eitaa logo
‹ پلاڪ‌³¹³ ›
371 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
366 ویدیو
11 فایل
‌تَہ ِمسیر غلامی ِامام‌حسین ، باید برسہ بہ ِخیابون ِنوکری امام‌زمان✨ : ) . . کپی حلالتون ، هدف‌ ِما چیز ِدیگریست ؛ کپی از [ محصول‌کانال ] لینک‌کانال حذف نشہ مشکلی‌نیست . . صحبتی‌ اگر بود : https://daigo.ir/secret/7714658805 .
مشاهده در ایتا
دانلود
. همه اشون جا پهن کردن و دراز کشیدن. منم روی مبل دراز کشیده بودم و فیلم هندی می دیدم. ساعت 2 بود که محمد بلند شد و تلوزیون و خاموش کرد اومدم چیزی بگم که با دیدن اخم هاش ساکت شدم. با صدای جدی گفت: - برو تو اتاق بخواب. بلند شدم و توی اتاق رفتم روی تخت دراز کشیدم اما هر کاری می کردم خواب ام نمی یومد. اروم لای در اتاق و باز کردم دیدم خواب ان. سمت بالکن رفتم که دیدم قفله درش! پوفی کشیدم و اروم از در اتاق اومدم بیرون و سمت در سالن رفتم. دستم نشست روی دستگیره در و اروم بازش کردم ولی یهو دستی از بالای سرم رد شد و درو بست بعد هم بازومو گرفت رفت سمت اتاق. در اتاق و بست که دیدم محمده و چون اخم هاش عین دراکولا توی هم بود جرعت نکردم چیزی بگم و مثل یه بچه موادب رفتم روی تخت دراز کشیدم. با همون اخم های در هم ش بهم نگاه کرد و گفت: - جایی تشریف می بردی به سلامتی؟ رفتم زیر پتو و جواب شو ندادم. از اتاق رفت بیرون و با بالشت و پتو ش برگشت انداخت پایین تخت و لامپ و خاموش کرد که گفتم: - نه نه توروخدا روشن کن.. و همزمان از روی تخت اومدم پایین و چون تاریک بود جایی رو نمی دیدم و با صدای اخ محمد فهمیدم با پا رفتم روش. خودمو به لامپ رسوندم و پریز رو روشن کردم. محمد روی دل ش خم شده بود و صورت ش از درد و خشم جمع شده بود. سر شو بالا اوردم و ترسیده از اتاق دویدم بیرون و جیغ زدم که لامپ سالن روشن شد و همه از جا شون پریدن. پشت فرزاد که گیج خواب بود پناه گرفتم و گفتم: - می خواد منو بزنه! فرزاد متعجب گفت: - کی؟ ترسیده به در اتاق نگاه کردم و گفتم: - محمد. فرزاد دراز کشید و گفت: - نترس اون دست روی دختر بلند نمی کنه. متعجب گفتم: - واقعا؟ اره ای زمزمه کرد و چشماشو بست. ایول پس خوب اذیت ش کنم.