eitaa logo
مدافعان ظهور
393 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان ظهور
👆👆👆 💞 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت5⃣ ــ آقاى #نويسنده! چقدر مرا در اين
👆👆👆 💞 💞 اكنون ما به محلّه مى رسيم. اينجا يكى از محلّه هاى بالاشهر است. حتماً مى دانى در زبان عربى به معناى است، در اين محلّه فقط فرماندهان لشكر زندگى مى كنند. كرده اى كه چرا تو را به اينجا آورده ام! مگر نمى دانى كه در همين محل زندگى مى كند. آيا تا به حال فكر كرده اى چرا به مشهور شده است❓ علّت اين نامگذارى اين است كه در همين زندگى مى كند. عبّاسيان، و خانواده اش را مجبور كرده اند در اينجا باشند تا بتوانند همه رفت و آمدها را به او زير نظر بگيرند. نمى دانم آيا شنيده اى از مردم خواسته است كه به او نكنند؟ آرى، در اين شهر كردن به جرم است‼️ حتماً شنيده اى وقتى كسى را به جايى مى كنند او بايد در وقت هاى معينى به نزد دولتى رفته و حضور خودش در آن را اعلام كند. در روزهاى و بايد به نزد برود. ... ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨ @modafeanzuhur
مدافعان ظهور
👆👆👆 🎉#آخرین_عروس 🎉 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🎀 #قسمت5⃣1⃣ ــ بايد #فرصت را غنيمت بشمارى، با
...منتظر ظهور: 👆👆👆 💞 💞 ⃣1⃣ همه روم دارند كه جاى باشند; امّا چرا روى خوشى به اين نشان نمى دهد⁉️ آيا او دلباخته ديگرى شده است❓ آيا او ديگرى در دل دارد❓ از اتاق بيرون مى رود. از جا برمى خيزد و به سمت مى رود. هيچ كس از دل او خبر ندارد. درست است كه او در زندگى مى كند; امّا اين براى او است. اين پر زرق و برق برايش هيچ جلوه اى ندارد. همه روىِ زرد را مى بينند و نمى دانند در درون او چه برپاست. خيال مى كند كه او گرفتار ديگرى شده است. امّا گرفتار شك شده است. او از به و اعتقاد داشت و به مى رفت و مانند همه به سخنان هاى مسيحى گوش مى داد. ...
👆👆👆 💞 💞 ⃣2⃣ روز به روز مى شود. به گودى نشسته است. هيچ كس نمى داند چه شده است. براى او گريه مى كند و غصّه مى خورد كه چگونه دخترش با زلزله اى به هم خورد. بعد از آن ناشناخته اى به سراغ آمده است. امروز ، پدربزرگ به عيادت او آمده است: ! عزيزم! صداى مرا مى شنوى! چشمان خود را باز مى كند. نگاهش به چهره پدربزرگش مى خورد كه در كنارش نشسته است. اشكِ چشم او بر صورت مى چكد: ــ دخترم! نمى دانم اين چه بود كه بر سر ما آمد؟ من داشتم كه تو روم شوى; امّا ديدى كه چه شد. ــ گريه نكن . ــ چگونه نكنم در حالى كه تو را اين گونه مى بينم؟ ــ چيزى نيست. من به رضاى هستم. ــ دخترم! آيا خواسته اى از من ندارى؟ ــ پدربزرگ! زيادى در زندان هاى تو شكنجه مى شوند. آنها تو هستند. كاش همه آنها را مى ساختى و در حقّ آنها مى كردى، شايد و مرا شفا بدهند! اين سخن را مى شنود و به قول مى دهد كه هر چه زودتر اسيران را آزاد كند. بعد از مدّتى به خبر مى رسد كه گروهى از آزاد شده اند. او براى اين كه خود را خوشحال كند، قدرى مى خورد. خشنود مى شود و دستور مى دهد تا همه كه در جنگ ها اسير شده اند شوند. اكنون دست به دعا برمى دارد و مى گويد: "اى مقدّس! من كارى كردم تا آزاد شوند، من دل آنها را كردم. از تو مى خواهم كه دل مرا هم كنى". منتظر است شايد بار ديگر در خواب را ببيند . شايد يار آسمانى اش، (ع) به ديدارش بيايد. ... @modafeanzuhur
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ ــ با تو چه كارى داشت؟ ــ سريع به سوى خانه حركت كردم. شكر كه كسى در آن تاريكى مرا نديد. وقتى نزد رفتم سلام كرده و نشستم. به من گفت: "شما هميشه مورد اطمينان ما بوده ايد. مى خواهم به تو بدهم تا همواره افتخار تو باشد". ــ بعد از آن چه شد؟🕊🕊 ــ نامه اى را با كيسه اى به من داد و گفت در اين كيسه 220 سكّه طلاست و به من دستور داد تا به بروم. او نشانه هاى را به من داد و من بايد آن را خريدارى كنم. با شنيدن اين سخن مقدارى به فرو مى روم. و خريدن ! آخر من چگونه براى بنويسم كه مى خواهد براى خود بخرد. در اين كار چه وجود دارد؟ چرا به گفت كه اين براى تو هميشگى خواهد داشت؟ در همين هستم كه صداى مرا به خود مى آورد ... @modafeanzuhur
👆👆👆 💞 😘 ⃣4⃣ تو را به داخل دعوت مى كنم. ببخشيد كه اتاق من كمى نامرتّب است، هر طرف را نگاه مى كنى كتاب است. من با عجله ها را در گوشه اى جمع مى كنم. پسرم برايت نوشيدنى مى آورد. اكنون تو گلويى تازه مى كنى و مى گويى: ــ خوب، كى حركت مى كنيم؟ ــ مگر قرار است جايى برويم؟ ــ تو به من وعده داده اى كه دوباره مرا به ببرى؟ ــ يادم آمد. من سر قول خودم هستم. معلوم مى شود كه در تمام اين مدّت به فكر مى كردى و در آرزوى ديدار امام بودى. به اميد خدا، فردا صبح زود حركت خواهيم كرد. صبح زود حركت مى كنيم. بيابان ها، دشت ها و كوه ها را پشت سر مى گذاريم. روزها و شب ها مى گذرد، ما در نزديكى هستيم. وارد شهر مى شويم. تو خودت خوب مى دانى كه ما نمى توانيم الآن به خانه امام برويم. پس به خانه همان پيرمرد كه نامش بود مى رويم.
مدافعان ظهور
💞 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت5⃣ ــ آقاى #نويسنده! چقدر مرا در اين #شهر ر
💞 💞 اكنون ما به محلّه مى رسيم. اينجا يكى از محلّه هاى بالاشهر است. حتماً مى دانى در زبان عربى به معناى است، در اين محلّه فقط فرماندهان لشكر زندگى مى كنند. كرده اى كه چرا تو را به اينجا آورده ام! مگر نمى دانى كه در همين محل زندگى مى كند. آيا تا به حال فكر كرده اى چرا به مشهور شده است❓ علّت اين نامگذارى اين است كه در همين زندگى مى كند. عبّاسيان، و خانواده اش را مجبور كرده اند در اينجا باشند تا بتوانند همه رفت و آمدها را به او زير نظر بگيرند. نمى دانم آيا شنيده اى از مردم خواسته است كه به او نكنند؟ آرى، در اين شهر كردن به جرم است‼️ حتماً شنيده اى وقتى كسى را به جايى مى كنند او بايد در وقت هاى معينى به نزد دولتى رفته و حضور خودش در آن را اعلام كند. در روزهاى و بايد به نزد برود. ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
مدافعان ظهور
🎉#آخرین_عروس 🎉 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🎀 #قسمت5⃣1⃣ ــ بايد #فرصت را غنيمت بشمارى، بايد بنو
💞 💞 ⃣1⃣ همه روم دارند كه جاى باشند; امّا چرا روى خوشى به اين نشان نمى دهد⁉️ آيا او دلباخته ديگرى شده است❓ آيا او ديگرى در دل دارد❓ از اتاق بيرون مى رود. از جا برمى خيزد و به سمت مى رود. هيچ كس از دل او خبر ندارد. درست است كه او در زندگى مى كند; امّا اين براى او است. اين پر زرق و برق برايش هيچ جلوه اى ندارد. همه روىِ زرد را مى بينند و نمى دانند در درون او چه برپاست. خيال مى كند كه او گرفتار ديگرى شده است. امّا گرفتار شك شده است. او از به و اعتقاد داشت و به مى رفت و مانند همه به سخنان هاى مسيحى گوش مى داد. https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 ...
مدافعان ظهور
💞 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت5⃣2⃣ يا #مريم مقدّس! من چه كنم! آيا اين خوا
💞 💞 ⃣2⃣ روز به روز مى شود. به گودى نشسته است. هيچ كس نمى داند چه شده است. براى او گريه مى كند و غصّه مى خورد كه چگونه دخترش با زلزله اى به هم خورد. بعد از آن ناشناخته اى به سراغ آمده است. امروز ، پدربزرگ به عيادت او آمده است: ! عزيزم! صداى مرا مى شنوى! چشمان خود را باز مى كند. نگاهش به چهره پدربزرگش مى خورد كه در كنارش نشسته است. اشكِ چشم او بر صورت مى چكد: ــ دخترم! نمى دانم اين چه بود كه بر سر ما آمد؟ من داشتم كه تو روم شوى; امّا ديدى كه چه شد. ــ گريه نكن . ــ چگونه نكنم در حالى كه تو را اين گونه مى بينم؟ ــ چيزى نيست. من به رضاى هستم. ــ دخترم! آيا خواسته اى از من ندارى؟ ــ پدربزرگ! زيادى در زندان هاى تو شكنجه مى شوند. آنها تو هستند. كاش همه آنها را مى ساختى و در حقّ آنها مى كردى، شايد و مرا شفا بدهند! اين سخن را مى شنود و به قول مى دهد كه هر چه زودتر اسيران را آزاد كند. بعد از مدّتى به خبر مى رسد كه گروهى از آزاد شده اند. او براى اين كه خود را خوشحال كند، قدرى مى خورد. خشنود مى شود و دستور مى دهد تا همه كه در جنگ ها اسير شده اند شوند. اكنون دست به دعا برمى دارد و مى گويد: "اى مقدّس! من كارى كردم تا آزاد شوند، من دل آنها را كردم. از تو مى خواهم كه دل مرا هم كنى". منتظر است شايد بار ديگر در خواب را ببيند . شايد يار آسمانى اش، (ع) به ديدارش بيايد. ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
💞 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت5⃣3⃣ يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّ
💞 💞 ⃣3⃣ ــ با تو چه كارى داشت؟ ــ سريع به سوى خانه حركت كردم. شكر كه كسى در آن تاريكى مرا نديد. وقتى نزد رفتم سلام كرده و نشستم. به من گفت: "شما هميشه مورد اطمينان ما بوده ايد. مى خواهم به تو بدهم تا همواره افتخار تو باشد". ــ بعد از آن چه شد؟🕊🕊 ــ نامه اى را با كيسه اى به من داد و گفت در اين كيسه 220 سكّه طلاست و به من دستور داد تا به بروم. او نشانه هاى را به من داد و من بايد آن را خريدارى كنم. با شنيدن اين سخن مقدارى به فرو مى روم. و خريدن ! آخر من چگونه براى بنويسم كه مى خواهد براى خود بخرد. در اين كار چه وجود دارد؟ چرا به گفت كه اين براى تو هميشگى خواهد داشت؟ در همين هستم كه صداى مرا به خود مى آورد ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
#آخرين_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت5⃣4⃣ مدّتى مى گذرد، وقت آن است تا مراسم ازدواج
💞 😘 ⃣4⃣ تو را به داخل دعوت مى كنم. ببخشيد كه اتاق من كمى نامرتّب است، هر طرف را نگاه مى كنى كتاب است. من با عجله ها را در گوشه اى جمع مى كنم. پسرم برايت نوشيدنى مى آورد. اكنون تو گلويى تازه مى كنى و مى گويى: ــ خوب، كى حركت مى كنيم؟ ــ مگر قرار است جايى برويم؟ ــ تو به من وعده داده اى كه دوباره مرا به ببرى؟ ــ يادم آمد. من سر قول خودم هستم. معلوم مى شود كه در تمام اين مدّت به فكر مى كردى و در آرزوى ديدار امام بودى. به اميد خدا، فردا صبح زود حركت خواهيم كرد. صبح زود حركت مى كنيم. بيابان ها، دشت ها و كوه ها را پشت سر مى گذاريم. روزها و شب ها مى گذرد، ما در نزديكى هستيم. وارد شهر مى شويم. تو خودت خوب مى دانى كه ما نمى توانيم الآن به خانه امام برويم. پس به خانه همان پيرمرد كه نامش بود مى رويم. https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
#آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت5⃣5⃣ امشب شب جمعه است، شب #نيمه_شعبان كه با
💞 😘 ⃣5⃣ بوى بهشت، بوى گل ياس، بوى باران... اشك و راز و نياز! چه شبى است امشب! در حضور ها هستيم. سلام مى كنيم. جواب مى شنويم... امشب در كنار امام عسكرى(ع) افطار مى كند. او هنگام افطار همان دعاى هميشگى اش را مى كند: "خدايا! اين اهل خانه را با تولّد فرزندى خوشحال كن". همه آرزوى حكيمه اين است كه (عج) را ببيند، اين آرزو كى برآورده خواهد شد؟ ساعتى مى گذرد، حكيمه ديگر مى خواهد به خانه خود برگردد. او به نزد بانو مى رود و با او خداحافظى مى كند و به نزد مى آيد و مى گويد: ــ سرورم! اجازه مى دهى زحمت را كم كنم و به خانه ام بروم؟ ــ عمّه جان! دلم مى خواهد امشب پيش ما بمانى. امشب شبى است كه تو سال هاست در آن هستى. ــ منظور شما چيست؟ ــ امشب، وقت سحر، فرزندم (عج) به دنيا مى آيد. آيا تو نمى خواهى او را ببينى؟ اشكِ شوق از چشمان جارى مى شود. او چگونه باور كند كه امشب به بزرگ ترين آرزوى خود مى رسد. حكيمه بى اختيار به سجده مى رود و مى گويد: "خدايا! چگونه تو را شكر كنم كه امشب آخرين تو را مى بينم". اكنون برمى خيزد و به سوى بانو مى رود تا به او تبريك بگويد. شايد هم مى خواهد به او گلايه كند كه چرا قبلاً در اين مورد چيزى به او نگفته است. ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
مدافعان ظهور
#آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت5⃣6⃣ ــ حالا چه موقع فكر كردن است؟ حالا بگو به چ
💞 😘 ⃣6⃣ پس وقتى (ع) مى آيد پشت سر (عج) نماز مى خواند، معلوم مى شود كه مقام (عج)، بالاتر از (ع) است. اگر (ع) به اذن خدا توانست در گهواره سخن بگويد (عج) هم به اذن خدا مى تواند اين كار را بكند. اكنون (عج)، سر خود را به سوى آسمان مى گيرد و چنين دعا مى كند: "بار خدايا! وعده اى را كه به من دادى محقّق نما و زمين را به دست من پر از عدل و داد نما. بار خدايا! به دست من گشايشى براى دوستانم قرار بده". آرى، در اين لحظات براى ظهورش دعا مى كند، او مى داند كه دوستانش سختى هاى زيادى خواهند كشيد. او براى دوستانش هم دعا مى كند. جلو مى رود تا (عج) را در آغوش بگيرد. به بازوىِ راست (عج)نگاه مى كند، مى بيند كه با خطّى از نور آيه 81 سوره "اسرا" بر آن نوشته شده است: (جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِـلُ) حق آمد و باطل نابود شد. به راستى كه باطل، نابودشدنى است. در فكر فرو مى رود به راستى چه رمز و رازى در اين آيه است كه بر بازوى (عج) نوشته شده است؟ https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0