📚 #کاردینال
#قسمت_بیست_و_یکم
✍ #م_علیپور
شهریار پیژامه ی چهارخونهش رو بالا کشید و با تعجب پرسید :
- خب تو چی جواب دادی؟!
یه نگاهی به استکانِ چایی نیمه زلالی که دست پختِ آقا شهریار بود انداختم و یهو تصویر چایی خوشرنگ و لب سوز مادر خانم مقدم به یادم اومد ...
با اون استکان های شفاف و سنگین!
آقای نماینده رو کرد به من و گفت :
- من میخوام این پول رو به تو بدم پسرجون!
در عوضش تو هم چند ماهی نقشِ نامزد هُدی رو بازی کن!
قرار نیست خطبه ی دائم خونده بشهکه ترس برت داره ...
یه صیغه ی عقد موقتِ چند ماهه کافیه ، تا فقط دهن اون جناب سروان عوضی بسته بشه
و دیگه هوس بازی کردن با آبروی مردم به سرش نزنه!
اگه الان جلوی این آدم های فرصت طلب رو نگیریم فردا نمیشه جمع شون کرد ...!
خانم مقدم رو به پدرش گفت :
- خب اگه آقای نعمتی قبول کنن چند تا عکس صوری با هم میندازیم و براشون بفرستین.
دیگه نیازی به نامزدی نداره ...
آقای مقدم به سمت دخترش رفت و دستش رو روی شونه هاش گذاشت و گفت :
- مشکل اصلی همینجاست ...!
این آدم ۱۵ سال پیش توی مرحله ی اول انتخابات شورای شهر با من رقیب بود
و از اون موقع که من رای آوردم و اون تایید صلاحیت هم نشد،
کینه به دل گرفت و رفاقتش رو با من بهم زد ...!
و نمیتونیم براش نقش بازی کنیم و عکس صوری بفرستیم
چون این جناب سروان همون عمو عماد بچگی توئه هُدی خانم!
شوهرِ خاله ی تو و باجناق من ...!
یهو مادرِ خانم مقدم با دست به صورت خودش زد و گفت :
- خاک به سرم!!
تو حاجی عماد رو از کجا دیدی؟ مگه خدمتش تموم نشده ...؟!
آقای نماینده که ظاهراً از اینکه بحث جدی و مفصَلِش ،
به صحبت های خاله زنکی تبدیل شده بود ؛
ناراحت بود با تاسف سری تکون داد و گفت :
- وقتی بهم زنگ زد اول صداش رو نشناختم!
خب چه میدونستم بعد ۱۵ سال هنوز شماره ی منو داره ...!
بعد که طبق معمول با نیش و کنایه های همیشگیش شروع به حرف زدن کرد
فهمیدم خودشه!
خانم شما هم نگفته بودی که رئیس پاسگاه به این مهمی شده؟
خانم مقدم با استرس چادر رنگی گل دارش رو مرتب کرد و گفت :
- بعد اون کدورتی که بین شما و حاجی عماد پیش اومد من و نرگس خیلی دعوا و بحث داشتیم.
دیگه رسماً داشت خواهری بین مون از بین میرفت.
دیگهتصمیم گرفتیم به هیچ وجه در مورد شوهرامون و کارشون با هم حرف نزنیم.
اون موقع ها هم که آقاجون و مامان زنده بودن هفته ای یکبار همدیگه رو اونجا میدیم.
الانم از وقتی مامان فوت کرده و آقاجون ازدواج مجدد کرد
بعضی وقتا یه کم تلفنی با هم حرف میزنیم و شاید سالی به ماهی با بریم بیرون یه کم دیداری تازه کنیم.
این ایام کرونا هم دیگه رسماً هر چی صله رحم و دید و بازدید بود کلاً قطع شد.
منم بی خبر بودم!
حاجی عماد الان کجاست و چکار میکنه
فکر میکردم بازنشسته شده باشه!
آقای مقدم از جاش پاشد و شروع کرد به راه رفتن :
- نه بازنشسته که نشده هیچ
سودای سر کیسه کردن منم پیدا کرده!
در هر حال این تنها راهیه که خیلی راحت بشه از شر این ماجرا خلاص شد.
یه جشن ساده خانوادگی میگیریم و باید عماد هم دعوت کنیم.
به اینجا که رسید نفس عمیقی کشید و ادامه داد :
- چاره ای نیست ... بخاطر این ماجرا مجبوریم ما هم صوری و زورکی آشتی کنیم!
تا آبا از آسیاب بیفته.
بعد چند ماهم میگیم اخلاقشون به هم نخورده و نامزدی بهم خورده و تمام!
آقای نماینده که ظاهراً بدجور داشت برای خودش میبرید و می دوخت ،
انگار متوجه من که مثلا یه سر دیگه ی این ماجرا بودم انداخت و گفت :
- خب آقا امیر نظر شما چیه؟ موافقی ؟
در حالی که تمام عزمم رو جزم کرده بودم که مخالفتم رو مودبانه و منطقی بگم ،
تک سرفه ای زدم
سعی کردم صدام رو صاف کنم تا تُپُق نزنم. نگاهی به آقای مقدم انداختم و گفتم :
- دختر شما کار بدی انجام نداده که حاضرین بخاطرش دخترتون رو به یه نامزدی صوری مجبور کنید!
من ترجیح میدم کمیته انضباطی دانشگاه بازم تعهد بدم
اما همچین کاری رو انجام ندم.
خانواده ی من خیلی راضی ترن که بخاطر کمک کردن به دختر مردم وقتی حجابش رو برداشتن ، من از دانشگاه اخراج بشم و به شهرم برگردم.
تا اینکه بی خبر از اونا یه نامزدی الکی بگیرم!
اونم بخاطر پول ...!
آقای مقدم!
پدر من مثل شما وارث اموال زیادی نیست...
و هیچوقت هم صاحب مقام و منصب نبوده!
هنوز که هنوزه بعد از این همه سال کار کردن
هشتِش گرو نُهِشه!
اما من از همین راه دور دستش رو میبوسم و هیچوقت نمیتونم با یه نامزدی صوری دلشون رو بشکنم و از خودم نا امیدشون کنم که پسرشون بخاطر چند میلیون پول ...
که از قضا توی این شرایط ممکنه خیلی هم بهش نیاز داشته باشم،
حاضرشده دل پدر و مادرش رو بشکنه!
من متاسفم که نمیتونم درخواست تون رو قبول کنم!
آقای مقدم با قیافه ی حق به جانبی رو به من گفت :
- قرار نیست از خانواده تون پنهان کنید!
اتفاقاً حتماً باید به اونا هم اطلاع بدین
👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_بیست_و_یکم ✍ #م_علیپور شهریار پیژامه ی چهارخونهش رو بالا کشید و با تعجب پرسید
یهو شَستم خبردار شد که آقای نماینده برای اجرای بی نقص نمایشی که قرار بود کارگردانی کنه،
به خانواده ی من هم نیاز داشت.
یه لحظه با خودم تصور کردم که اگه مامانم و آقاجون بفهمن همون ماه دوم سوم از رفتن به دانشگاهِ جدید،
مثلا عاشق شدم و میخوام نامزدی کنم ،
چه فکرهایی در موردم نمیکردن ...
قیافه ی امید و احسان هم در نوع خودش جالب بود!
سوژه ی خاص و عام میشدم و توی شهر کوچیک مون که اکثراً همگی با هم نسبت فامیلی یا آشنایی داشتن
مثل توپ صدا میکرد که نوه ی میرزا احمد نعمتی ، داماد نماینده ی مجلس شده ...!!
توی همین افکار بودم که خانم مقدم از روی مبل با عصبانیت بلند شد و رو به پدرش گفت :
- مثه همیشه فقط به فکر منافع خودتون هستید!
الان هم میخواین ما رو مهره ای برای برگشت آبروی خودتون و چزوندنِ بیشتر عمو عماد قرار بدین!
شما که سالهای ساله هیچ ارتباطی با هم ندارین.
پس لازم نیست لطف کنید و بخاطر ما آشتی کنید ...!
من ترجیح میدم به قول آقای نعمتی از دانشگاه اخراج بشم ولی وارد بازی شما نشم.
آقای نماینده که با مخالفت من و خانم مقدم به شدت عصبی شده بود صداش رو بلندتر کرد و گفت :
- شما اونقدر بچه هستین که نمیفهمین الان فقط بحث اخراج شدن شما مطرح نیست!
بحث سر اعتبار و آبروی یه پیرمرده که سالها خودش و خانواده ش رو حفظ کرده که کاری نکنن نقل محافل بشن.
اینجوری چوب حراج میزنید به آبرو و عزت این مرد بزرگ ...!
و دستش رو به سمت قاب عکس بزرگ همون پیرمرد که روی شومینه نصب شده بود برد.
از دور رگ غیرتش ورم کرده بود!
مادر خانم مقدم به سرعت لیوان آبی رو پر کرد و به آقای نماینده داد ...!
آقای مقدم روی صندلی نشست و لیوان آب رو سر کشید!
خانم مقدم رو به پدرش گفت :
- اگه لازم باشه حاضرم پولی که عمو عماد میخواد رو خودم جور کنم، تا دست از سر شما برداره ...!
آقای مقدم نیشخندی زد و جواب داد :
- به به ... از کی تا حالا انقدر پولدار شدی که میخوای به بابای بیچاره ت کمکِ مالی بکنی؟
حتماً با اون لَگن درب و داغونت؟
که هر بار یادش میفتم در آستانه ی سکته میرم و برمیگردم.
شایدم اون طلاهایی که از بچگی خودم برات خریدم و پولش رو دادم ...!
لازم نیست شما فردین بازی دربیاری و ولخرجی کنی!
همین که بری سوئیچ ماشین خودت رو از توی کمد برداری و اون لَگن مشتی ممدلی رو بدی تا من با آتیش بسوزونم کافیه ...!
یهو صدای باز شدن در ورودی اومد.
پسر جوونی که کت پاییزی خاکستری و شلوار کتونی مشکی تنش بود
در رو باز کرد ...
نگاهی به ما انداخت و با تعجب گفت :
- معلوم هست اینجا چه خبره ...؟!
ادامه دارد ...
#م_علیپور
💠 حضرت علامه حسن زاده آملی (ره)
🔹دانش پژوه هرچه بیشتر دانش تحصیل میکند به دانستن دانشهای سختتر و سنگینتر و بالاتر گرایش بیشتر پيدا میکند، و از فهمیدن آن لذت بهتر میبرد و شوق و ذوق وی به دانش بیشتر میگردد و عشق و علاقهاش در تقرب به دانشمندان فزونتر میشود اینها اموری است که هر يک از ما به وجدان خود مییابد و بدانها تصدیق دارد.
📘 دروس معرفت نفس/ص۱۱۸
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠 استاد صمدی آملی حفظه الله
🔹مسیر تطهير قوّهی خيال از طریق دستورات شرعی همان مسیر انبیاء و ائمه است که علم به درون و اَسرار مردم دارند، امّا هرگز اَسرار آنها را فاش نمیکنند قوّهی خيال باید در مسیر الهی طهارت یافته و در خدمت عقل باشد تا آنچه را که از اَسرار مردم میبینید فاش نکند. لذا باز شدن چشم دل را مشکل قرار دادهاند و هر کسی نمیتواند به آن راه یابد.
📘 شرح مراتب طهارت/ج۱/ص۱۲۰
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
إلهی، آن که را دلِ باز دادی، دهن بسته است، این سخن پرداز دل بسته است.
فراز ۲۸۳
#علامه_حسن_زاده_آملی
#الهی_نامه
#مدافعان_ظهور
@modafeanzuhur
4_5951578826797482065.mp3
12.87M
#شرح_دروس_معرفت_نفس
#جلسه_نودم_۹۰
#قوه_خیال #توحد
#شرح_کتاب_معرفت_نفس
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢
مدافعان ظهور
#شرح_دروس_معرفت_نفس #جلسه_نودم_۹۰ #قوه_خیال #توحد #شرح_کتاب_معرفت_نفس #علامه_حسن_زاده_آملی #استاد_ص
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨
▫️✨✨▫️
✨▫️
▫️
🌸 من غیر از بدن است
🔸اکثریت مردم حرف هایی را از پدر و مادر یا روحانی محل به صورت اقناعی شنیده اند و روحانی در مقام برهانی نبوده چون مردم اهل فهمیدن نبوده اند و لذا توصیه ی اخلاقی می کردند که قیامتی هست و ... غرض این که مردم کمتر به دنبال علوم و معارف هستند.
🔸من و حقیقت غیر از اعضا و جوارح ظاهری و باطنی هست چه بسا انسان در مقام تفکر از جوارحش بی خبر باشد.
🔸غیریت من و بدن، بینونت عزلی نیست.
🔸تفکر در اعضا و جوارح تان نمایید و سوالات را از خودتان شروع کنید تا به حقیقت برسید.
🔸در مباحثه، افکار در کنار هم جمع می شوند و با مجموعه ای از اندوخته ها به حقیقت می رسید.
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨
رسیدن به حقایق و کمالات، مستلزم طهارت قوه خیال و افکار می باشد چون نظام هستی یکپارچه دارای پیوستگی و ارتباط است و همه درکارند و بر یکدیگر تأثیر و تأثر دارند لذا دستورالعمل های زیادی در خصوص غذاها، معاشرت ها و حرف زدن ها می دهند تا طهارت ظاهری و باطنی حاصل گردد زیرا تا طهارت حاصل نشود حقایق پیاده نمی شود.
** اگر انسان درست به تفکر بنشیند می بیند که بین من او و خدا یک نحوه سنخیت و ارتباط وجودی هست، همان طوری که قوای ظاهری و باطنی انسان، غیر از من اوست و هیچ کدام دخیل نیستند و با قطع ارتباط از آن ها باز " من " بودنش باقی و برقرار است.
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨
@modafeanzuhur
🔸باید به این نکته به عنوان یک اصل توجه داشت که هر جا حدیث یا روایت یا آیه ای با لفظ « انّ» شروع شود آن آیه یا حدیث بعنوان یک ضابطه است.
🔸نفس ناطقه ی انسانی مانند دریای غیر متناهی است که او را کرانه نیست و ساحل ندارد که « ان الله خلق آدم علی صورته » و خداوند انسان را بر صورت خودش خلق کرد.
🔸آیات قرآن مشتمل بر براهین و ادلّه ی اساسی و محکم است که اگر به دیده ی محققانه و به دور از الفاظ و اصطلاحات ظاهری در آن بنگریم چیزهائی عاید ما خواهد شد.
🔸حرف اگر اساسی و برهانی باشد هر کس از هر قشری و کشوری باشد آن را می پذیرد و هیچ عنادی هم ندارد ولی متاسفانه چون حرف اکثریت مردم به تقلید از پیشینیان و گفته های دیگران می باشد، هم خودشان در فهم آیات قرآن باز مانده اند و هم دیگران از پذیرفتن حرف آنان سرباز زده اند.
#شرح_دروس_معرفت_نفس
#جلسه_نودم_۹۰
#شرح_کتاب_معرفت_نفس
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢