#جبهه_عاشقی .
#پارت60
#ارغوان
محمد یورش برد سمتشون و تا خورد زدتشون و بقیه همکاراش به زور عقب کشیدن ش کنار شون زد و سمتم اومد.
داد زد:
- خانوم همدانی .
یه خانوم پلیس با وسایل دکتری اومد و روی مبل نشستم سرمو خم کردم که خون های صورت مو پاک کرد و زخم مو ضد عفونی کرو و بست.
نگاهی به بازوم انداخت و باند پیچی شو عوض کرد.
محمد داشت اسم ها رو می نوشت و مدام نگران نگاهش سمت من بود تا بهتر شدم بلند شدم و سمت ش رفتم پیشش جفت میزش وایسادم.
بلند شد برام صندلی اورد و نشستم کنارش و نگاهی بهم انداخت و نگران گفت:
- خوبی؟درد داری؟
لب زدم:
- نه زیاد خوبم.
سری تکون داد و اسم بعدی رو نوشت که انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:
- وایسا ببینم تو باید خونه باشی اینجا چیکار می کنی؟
اب دهنمو قورت دادم اخم هاش توی هم گره خورد و زل زد بهم منتظر جواب.
ترسیده گفتم:
- خوب چیزه یعنی دلم خیلی هوس بیرون کرد خودم پیاده اومدم بعد اینا تو راه منو گرفتت گ