eitaa logo
مدافعان ظهور
382 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ ▫️✨✨▫️ ✨▫️ ▫️ 📔 🔸باید جان به لب آورد تا کانال وجودی انسان باز شود، تا حقیقت جان انسان نسبت به آنچه در متن جهان هستی است باز شود و ببیند که چه هست. در حالی که برای دیگران با مرگ باز می کنند به همین دلیل به ما می گویند: « مُوتو قبل ان تموتو» قبل از مرگ این کانال وجودی را بدست خودتان باز کنید. 🔸خداوند جهنمی را به جهنم نمی برد، بلکه جهنمی خودش جهنم می شود. این حرفهایی که پای منابر می شنوی خطابی است، حرفهای برهانی فوق این حرفهاست. 🔸عجله را از پیش پایتان بردارید، عجله در خودسازی کار را خراب می کند. اجازه دهید درخت وجودی تان محکم شود که « اصلها ثابت و فرعها فی السماء » @modafeanzuhur 🔸انسان به هیچ یک از اجزای عالم نباید خو کند ،زیرا این عادت ها لذت ها وهمی و حسی است، انسان قوه ای دارد به نام قوه عقل که لذتش فوق این حرف است. 🔸علم ثابت کرد،قبل از فراگیری هر علمی اگر دانش مذهبی را انسان بیاموزد در یادگیری آن علم کمک قابل توجهی می کند. بیگانگان دشمنان از جمله شوروی انگلیس امریکا بیشتر کتاب های علمی عرفانی را از کشور برده و همان را به زبان خود ترجمه کرده وبه عنوان کتاب روانشناسی و غیره در بازار ما و دنیا عرضه می کند 🔸معرفت نفس به انسان می آموزد چه موجودی هستی وکجایی هستی ،اگر انسان اراده قوی داشته باشد می تواند با کتاب مقدس قران خود را ارتقا دهد . 🌹 کانال مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید کپی با ذکر لینک 🙏💢
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ ▫️✨✨▫️ ✨▫️ ▫️ 🔸اولین پله سیر انسانی این است که عینک بدبینی را از چشمت کنار بگذاری. چون به چشمت داشتی شیشه کبـود زین سبـب عالـم کبـودت می نمـود این عینک را از چشمت بردار می بینی که عجب!!! همه حق است و معنای مرگ یعنی همین. الآن حقیقت مرگ در این دو سطر برای انسان تجلّی می کند. 🔸دو چیز است که عقل و ذهن خوب نمی تواند آن را درک کند، اصلا" به حقیقتش نمی رسد، یکی عدمست، چرا عقل به آن نمی رسد؟ برای این که چیزی ندارد تا به آن برسد، بله چون هیچ ندارد . و یکی هم جناب خود وجود است ، خود حق است، آن هم عقل به کنه اش نمی رسد. ✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ @modafeanzuhur 🔸ما جز وجود نیستیم و غیر وجود را نداریم ،همه جا راوجود گرفته و وجود حق است گر بشکافند سرو پای من جز تو نیابند در اعضای من 🔸عالم وجود، معلوم وجود ، علم وجود ، از ما جز وجود نماند ،همه در متن آن هستیم من به هرچه می گذرم ذکر دوست می شنوم من به هرچه می نگرم روی اوست می بینم 🌹 کانال مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید کپی با ذکر لینک 🙏💢
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت دوم روزها در پی هم گذشت تا اینکه ملیکا به سن ازدواج رسید. جدش قیصر روم می خواست او را به همسری برادر زاده اش درآورد. آن زمان کسی نمی‌توانست از فرمان امپراطور سرپیچی کند، بنابراین امپراطور جشن عقد بسیار با شکوهی ترتیب داد که در آن مجلس ، کشیشان مسیحی و اشراف و معتمدین و ثروتمندان شرکت داشتند. تشریفات مراسم عقد فراهم شد، قصر تزیین شده و آراسته، ناقوس ها نواخته، همه میهمان ها حاضر بودند و قیصر مقتدرانه بر تخت خود نشسته بود. درب های بزرگ قصر باز و داماد همراه گروهی وارد شد. همه کف می زدند و هلهله می کردند و داماد شادمان از اینکه؛ امشب زیباترین دختر روم همسر او می شود. روحانیون برجسته مسیحی، کنار تخت با لباس مخصوص، شمعدان به دست، در دو طرف به صف ایستاده بودند و انجیل در دست داشتند، همین که انجیل را گشودند تا آیات آن را تلاوت کنند، ناگهان زلزله ای رخ داد، کاخ لرزید و همه چیز در حال تکان خوردن و واژگون شدن بود تا آنجا که امپراطور و برادرزاده اش نیز از تخت بر زمین افتادند. همه میهمان ها ترسیده بودند، یکی از کشیشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و گفت : «این اتفاق، نشانه خشم خدا و علامت پایان یافتن این مجلس است.» امپراطور نیز پایان مراسم را اعلام کرد و همه میهمان ها قصر را ترک کردند. ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_اول - حالا این همه راه اومدین،چی قبول شدین؟ - عارضم خدمتتون که ، ارشد فیزی
📚 «امیر» گوش هامو تیز کردم ... حق با شهریار بود ! انگار صدای بچه می اومد یه لحظه ترس برم داشت هر لحظه صدای فریاد و درگیری و صدای گریه و ناله بیشتر میشد. شهریار چراغ قوه رو برداشت و گفت : - من که دلم طاقت نمیاره، میرم یه سر و گوشی آب بدم! - شهریار ... فکر کنم بیخیال بشیم بهتره، کارگاه بغلی به ما چه ربطی داره؟ - حالت خوبه؟ ما رو اینجا گذاشتن نگهبانی بدیم، باید بفهمیم دیوار کناریمون چه خبره؟ به دور شدن شهریار خیره شدم ، حق با اون بود ... چراغ قوه و چوب دستی رو برداشتم و‌ پشت سرش راه افتادم. شهریار بهم اشاره کرد تا آروم راه برم صدای فریاد و همهمه هر لحظه بیشتر میشد. نردبون رو کنار دیوار گذاشتم. یواش بالا رفتم و از گوشه ی درخت های انبوه به صحنه ای که در چند متریم بود زل زدم : حدود ۵۰-۶۰ تا پسر و دختر بچه ی کوچیک یه گوشه جمع شده بودن ۸ تا مرد قوی هیکل و غیرنرمال دورشون رو گرفته بودن به محض اینکه یکیشون صحبت یا اعتراضی میکرد و یا گریه سر میداد به شدت کتک میخورد.... از اون فاصله می دیدم که صورت اکثرشون خونی بود انگار بدجوری کتک خورده بودن یه دختربچه شروع به گریه کرد یکی از مردا به سمتش رفت و سیلی محکمی بهش زد : - مگه بهتون نگفتم لال بشید هاااا؟ ا با تهدید دستش رو بالا آورد و رو به همه ی بچه ها گفت : - اگه یک‌باردیگه صدایی ازتون بیرون بیاد ، همین جا سرتون رو میبُرم و چالتون میکنم. چرا چشم های وامونده تون رو باز نمیکنید نگاه کنید دیگه ... اینجا ته دنیاست هر چقدرم ناله و گریه کنید صداتون به هیچ جایی نمیرسه. شیرفهم شد؟ یا یه جور دیگه نشونتون بدم؟؟ [چاقو غلاف شده رو از ضامن کشید و به حالت تهدید نشون داد] چند تا بچه ی دیگه گریه کردن و به سرعت بغض شون رو از ترس قورت دادن. سُقلمه ای ناگهانی منو به خودم آورد. شهریار روی چهارپایه ی کنار من ایستاده بود. با چشمای وحشت زده به من نگاه کرد. اشاره کردم سکوت کنه و هیچ صدایی از خودش درنیاره. شِرمین با دیدن ما روی چهار پایه و نربون شروع به واق واق کرد. انگار قالب تهی کردم. پاهام شروع به لرزیدن کرد. دو تا از این اون مردا به سمت دیوار ما برگشتن من و‌شهریار بی حرکت ایستاده بودیم، اما میدونستیم توی این تاریکی و بین اون درخت ها تشخیص مون خیلی سخته. یکی از اون دو مرد که به ما نزدیکتر بود با عصبانیت داد زد : - هوشنگ ... این صدای واق واق چیه میاد؟؟ تو که گفتی این دور بر پرنده پر نمیزنه. هوشنگ داد زد : - فریدخان من گفتم پرنده پر نمیزنه، سگ رو که نگفتم! هر کارخونه و زمینی بلاخره یه سگ ول کردن که کسی داخل نره. اینام حتما بوی آدمیزاد بهشون خورده وحشی شدن. خیالت تخت ، هیچ خبری از آدمیزاد نیست. - خب دیگه کمتر زر بزن ، زنگ بزن به اون پژمانِ حروم لقمه ببین کی میان، باید زودتر کار تموم بشه. هوشنگ با اون سر و وضع غیرنرمال و خالکوبی های عجیب غریب ، مشغول صحبت کردن با تلفن شد و از ما دورتر شد. از پله ها پایین رفتم حس میکرد‌م هنوز میلرزم نمیدونم از ترس بود یا از حس انزجار و تنفر! گوشی رو درآوردم به پلیس زنگ‌بزنم شهریار با عجله گفت : - میخوای چیکار کنی؟ - کاری که درسته - درست و‌غلط رو کی تشخیص میده؟ فعلا کاری نکن - چه مرگت شده؟؟ معلوم نیست این بچه های طفل معصوم رو برای چی اینجا آوردن و خدا میدونه میخوان چه بلایی سرشون بیارن. - این بچه ها هر چی که هست مشخصه با پای خودشون اومدن، سر و وضع شون رو ندیدی؟ مطمئنم از این کارتن خوابا و بچه های کارن. - چون بدبخت بیچاره هستن باید ولشون کنیم؟ - من که نگفتم ولشون کنیم، میگم فعلا دست نگاه دار ... ای بابا باز صدای ماشین اومد ، بیا ببینیم دیگه چه خبر شده. با شهریار خودمون رو به دیوار رسوندیم. یه ماشین دیگه داشت همون تعداد بچه رو خالی میکرد! خدایا اینجا چه خبره؟؟ بند دلم از ترس و دلشوره پاره شد. این طفل معصوما هم داشتن کتک میخوردن. خیلی طول نکشید که محموله ی بعدی هم با کتک و خشونت آروم گرفتن و کنار بقیه وایسادن. اون غول بیابونی که ظاهرا سر دسته بود و اسمش فرید خان یه بسته ی سیاهی رو به راننده ها داد و آروم چیزی بهشون گفت و اونا هم دور شدن. فریاد زد : - ارسلان! چته ماتت برده؟ شام شون رو زودتر بده کوفت کنن ...بجنبید تنه لش ها مشغول تقسیم کردن غذا بین بچه ها شدن. ظاهرا پلو خورش بود. بچه های گرسنه و کتک خورده با ولع شروع به خوردن کردن. وسط اون جمع من و شهریار دقیقا نقش مون چی بود؟ بچه ها بلاخره غذاشون رو تموم کردن و ظاهرشون از اون خستگی دراومده بود. هوشنگ داد زد : - خب دیگه بیاید برید تو‌کارگاه کپه مرگتون رو بزارید. بچه ها به سمت سوله حرکت کردن اما یهو یکی از بچه ها نقش زمین شد . چند ثانیه بعد یکی دیگه ... داشتن بیهوش میشدن...؟! ادامه دارد ... م_علیپور
. 🌛عروس ماه 🌜 فصل دوم: ☀️طلوع خورشید☀️ قسمت دوم امام هادی علیه‌السلام گنجینه ای پایان ناپذیر از دانش بود. او از همان کودکی مسائل پیچیده فقهی را که بسیاری از دانشمندان در حلّ آن فرومانده بودند، حل می‌کرد. با این همه، خلیفه عباسی، مانع گسترش علوم از سوی ایشان می‌شد و همیشه در تلاش بود تا شخصیت علمی امام بر مردم آشکار نشود. از این رو، امام را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته بود و از ارتباط دانشمندان و حتی مردم عامی با ایشان جلوگیری می‌کرد. دشمن نادان باخیال خود می‌خواست با شمعی به جنگ آفتاب برود. علی رغم سخت گیری های دشمنان، امام باصبری بی پایان، لحظه ها را به کار می‌گرفت و تیرگی جهل را با نور دانش خود می‌زدود. امام هادی علیه‌السلام نمونه بارز تمامی صفات اخلاقی و انسانی بود. و اما دشمنی که نتوانست حضور چنین مردی را تاب بیاورد، سرانجام هدف خود را عملی کرد و امام هادی، به سم خیانت مسموم گردید. امام مهربانی ها در بستر احتضار بود. زهر درسراسر بدن پاکش پراکنده شده بود و دیگر از دست کسی کاری ساخته نبود. از اتاق مجاور ناله سوزناک به گوش رسید. آن ماه تابان و نور درخشانی که مانند ستاره ای روشن کننده زندگی ره گم کردگان در تاریکی ها بود دیده از جهان فرو بست. بازتاب خبر شهادت پیشواى شیعیان، قلب ستم دیده مردم را جریحه دار کرد. شهر یکپارچه درسوگ پدرى مهربان براى مستمندان و یتیمان نشست. بدن مطهر امام هادی در منزل خود ایشان به خاک سپرده شد. ادامه دارد.. ✍نویسنده و پژوهشگر:فاطمه استیری 📝ویـراسـتـــار:دکتـر زهـــرا خـلخـالـی @modafeanzuhur
مدافعان ظهور
خلاصه ای از نکات مطرح شده در افاضات استاد صمدی آملی جلسه اول ماه مبارک رمضان (شب دوم) ۲۲ اسفند ۱۴۰۲
خلاصه ای از نکات مطرح شده در افاضات استاد صمدی آملی جلسه اول ماه مبارک رمضان (شب دوم) ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ 🔶 یکی از لطائف در توجیهات تعبیری صور برزخیه در منام در مکاشفات این است که آب به صورت علم، علم به صورت آب در نشئه طبیعت تجلی می‌کند؛ در صور مادیات، چه اینکه حکمت به صورت شیر تجلی می‌کند. 🔶 مثلا دیروز چه حرفی چه چیزی چه برخوردی چیزی پیش آمده باشد که دیروز تا الان کتاب وجودی را مندرس نوشته باشیم؛ چون هر روز به روز هر ساعت به ساعت انسان دارد کتاب وجودی خودش را می‌نویسد. 🔶 نباید نمازخوان را ببینی و نماز شناس بشوی. باید اول نماز شناس بشوی بعد بگردی در بین اینهایی که مدعی نماز خواندن هستند یک نمازخوان حقیقی پیدا بکنی. آیا اینهایی که میگویند ما نمازخوانیم ما جزو مصلین هستیم آیا اینها نمازگزاران حقیقی هستند یا نیستند؟! 🔶 کوثرِ نماز یک کوثری است که تک تک مردها پیدا می‌شوند که می‌روند از این کوثر آب می‌نوشند؛ جزو مصلین می‌شوند. بسیاری از این نمازخوان ها روز قیامت راهی سقر هستند! 🔶 یکی از فرمایشات آقاجان فرمودند: شنیدم داری میروی تبلیغ؟ گفتم هرجور امر بفرمایید. فرمودند بروید.. خلق الله را بندگان خدا را، دستگیری بشوند. ولی از سه گروه بترس؛ عرق چین به سر عبا به دوش صف اول نماز جماعت..! دوم فرمود از آنهایی که تصور به خیالت این است که خیلی با هم دوست هستید با هم رفیق هستید از اینها بترسید اینها خطرناکند. سومی را نمی‌گویم یک کمی سنگین می‌شود؛ جمله را نمی‌گویم به یک معنا این می‌شود از خودت هم بترس که آدم خطرناک میشود برای خودت. (البته من اینجوری دارم معنا می کنم از باب اینکه اون طیف سومی اسمشان را نبرم!) 🔶 (ادامه خواب شخص) یک در دیگری به روی من باز کردند، دیدم بَه اینجا هم یه استخر آب است. به آب نگاه می کنم آنقدر زلال، صاف، گوارا. جذاب.. من مجذوب واقع شدم بیچاره شدم.. آن آقا به من فرمود: این را می بینی؟ این علمِ آقای حسن زاده آملی است.. قسم می‌خورد در حرم حضرت معصومه س... 🔶 بر روی این سفره ی رحمت رحیمیه الهی تشرف حاصل کردید سالیانی.. حمام دارید شستشو می کنید علوم و معارف را این آب زلال را بدون هیچ املاح مضرّ به جسم به روح به حقیقت دارید ارتزاق می فرمایید... @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
📚 📖 2️⃣ با هر نفسی که با وحشت از سینه ام بیرون می آمد امیرالمؤمنین علیه السلام را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری اش نجاتم داد! به خدا امداد امیرالمؤمنین علیه السلام بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد : »چیکار داری اینجا؟« از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد : »بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟« تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد : »اومده بودم حاجی رو ببینم!« حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد، هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشت زده ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید : »همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!« ضرب دستش به حدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد : »ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟« حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد : »بی غیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟« از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم : »حیدر تو رو خدا!« و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانی اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید : »ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!« نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم: »دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...« و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید : »برو تو خونه!« اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه ای که روی چشمانم را پرده ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت تر، شکی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیه گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. چند روزی حال دل من همین بود، وحشت زده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست. انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونه هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمی آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از بیگناهی ام همچنان میسوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد: »بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.« شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه ام کوبید و بی اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر این همه بی رحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظه ای سرش را می چرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد: 👇
مدافعان ظهور
🍃#پیرامون_علم_اخلاق_قرآنی_و_عرفانی #علامه_حسن_زاده_آملی #قسمت_اول بسم‌الله الرحمن الرحيم به
بسم الله الرحمن الرحيم بیانات علامه حسن زاده آملی والسلام و الصلوة على جميع الأنبياء و المرسلين سيما على فاطمه سيدنا ابوالقاسم محمد (ص) و على آله الطيبين الطاهرين ثم الصلاة و سلام علينا و على عباد الله الصالحين. از شاه اولياء امير المؤمنين على (علیه السلام) پرسیدند: وجود چیست؟ فرمود: به غير وجود چیست؟ تو ای که از وجود می پرسی ،غير وجود را به من نشان بده تا من وجود را برای تو معرفی کنم . سوال کردند وجود چیست؟ فرمود : به غير وجود چیست؟ چی داریم به غير وجود؟ غير وجود را نشان بده ، در مقابل هر چه هست وجود است. این همان داستان معروفی که صحبت می کنم که آن ماهی ها جمع شدند با همدیگر بنای مذاکره و مشورت و سوال که آب چیست؟ رفتند پیش دانا یشان از او سوال کردند شما این مشکل را برای ما حل کنید گم شده ای داریم . آب چیست؟ فرمود شما غير آب را به من نشان بدهید. ما جز آب نمی بینیم، در آب هستیم، بود شما از آب است. 《و من الماء كل شى ء حى 》 《و كان عرشه على الماء 》 جز آب نشان بدهيد تا من به شما بگویم آب چیست ؟در میان آب آمدید تا به من رسیدید ،با آب ایم ،حیات شما به آب است. آب است که شش جهت شما را احاطه کرده است. 《فإنما تولوا ثم وجه الله 》 《هو الأول والآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شي عليم علی يعلم من خلق و هو الطيف الخبير》 این توجه را ،این معنا را ،این واقعیت را بیا در خویشتن پیاده کن ببین با کیستی ؟کجایی هستی ؟ تا حضور بیاورد، تا مراقبت بیاورد، تا ببینی که اصل بود اوست. وهر چه که جز او در نظرت می آید به قول جناب خواجه نقش دومین چشم احول باشد آن حقیقت و واقع اوست و بقیه خیال است. خیال رهزنت نشود. سفر کن، از ظاهر سفر کن به سوی باطن . از دنیا سفر کن به سوی آخرت . همانطور که دیروز حدیث حضرت خاتم الانبیا محمد مصطفی (ص)را به عرض رساندم که فرمود : 《ان العبد ليصلي الصلاة لا يکتب له سدسها و لا عشرها و إنما يکتب للعبد من صلاته ماعقل منها 》 اگر صد رکعت نماز خواندی خیال نکن که بگویی یک ششم اش ،یک دهم اش که به من برسد خیلی هست حساب کثرت عمل نیست آن اندازه ای که در نمازت حضور داشتی در نمازت عاقل بودی، حاضر بودی،در مناجات بودی ،که المصلي يناجي ربه به آن قدر که در مناجات بودی حضور داشتی به آن اندازه نماز خواندی. حساب عمرت همینطور است صد سال عمر کردند صد و بیست سال عمر کردند هزار ساله شدم ای بسا هزار ساله ای بسا صد ساله چه بسا صد وبیست ساله، ای بسا صد وبیست ساله که نخیر عمري نکرده و ای بسا سی ساله ،چهل ساله خيلی عمر کرد هزار سال عمر کرد بیش از هزار سال عمر کرد . مقدار حد بهره تو در دار کسب وکار چیست ؟ مقدار حد و بهره تو در این دار کسب وکار چیست ؟ چه اندازه عقلت را دراين دنیا بکار بردی ؟ به آن اندازه بهره بردی. روزها در رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست به آن اندازه . و همانطور که دیروز اشاره شد بهشت دارالسلام است آنجا دیگه بیماری را نمی پذیرند ،بیمار در آنجا راه ندارد. بیماری در آنجا راه ندارد، بیمار را نمی پذیرند ،بیماری را نمی پذیرند ،راه ندارد. سلامت است دارالسلام است ،بهشت است لغو نیست ،تأسیم نیست ،گناه نیست . آنجا جوار رحمت حق است آنجا مقامی است... جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید کپی با ذکر لینک 🙏💢
اما باز یواش یواش رو به افول می‌رود، خاموش می‌شود، مثل رعدوبرق را می‌ماند که رعدوبرق هیچ‌گاه نمی‌تواند که راه طولانی بیابان و صخره‌‌ها و کوه‌ها ودره‌ها و دشت‌های‌ سهمگین را به انسان نشان بدهد که شخصی که در کنار در زیر رعد و برق آسمان در شب ظلمانی تاریک می‌خواهد راه برود بتواند به مقصد برسد. این یک جرقه‌تکی هست، جرقه‌ای می‌زند خاموش می‌شود تا شخص یک قدم گرفته دوباره باز هوا تاریک شده مسیر خاموش است، مجبور است بایستد. چه‌بسا هم که گاهی شدت جرقه زیاد باشد، چشم او را نور بزند، آن‌مقداری که در تاریکی می‌توانست باز بهتر راه طی کند، این مقدار جرقه تازه باز مزاحم‌اش هم بشود، به چشم‌اش نور بزند که باز نتواند خودش را جمع کند راه را بهتر ببیند. حال این گرفتاری‌ها را دارد، حالا یک دعای کمیلی می‌رود یک حالی پیدا می‌کند، یک وقتی نمازش، ای! شده حالا حالی پیدا کرده (مثلا)، یک وقتی پای سخنرانی منبری چیزی رفته یک بلی گرفته، یک آتشی گرفته، خوب هست اما نه. آن‌طوری که اهل استقامت می‌خواهند به مقصد برسند این‌طوری نمی‌شود. اهل استقامت باشید. به هر مقداری که همت بلند است به همان مقدار استقامت بفرمایید، استقامت بفرمایید، ببینید که چه‌طور دست شما را می‌گیرند! از راه‌هایی دست را می‌گیرند مِن حیث لایحتسب است، که اصلا به فکر انسان، به مخیله‌ی انسان نمی‌رسید. منتهی تا گفتی الهی آمدم، اگر به حقیقت گفتی که آمده‌ام، باید منتظر باشی که پیچ‌وخم‌ها پیش می‌آید، دست‌اندازها پیش می‌آید، صحنه‌ها پیدا می‌شود، که اگر به راه نمی‌افتادیم شاید این چیزها اصلا پیدا نمی‌شد. چه‌کار دارند، دست‌انداز بیاندازند، دارند می‌چرند در نشئه‌ی طبیعت، مثل آن کودکی که به مدرسه نرفته این را که دیگر مشق نمی‌دهند، این را تکلیف سنگین شب نمی‌دهند، این را که به فلک نمی‌بندند، رهایش کن ذَرهم حتی یَاکُل و یُتمتع ولش کن، بگذار برود و بچرد، هر طور دلش‌ می‌خواهد بگردد، ولگردی کند، خوش‌اش هم می‌گذرد، چون سفره‌ی رحمت رحمانیه‌ی خداست، چه‌کار داری که حسودی کنی؟! لباس خوب داشتن، رحمت رحمانیه است، زندگی خوب داشتن رحمت رحمانیه است، سلامتی بدن داشتن رحمت رحمانیه است، این همه حیوانات سلامتی بدن دارند، این همه حیوانات دارند می‌خورند می‌چرند دشت‌ها، علف‌ها، بیابان‌ها، صحراها، چه کاری‌ست که یک انسان الهی اگر به راه افتاد و چهارتا سختی برایش پیش آمد بگوید؛ ببین این‌ها که مؤمن نیستند، در مسیر نیستند، چه‌قدر خدا برای شان امکانات درست کرده! نامه ها برنامه ها ۶ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
34.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎥مستند ره جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۰ قسمت اول بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم الْحَمْدُللّه رَبِّ العالمین, ثُم الصَّلاَةُ
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۰ قسمت ۲ اما اولین مانعِ یک دخترِ به تکلیف رسیده و پسر به تکلیف رسیده، قوه‌ی شهوت است که گرفتارکننده است. تا الان بچه بودند، حالی‌شان نبود، کانه بسم الله الرحمن الرحیم؛ ما می‌خواهیم با قرآن و احکام شرعیه وارد اجتماع بشویم، می‌گوییم: هر که بچه‌است، برود کنار. بچه‌ها الآن به حد توان عقلي نرسیده‌‌اند، که بشود با احکام با آنها حرف بزنیم. دختران زیر ۹ سال را می‌گوییم: شما هنوز دوران کودکی‌تان است، هنوز بر شما تکلیفی، سنگینی حمکی را بار نمی‌کنیم. پس شما الآن نیایید جلو! پسرهایی که هنوز ۱۵ سال تمام‌شان به اتمام نرسیده را می‌گوییم شما هم فعلا مَعفُوُ هستید با شما بحثی نداریم، جز اینکه به بزرگترهای شما یک سفارش‌هایی در مورد شما می‌کنیم. اما با خودتان الان بحث نداریم، چون هنوز قدرت ندارید که بار روی دوش‌تان بگذاریم. بسم الله الرحمن الرحیم این رسول الهی، این عالم الهی، به محض این‌که وارد اجتماع شد، اولین سخن او با کسانی‌ست که به سرحد تکلیف رسیده‌اند. مکلفین کیانند؟ آن‌هایی که دیگر به سرحدی رسیده‌اند که قوه‌ی شهوت‌شان ظهور پیدا کرد. این است که اولین حکمی که در این سوره آمد، این است که کسی وقتی به تکلیف رسید، حالا اگر نعوذ بالله بچه‌ی کوچک است، دوتا دختر و پسر کوچک با هم‌دیگر بچگی کنند، کسی آنها را شلاق نمی‌زند. اما وقتی که پسر و دختر به سن تکلیف رسیدند، دیگر اگر این عمل خلاف ازشان سر بزند دختر خلافکار را و پسر خلافکار را هرکدام‌شان را ۸۰ ضربه شلاق بزنید؛ جَلد. چون نه این‌که شلاق، معمولا پوست آدم را می‌خورد، ۸۰ ضربه به ۸۰ نقطه‌ی پوست اصابت می‌کند، اسمش جَلد است. این‌ها را ۸۰ ضربه شلاق بزنید که از همین الان، رو به سوی خلاف نروند، بیایند درون محدوده‌ی انسانی‌شان حرکت کنند، که از همین الان خلافکار نشوند. بعد یک وقتی نگویید آقا!: تازه بچه‌اند، تازه شده‌اند مکلف، همین الان ۸۰ ضربه شلاق به خاطر فلان خلاف بخورند؟! وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ اینجا دین خداست، در دين خدا رأفتی که شخص می‌خواهد تجاوز به حدود الهیه بکند و شخصیت و هویت خودش را نابود بکند، این‌جا جا برای رأفت و مهربانی نیست، مهربانی در همین است که گوشش را بکشی مؤدب کنی، بگذاری در حدود خودش قدم بردارد، دیگر تا آخر عمر حواسش را جمع می‌کند، دنبال این خلاف‌ها نمی‌رود. حالا در دين خدا رأفت نگیرید. آنجایی که پای دين خدا به میان آمد، انجا با کسی شوخی نداشته باشید، رودربایستی نداشته باشید، چون پای انسانیت‌تان به میان می‌آید، می‌خواهید خودتان را بسازید، می‌خواهید دیگران ساخته بشوند. این است که معلم هم در کلاس دبستان، می‌بینید که بیشتر چوب به‌دست است تا دبیرستان. چون این بچه‌ها الان هفت هشت سال، هشت ده سال، ولنگ و باز توی کوچه بازی کردند، عادت کردند به ولنگ و بازی، هرجور بتازد، هرجور داد بکشد، هرجور بازی کند، امروز که آمد سر کلاس مدرسه، این جان به لب می‌آورد معلم بیچاره تا بخواهد او را سرراست‌اش کند. ولذا معمولا معلمین کلاس‌های اول، بیشتر چوب به‌دست‌اند تا معلمین دانشگاه، تا معلمین دبیرستان. چون این تازه از ولنگ و بازی می‌خواهد یک‌کمی بیاید او را سر و صورتش بدهند؛ مشکل است. این یک دستور. این‌هایی که عمل منافی عفت انجام دادند، دختر یا پسر، به این‌ها رأفت به کار نگیرید، این‌ها را شلاقشان بزنید، بگذارید مؤدب بشوند. به تعبیر متعارف مردم، می‌گویند که پسر فرزند، عزیز است، اما ادب عزیزتر است. فرزند مؤدب خوب است، وگرنه همین‌جور فرزنددار شدن چه فایده‌ای دارد؟ حیوانات هم همین‌جور فرزند دارند دیگر. این‌که هنر نیست! ادبشان کنند! خب باز بیاییم جلوتر، یک حکم دیگر؛ اگر خدای ناکرده یک مردی تن به خلاف عفت داد، لا ینکح الّا زانیه اگر می‌خواهد ازدواج کند، یک زن پاکدامن را به یک مردِ با دامن نجاستِ فلان عمل خلاف ندهید، زن حیف است. این مرد ناپاک، با یک زن ناپاک برورد ازدواج کند. بعد تازه؛ از آن‌طرف هم هست؛ اگر خدای ناکرده یک زنی، دختری ناپاک است، این را مبادا به دست یک جوانِ متدینِ پاک بدهید، دامن او را با این زن، آلوده کنید، حیف است! حالا اگر زن ناپاک است، برود دنبال یک مردی که ناپاک است، الخبیثات للخبیثین خبیث‌های زن، مال خبیث‌های مرد، و پاکان مرد مال پاکان زن و بالعکس، پاکانِ زن هم مال پاکانِ مرد. این زن در اشتباه بود فاسد شد، من می‌خواهم با او ازدواج کنم، هدایتش کنم! کی گفته؟! این آلوده شده است، این برود مثل خودش یک آلوده‌ای را پیدا کند به او عقد بشود، نمی‌گوییم دوباره برود آلودگي کند نه؛ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
✍ دستورات ۹گانه سلوکی#قسمت_اول🔻 🔸علامه حسن‌زاده رضوان الله تعالی علیه: 1⃣ قرائت مستمر و انس همیشگی
✍ دستورات ۹گانه سلوکی🔻 🔸علامه حسن‌زاده رضوان الله تعالی علیه: 4⃣ قِلَّتِ کلام: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «جز به ذکر خدا، زیاده مگویید، چه سخن بسیار که در آن ذکر خداوند نباشد، قلب را قساوت بخشد». 5⃣ مُحاسبه نَفْسْ: امام کاظم (علیه السلام): «کسى که هر روز به محاسبه نفس نمی‌پردازد، از ما نیست: اگر عمل نیکویى از او سرزده باشد؛ از خداوند طلب زیادى‌اش کند و اگر عمل نادرستى از او سر زده باشد استغفار نموده، توبه کند». 6⃣ مراقبه: «بر تو باد مراقبه! بر تو باد مراقبه! بر تو باد مراقبه! مراقبه یعنی اینکه، بنده بداند خداوند بر او رقیب و به او نزدیک است و به افعالش علم دارد و حرکاتش را می‌بیند و اقوالش را می‌شنود و بر اسرارش اطلاع دارد و نمی‌تواند خود را از خدا پوشیده نگه دارد و از سلطه او خارج شود». ___________________________________ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0