‌البداهه پاسخ داد :«حرف می‌تونه بزنه، ولی نمی‌تونه بکنه!» 💠 لحنش به‌حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را می‌خواست ..‌ که به سمتم آمد، سرم را بوسید و به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده‌هات تنگ شده بود!» نام‌نویسنده; خانم فاطمه ولی نژاد .
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
‍ 🍃و اردیبهشتی که به نام توست. تویی که فرشته ی بی بالی و با مهربانی های برادرانه ات، راه خودت را به ما نشان میدهی‌. 🍃تو، شهید پاییزیِ مدافعین حرمی، همان که وجودش زندگی میبخشد صدای خش خش برگ های پاییزی را. 🍃کربلا رفتنت را در پاییز تجربه کردی. عقد، عروسی و نهایت آرزوی همیشگی ات که وصال حضرت یار بود، اما بهاری بود، متفاوت تر از تمام رویداد های زندگی ات. چون تو متفاوت ترینی‌. 🍃قدم نهادن تو در این دنیا اوج خلقت و دل سپردن به تو و وجودت عاشقانه ترین لحظات این آفرینش. 🍃آن زمان هایی که آرام و ، سر به زیر سر سخن میگفتی، همیشه میان سخنانت از و پیشوایان حدیثی یاد میکردی و اینگونه دل آدم با حرف هایت آرام میشد 🍃یا آن زمان هایی که در هیئت، با سوز دل برای بی کفن اشک میریختی و سینه ات از فرط سینه زنی کبود میشد. این ها تمام اتفاقاتی است که تولد تو به ارمغان اورده، تویی که مادرت میگفت از همان کودکی با دیگر فرزندانش فرق داشتی. 🍃میدانی برادر جان، نام تو شده سنگ این روزهایم، شرمنده ام، آری میدانم کم گذاشته ام اما، تو میبخشی. چشم میپوشی و حمایتم میکنی تا آن بشوم که خدا میخواهد 🍃تو همیشه هستی و منم دلخوشم به بودن همیشگی ات، به عشق بی نهایتی که به داری و منی ک همنشینت میشوم هم از آن بهره مند میکنی آنگونه که با نام (س) جان میگیرم و زیرلب نام تورا میبرم ♡میلادت مبارک عزیزترین خلقت خدا میلادت مبارک عاشق ترینِ مخلوقات :) ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۵ آذر ۱۳۹۴. حلب 🥀مزار شهید : قزوین کانال‌ مدافعان‌ حرم🇮🇷🇵🇸 ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧