#زیارتنامه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِاَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَدیجَةَ الْکُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقیّةُ النَّقیَّةُ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الزَّکِیَّةُ الْفاضِلَةُ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِیَّةُ صَلَّى اللهُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَکِ وَمَاْواکِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِکِ وَاَجْدادِکِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ وَ عَلَى الْمَلائِکَةِ الْحـافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ وَصَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ وَسَلَّمَ تَسْلیماً بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ #التماس_دعا 🤲 @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور ☺️ https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
Baade Saba.mp3
4.68M
🎧 #باد_صبا
🎙 #پویابیاتی
🏷 #حضرت_رقیه
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
#تنها_میان_داعش
#قسمت_دهم
1⃣0⃣
»از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط دعا کن!«
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرش گلوله های تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه مقاومت بر بام همه خانه ها پرچم های سبز و سرخ یاحسین نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام حسن (ع) پرچم سرخ »یا قمر بنی هاشم« افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. حاج
قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوری اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوری اش هر لحظه میسوختم. چشمان محجوب و خنده های خجالتی اش خوب به یادم مانده و حالا چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را
»حسن« بگذاریم. ساعتی به افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید. از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :
»نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!« بدن لمسم را به سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما وحشت زده می دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می آید. عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمنده ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نم یداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک ارباً ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله های خمپاره را جا زد و با فریاد »لبیک یا حسین« شلیک کرد. در انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد : »تو اینجا چیکار میکنی؟« تکیه ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی ام شکسته است. با انگشتش خط خون را از کنار پیشانی تا زیر گونه ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سد صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد. فهمید چقدر ترسیده ام، به رزمنده ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونی ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید: »داعشی ها پیغام دادن اگه اسلحه ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.« خون غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد : »واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟« عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد : »خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن 700 نفر رو قتل عام کرد!« روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد : »میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار موصل حراجشون کردن!« دیگر رمقی به قدم هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. اگر دست داعش به آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ امان نامه داعش را با داد و بیداد میداد : »این بی شرف ها فقط میخوان مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!« شاید میترسید عمو خیال تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :
👇
»ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دلخوش کنیم؟« اصلا فرصت نمی داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید : »همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!« و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد : »ما فقط باید چند روز دیگه مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!« عمو تکیه اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد : »فکر کردی من تسلیم میشم؟« و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد : »اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!«
ولی حتی شنیدن نام امان نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته خدا را گواه گرفت :»والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.« و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در را که پشت سرش بست صدای اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت. سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت. خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید. چند روز از شروع عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم صحبتی مان کاملا از دست رفته بود. عباس دلداری ام می داد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم : »بله؟« اما نه تنها آنچه دلم می خواست نشد که دلم از جا کنده شد : »پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟« صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی خبرم! انگار صدایم هم از ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت : »البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!« لحظه ای سکوت، صدای ضربه ای و ناله ای که از درد فریاد کشید. ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه تهدید به جان دلم افتاد: »شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!«
ادامه دارد...
#ف_ولی_نژاد
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
مدافعان ظهور
»ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم
رفقا این رمان بسیار زیبا رو از دست ندید
🔴 دعایی که یوسف علیه السلام رو از چاه نجات داد!
▪️ سوم محرم، سالروز نجات یوسف علیه السلام از چاه است.
وقتی یوسف علیه السلام را در چاه انداختند، جبرئیل سراغ او آمد...
پرسید:
دوست داری از چاه نجات پیدا کنی؟
یوسف علیه السلام فرمود:
این کار به دست خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب علیهم السلام است!
جبرئیل گفت:
همان خدا میفرماید:
این دعا را بخوان (تا نجاتت بدهم):
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فَإِنَّ لَكَ الْحَمْدَ كُلَّهُ
لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ
بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ اجْعَلْ مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَ مَخْرَجاً
وَ ارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَيْثُ لَا أَحْتَسِب.
🔺 یوسف علیه السلام این دعا را خواند و سه چیز نصیبش شد:
1⃣ از چاه نجات پیدا کرد،
2⃣ از حیله زنان مصر خلاص شد،
3⃣ از جایی که گمان نمیکرد به حکومت مصر رسید.
.
📚 تفسیر قمی ج ۱ ص ۳۵۴
📚 مشابه در الكافي ج ۲ ص ۵۵۷
🌕 چند نکته:
🔻دعای حضرت یوسف علیه السلام از دعاهای مهمی است که برای رزق و روزی و نجات از گرفتاریها مفید است و توصیه شده بر آن مداومت داشته باشیم.
📚 الدرّ المنثور ج ۴ ص ۵۱۱
🔻این دعا تعداد و زمان خاصی ندارد و همیشه به تعداد دلخواه میشود خواند.
🔻یکی از بهترین شیوهها برای ختم این دعا، این است که بعد از هر نماز یک بار این دعا را بخوانیم.
🔻هنگام خواندن این دعا، نجات یوسف فاطمه علیهماالسلام را هم از خدا بخواهیم
#توسلات_مهدوی
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
🔆اَلسَّلامُ عَلیٰ مَنْ اُريقُ بِالظُّلْمِ دَمُه
سلام بر آقایی كه خونش را
به ناحق و با ستمكاری ریختند..!
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
حجت الاسلام علیرضا پناهیان.mp3
4.99M
🔆احترام حُر به حضرت زهرا(س)
#سخنرانی|#شب_چهارم_محرم
#استاد_پناهیان
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
27.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌جایگاه و کارکرد مسجد در اسلام
سخنران: شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹همه دعوای ما با غرب بر سر مسجد الاقصی است. و همچنین همه وحدت ما در جهان اسلام هم بر سر مسجدالاحرام است.
🔹 کارکرد مسجد واقعی، آگاهسازی، و دفاع در ابعاد فرهنگی، دینی و سیاسی از اسلام است.
🔹مسجد دیگری هست که روح بیتفاوتی و بیانگیزهگی را در جامعه میپراکند، این نوع مسجد در شیعه وجود دارد و در اهل سنت هم وسیع است.
🔹 مسجدی هم هست که وظیفهاش انفجار ماشین اسلام است، و ائمه تکفیری بر آن حاکماند که نتیجهاش تولد داعش و جبههالنصره است.
🔹اکنون ما با دو خطر داخلی و فتنهی مذهبی، و خطر خارجی روبرو هستیم، که خطر خارجی، خطر گستردهتری برای جهان اسلام هست، و تلاششان این است که یک همسانسازی را بر پایه تفکرات خود، در جهان اسلام ایجاد كنند.
🔹اگر متدینان و حزب الهیها فقط بخواهند، همفکران خود را حول خود نگه دارند، هرگز موفق به اصلاح جامعه نخواهیم شد.
🔹امروز، مظهر قدرت اسلام، جمهوری اسلامی ایران است، و اگر خدشهای به این مظهر وارد شود، جهان اسلام سیلی میخورد.
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
در طول تاریخ هربار خواص مردود شدن ،مردم هم مردود شدن
ولی تاریخ جمهوری اسلامی نشون داده هر بار خواص مردود شدن ، مردم با نگاه به ولایت انقلاب رو نجات دادن
قطعا در اتفاق اخیر هم خیریتی هست که بعدها نمایان میشه
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
صادقآلعلیعلیهالسلام فرمود:
✨ حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف ) وارد کوفه میشود
بالای منبر میرود،
و شروع به سخنرانی میکند،
• فلا يدري الناس! ما قال من البکاء
🌀 و مردم آنقدر از شدت شوق اشک میریزند،
که نمیفهمند حضرت چه میفرمایند!
🌟کشفالغمه،ج۳،ص۲۴
💫 خدایا ؛ یعنی میشه اون روز رو ببینیم؟؟؟😭
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
محرم پارسال
چقدر جاش امسال خالیه
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
إلهی، ذوق مناجات کجا و شوق کرامات کجا.
فراز ۵۲
#علامه_حسن_زاده_آملی
#الهی_نامه
#مدافعان_ظهور
@modafeanzuhur
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#از_همگی_التماس_دعا
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
نکته روز:
چیزی که مردان از آن بیزارند، نق زدن مداوم است که باعث می شود آن ها احساس کنند که به اندازه کافی خوب نیستند و نمی توانند هیچ کاری انجام دهند.
من می دانم که شما می خواهید شوهر خود را به بهترین مرد ممکن تبدیل کنید و می خواهید با نشان دادن جهت درست، به او کمک کنید.
اما انتقاد از هر کلمه یا حرکت او فقط یک نتیجه معکوس دارد و به او القا می کند هر کاری که برخلاف آن چه شما به او می گویید انجام دهد، بیش تر آزارتان می دهد.
بنابراین اگر می خواهید از وقوع این امر جلوگیری کنید، دنبال او بروید و اجازه دهید خودش تصمیم بگیرد منتها اگر موافق نبودید، مخالفت با نظر او آخرین کاری است که باید انجام دهید.
در عوض، روش مناسب تری را برای اشاره به اشتباهات او پیدا کنید.
مهم تر از همه – فراموش نکنید که وقتی کار خوبی انجام داد، از او تعریف کنید. به او نشان دهید که به خاطر داشتن چنین شوهر شگفت انگیزی به خودتان افتخار می کنید و قدردان همه چیز در مورد او هستید
فضائل علوی:
حضرت است که فرمودند: «وَ اللّه لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَمّا وَلَّیتُ عَنها... به خدا سوگند اگر همه عربها پشت به پشت هم دهند و به جنگ با من بشتابند، هرگز از آنان روی برنتابم و اگر فرصتی دست دهد، به پیکار همه بشتابم.»