مدافعان ظهور
معنای واقعی غیبت امام زمان(عج)
پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام) دائما در بین مردم حضور داشته اند و مردم با ایشان در ارتباط بودند اما امام دوازدهم بعد از اینکه از بین مردم غیبت نمود و مردم از دسترسی به ایشان محروم شدند برای آنها این امر غیر طبیعی بود و وجود امام معصوم (علیه السلام) بدون دسترسی به ایشان غیر قابل هضم بود.
انتقال شیعیان از عرصه و دوران «حضور و ظهور» به دوران «حضور و غیبت» امر مشکل و سخت بود.
امام حسن عسکری (علیه السلام) از زمان تولد فرزندش مهدی ، مردم را برای این کار آماده می کرد. اولین قدم برای آماده سازی مردم برای غیبت کبری آن حضرت ، غیبت صغری بود امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) در سامراء مردم را برای غیبت کبری آماده کردند و برای این امر مقدمه چینی نمودند.
این دو امام همام مردم را به تدریج و با شیوه عملی با این کار آشنا نمودند مثلا در ابتدا شیوه مکاتبه را برای مطرح کردن سؤالات استفاده کردند تا دسترسی آنان به صورت حضوری به مردم کمتر شود و در برخی موارد برای کسب معارف دین و احکام به وکلای خود ارجاع می دادند.
لذا چندین سال زمینه سازی عملی همراه با نظریه سازی نظری برای ورود شیعیان به غیبت کبری صورت گرفت. البته غیبت مصطلح با غیبت متعارف تفاوت دارد.
غیبت در عرف مردم و جامعه این است که ؛ فرد ناپدید شده و از صحنه جامعه دور شده است که این تعریف مستلزم دوری و فاصله گرفتن امام (علیه السلام) از جامعه می باشد.
در حالی که غیبت مصطلح ، فاصله گرفتن امام معصوم از جامعه نمی باشد بلکه امام در عین حضور ، با مردم در ارتباط می باشد البته آنان از شناخت آن حضرت محرومند.
در حقیقت یک نوع حجاب و پرده و پوشش بین افراد با امام زمان(علیه السلام) خود است که افراد اگر این حجاب و موانع را از بین ببرند امکان دیدار آن حضرت برایشان فراهم خواهد شد.
منبع برای مطالعه : کتاب به سوی ظهور – آیت الله مصباح
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
🏴🏴✨✨
الهی :
عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد ؟
🔸(شرح : مسئله فرجام کار انسان مهمترین دغدغهٔ انسان مومن الهی است که هر کس را به تامل و تفکر وامی دارد. ما سفر ابدی در پیش داریم ، زندگی دو روزه دنیا می گذرد!
باید دید با ابدیت چه باید کرد؟ کارنامه ما در محضر حق تعالی چیست؟
زاد و ره توشه ای که فراخور یک سفر ابدی باشد ، چه چیزهایی است؟ چگونه باید این زاد و توشه را بدست آورد و تا آنجا با خود همراه داشت و تا آنجا حفظش کرد؟ )
#الهی_نامه
#علامه_حسن_زاده_آملی
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#از_همگی_التماس_دعا
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامهها برنامهها ۴
طفلان مسلم
شماره ۱۴
فلانی ،غلام سیاه!
بله
شما چهطور، چهقدر شبیه غلام پیغمبر ما بلال را میمانید!
ای به به به! چه کسی به آنها یاد میدهد اینطور حرف بزنند؟ باید او را نجات بدهند. تو بخواه، تو چهکار داری؟
شوخی نبود، دارد دست به قتل دو تا کودک میزند، دارد دست به قتل میزند، دو تا بچه را سر ببرد . اما خداوند به جان این بچهها چهطور القا میفرماید؟
ایشان تا شنیده که پیغمبر؟! شما مگر با پیغمبر چه نسبتی دارید؟
فرمودند که آخر ما جزو خاندان پیغمبر هستیم، مگر ما را نمیشناسی؟
ای وای! افتاد به پایشان میبوسد.
به،به،به ! این جان که آماده است چهطور یک دفعه بیدار میشود؟ و اینها را بگو خداوند از زبانشان چهطور این را القا کرده که تشبیه کنند؟ چه خوش هم تشبیه کردند!
چه خوش تشبیه کردند!
خداییاش این غلام سیاه فردای قیامت که محشور میشود، به نام آن سردای انسانی الهی که الان محشور شده است، تشرف هم دارد، ایشان در محضر بلال پیغمبر ظهور پیدا میکند، درجایگاه بلال پیغمبر قرار میگیرد، چرا؟
برای اینکه آقا من لیاقت نداشتم ،در زمان پیغمبر باشم تا آقا را ببینیم و به سوی دین او بیایم، اما الان يک بچهای به من گفتند ما اولاد پیغمبریم من به دست و پایشان افتادم بوسهشان به آنها زدم!
این نعمت بیداری ببینید از کجا حاصل میشود؟
از کجا بیدارت میکنند، تو کار نداشته باش، تو خواهان بیداری باش، وگرنه به زبان این دو کودک نازنین چگونه القا شده؟ اینقدر لذت بردم، حالا تکههای تاریخ یکی ،دو تا نیست.
اما آخر دو تا بچه ، دو تا کودک در حالی که الان وقت فقط گریه کردنشان است، بغض گلویشان را بگیرد، از ترس خودشان را گم کنند، اصلا ندانند چه بگویند، فقط جیغ بکشند.
اما چهطور دهان باز میکند، حرف میزند؟ این آقا باید بیدار بشود.
دیدید با حارث هم چند جور حرف زدند؛
به خدا و رسول او در امانیم؟
گفت: بله
چند جور ،سه چهار جور حرف زدند، اما آن یکی بیدار نمیشود، سبحان الله، تکان نمیگیرد.
آخرین لحظه هم: ما را زنده ببر نزد عبیدالله، قبول نمیکند.
ببر در این بازار بفروش و پول بگیر، ما را نکش.
بیدار نمیشود.
مگر مقصود تو دو هزار درهم نیست؟ بالاخره بهدستش بیاور.
چرا میکشی؟ ما را زنده ببر،
نخیر، باید بکشمتان.
اینطور آدم غافل؟! دو تا بچه ضجه بزنند غافل؟!
بعد در آخرین لحظه هم به او بگویند که آخر دلت برای کودکی ما هم نمیسوزد؟!
ما دو تا بچه هستیم، ما بچهی غریبیم، هیچکس نداریم.
تو اینقدر سنگدل هستی که دلت برای ما نمیسوزد؟!
نخیر؛ میگوید: خدا اصلا در دل من رحم نگذاشته.
عجب آدم خفتهای!
این را هرطور میخواهد بیدارش کند نمیشود. در خانهاش چهقدر خواستند بیدارش کنند نشد، هنگام شهادت چهقدرخواستند بیدارش کنند نشده،
اما یک دعایی کردند؛ و بینه بالحق
وقتی برد پیش عبیدالله دو تا سر را،
سبحان الله! خدا را ببین!
سوال کرده: کجا گیرشان آوردی؟
گفت : در منزل من بودند.
چهطور اینها را بهدستشان آوردی، کشتیشان؟!
تمامجزئیات همه را توضيح میدهد.
در آخرین لحظه اینها چه گفتند؟
گفتند: يا حي يا عليم يا حكيم يا احكم الحاکمین، تا آخر
فرمود: جلادی هست که سر این خبیث را ببرد، همان نقطهای که ایشان این دو تا بچه را سر بریده همان جا سر ببرد، سرش را برای من بیاورد؟!
یکی بلند شد و گفت من میکنم این کار را.
به به!
حالا بیدارش میکنند، اما این بيداري چه سودی دارد؟ دیگر چه سودی برایش حاصل میشود؟
آن را یک تلنگر زد، غلام سیاه بیدار شد. فرزند حارث بیدار شده.
زن حارث بیدار شده، همه عاقبت بهخیر شدند، آن زندانبان زندان عبیدالله هم به نام مشکور، او هم بیدار شده، که بعضیها فرمودند بعدها روز بعدش وقتی او فراری داد این عزیزان را، او را هم بردند اعدامش کردند، کشتنداش.
بیدار ،بیدار، بیدار، تو تشنه باش، بیدارت میکنند.
بیدارت کردند، مبادا دوباره خواب ببرد!
این نعمت را حفظ کردن کار سخت و سنگینی است.
خدواند به شما و همگان و به همهی ما شرح صدر عطا بفرماید،
خوب مقداری مصیبت بخوانیم.
یا الله یا الله یا الله
ابیاتی را از جناب حضرت محقق اصفهانی معروف به کمپانی علیه الرحمه، که در جواب دوازده بند محتشم کاشانی نوشتهاند.
جناب محقق کمپانی از علما، از فلاسفه، از عرفای بسیار سطح بالای اصفهان و نجف بود، که جناب علامهی طباطبایی در محضر مبارکشان در نجف زانوی ادب زد برای تعلیم، برای درس و بحث، بزرگانی از محضرش استفادهها بردند که بعد از اینکه به آن مقامات عالیهی علمی نائل شده است،
در نجف، در زندگی او نوشتهاند که؛ پانزده سال بهطور کلی درسها را تعطیل کرد، در را به سوی خودش بست.
در خلوتخانهی عشق و صفای گلشن رازش به ریاضت نشسته، پانزده سال محقق کمپانی.
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
"إن في قتل الحسين لحراره في قلوب المومنين لايعرضه شيء"
💠💠عبرت همیشه سیر صعودی دارد، یعنی بالا رفتن یعنی تعالی پیدا کردن.
و لذا نه تنها خودمان اشک می ریزیم بلکه اهل عالم را هم دعوت می کنیم؛ تشریف بیاورید اشک بریزید و بگذارید قلب سوز پیدا کند برای حسین بن علی(ع). چرا؟ برای اینکه این سوز می سوزاند و می سازد. این سوز، سوز سازنده است.
قبساتی_از_مشکات_ولایت #صفر88
#استاد_صمدي_آملي
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
✅ یکی از دوستان انقلابی که مکه رفته بودند در اونجا توسط رژیم سعودی بازداشت میشن.
در این کارزار انقلابیون خواستار آزادی آقای روحبخش هستند👇👇
https://www.karzar.net/134451
🔸یکی از ابعاد زندگی جمعی اینه که مومنین مثل کوه پشت همدیگه باشند و از هم حمایت کنند.
1403-4-18عصر جلسه 4محرم خوشواش.mp3
18.52M
💠 فایل صوتی افاضات استاد صمدی آملی محرم ۱۴۰۳
🌑 عصر دوم-جلسه ۴ - ۱۴۰۳/۴/۱۸
🔶 خوشواش آمل
🔷 موضوع: شرح حدیث ابن شبیب از چهل حدیث کتاب نفس المهموم ، پیرامون ذریه طیبه
................................
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
1403-4-18شب جلسه 5محرم خوشواش.mp3
19.65M
💠 فایل صوتی افاضات استاد صمدی آملی محرم ۱۴۰۳
🌑 شب سوم-جلسه ۵ - ۱۴۰۳/۴/۱۸
🔶 خوشواش آمل
🔷 موضوع: شرح حدیث ابن شبیب از چهل حدیث کتاب نفس المهموم ، پیرامون ذریه طیبه
................................
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
4_5765026784856770989.mp3
9.98M
#پیرامون_امامت ، محرم سال ۱۳۹۷ ، آمل
#استادصمدی آملی
#ویژه_محرم
#صوت_شماره۱
#امامت
#انسان_کامل
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
یمن با کمک حزب الله عراق حمله پهپادی به بندر ام الرشاش (ایلات) انجام داد
یمن هدایتگرترین پرچم در آخرالزمان
خدایا ما رو دور نندازیا
« وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُم »
هر که به شما پناه آورد امان یافت . .
#ابـٰاعبداللّٰہ❤️🩹 ..
جانم حسین
یکی از سیلی های محکمی که دشمن در این انتخابات خورد ، مشارکت ۵۰ درصدی مردم بود
اینها قرار بود اینقدر فضا رو مسموم کنند که مشارکت بیاد زیر ۲۰ درصد
و وقتی هم کاندیدای مورد نظرشون رأی نیاورد بریزن کف خیابون
منتهی اینبار با دفعات قبل فرق داشت و قطعا کار به جنگ شهری منتهی میشد
برای همین مشارکت مردم خطر بزرگی رو از سر کشورمون دور کرد
در جلسه ۵ ساعته خصوصی پزشکیان با حضرت آقا چه اتفاقی افتاد که بعد از جلسه پزشکیان با پوتین صحبت کرد و به سید حسن نصرالله هم صراحتا اعلام کرد که مثل گذشته پر قدرت از محور مقاومت حمایت خواهیم کرد و ظریف هم اعلام کرد وزارت خارجه را به عهده نمیگیرد
#زیارتنامه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِاَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَدیجَةَ الْکُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقیّةُ النَّقیَّةُ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الزَّکِیَّةُ الْفاضِلَةُ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِیَّةُ صَلَّى اللهُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَکِ وَمَاْواکِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِکِ وَاَجْدادِکِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ وَ عَلَى الْمَلائِکَةِ الْحـافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ وَصَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ وَسَلَّمَ تَسْلیماً بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ #التماس_دعا 🤲 @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور ☺️ https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
Baade Saba.mp3
4.68M
🎧 #باد_صبا
🎙 #پویابیاتی
🏷 #حضرت_رقیه
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
#تنها_میان_داعش
#قسمت_دهم
1⃣0⃣
»از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط دعا کن!«
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرش گلوله های تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه مقاومت بر بام همه خانه ها پرچم های سبز و سرخ یاحسین نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام حسن (ع) پرچم سرخ »یا قمر بنی هاشم« افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. حاج
قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوری اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوری اش هر لحظه میسوختم. چشمان محجوب و خنده های خجالتی اش خوب به یادم مانده و حالا چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را
»حسن« بگذاریم. ساعتی به افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید. از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :
»نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!« بدن لمسم را به سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما وحشت زده می دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می آید. عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمنده ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نم یداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک ارباً ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله های خمپاره را جا زد و با فریاد »لبیک یا حسین« شلیک کرد. در انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد : »تو اینجا چیکار میکنی؟« تکیه ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی ام شکسته است. با انگشتش خط خون را از کنار پیشانی تا زیر گونه ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سد صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد. فهمید چقدر ترسیده ام، به رزمنده ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونی ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید: »داعشی ها پیغام دادن اگه اسلحه ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.« خون غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد : »واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟« عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد : »خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن 700 نفر رو قتل عام کرد!« روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد : »میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار موصل حراجشون کردن!« دیگر رمقی به قدم هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. اگر دست داعش به آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ امان نامه داعش را با داد و بیداد میداد : »این بی شرف ها فقط میخوان مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!« شاید میترسید عمو خیال تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :
👇
»ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دلخوش کنیم؟« اصلا فرصت نمی داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید : »همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!« و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد : »ما فقط باید چند روز دیگه مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!« عمو تکیه اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد : »فکر کردی من تسلیم میشم؟« و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد : »اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!«
ولی حتی شنیدن نام امان نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته خدا را گواه گرفت :»والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.« و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در را که پشت سرش بست صدای اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت. سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت. خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید. چند روز از شروع عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم صحبتی مان کاملا از دست رفته بود. عباس دلداری ام می داد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم : »بله؟« اما نه تنها آنچه دلم می خواست نشد که دلم از جا کنده شد : »پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟« صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی خبرم! انگار صدایم هم از ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت : »البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!« لحظه ای سکوت، صدای ضربه ای و ناله ای که از درد فریاد کشید. ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه تهدید به جان دلم افتاد: »شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!«
ادامه دارد...
#ف_ولی_نژاد
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
مدافعان ظهور
»ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم
رفقا این رمان بسیار زیبا رو از دست ندید
🔴 دعایی که یوسف علیه السلام رو از چاه نجات داد!
▪️ سوم محرم، سالروز نجات یوسف علیه السلام از چاه است.
وقتی یوسف علیه السلام را در چاه انداختند، جبرئیل سراغ او آمد...
پرسید:
دوست داری از چاه نجات پیدا کنی؟
یوسف علیه السلام فرمود:
این کار به دست خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب علیهم السلام است!
جبرئیل گفت:
همان خدا میفرماید:
این دعا را بخوان (تا نجاتت بدهم):
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فَإِنَّ لَكَ الْحَمْدَ كُلَّهُ
لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ
بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ اجْعَلْ مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَ مَخْرَجاً
وَ ارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَيْثُ لَا أَحْتَسِب.
🔺 یوسف علیه السلام این دعا را خواند و سه چیز نصیبش شد:
1⃣ از چاه نجات پیدا کرد،
2⃣ از حیله زنان مصر خلاص شد،
3⃣ از جایی که گمان نمیکرد به حکومت مصر رسید.
.
📚 تفسیر قمی ج ۱ ص ۳۵۴
📚 مشابه در الكافي ج ۲ ص ۵۵۷
🌕 چند نکته:
🔻دعای حضرت یوسف علیه السلام از دعاهای مهمی است که برای رزق و روزی و نجات از گرفتاریها مفید است و توصیه شده بر آن مداومت داشته باشیم.
📚 الدرّ المنثور ج ۴ ص ۵۱۱
🔻این دعا تعداد و زمان خاصی ندارد و همیشه به تعداد دلخواه میشود خواند.
🔻یکی از بهترین شیوهها برای ختم این دعا، این است که بعد از هر نماز یک بار این دعا را بخوانیم.
🔻هنگام خواندن این دعا، نجات یوسف فاطمه علیهماالسلام را هم از خدا بخواهیم
#توسلات_مهدوی
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0