eitaa logo
مدافعان ظهور
383 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
78 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همگی
نکته روز : قبلش یه مطلبی عرض کنم قصد ما از نکات روز اینه که هر روز یکسری از اعمال رو به صورت روزانه انجام بدیم چون استمرار اون باعث برکات عجیبی در زندگی ما میشه و اما نکته روز در اصول کافی است که، رسول خدا(ص) فرموده‌اند در مقابل صد صلوات حق تعالی صد حاجت را برآورده می‌نماید. هر کی میخواد حوائجش برآورده بشه زیاد صلوات بفرسته
و اما یادکردن روزانه حضرت دلبر رفقا هر روز که از خواب بیدار میشید یه سلام به آقا بدید و موقع خواب هم یه سلام طول روز هم کافیه فقط چند ثانیه باهاش حرف بزنید و کارهاتون رو بهش بسپارید اونوقت ببینید زندگیهاتون چقدر پر برکت شده و فرق خواهد کرد
💯 ما برای اینکه روزانه یاد امام زمان عج بکنیم باشگاه امام زمانی ها رو راه اندازی کردیم و اونهایی که به این باشگاه بپیوندن بشارتهای ظهور و نکات مهم روز رو براشون پیامک خواهیم کرد اگر میخواهید شما هم جزو باشگاه امام زمانی ها باشید و بشارات های ظهور و نکات مهم براتون پیامک بشه ، بما بپیوندید https://ppng.ir/d/3VxA
والسلام
بریم با هم قسمت ٢١ داستان کاردینال رو مطالعه کنیم
📚 شهریار پیژامه ی چهارخونه‌ش رو بالا کشید و با تعجب پرسید : - خب تو چی جواب دادی؟! یه نگاهی به استکانِ چایی نیمه زلالی که دست پختِ آقا شهریار بود انداختم و یهو تصویر چایی خوشرنگ و لب سوز مادر خانم مقدم به یادم اومد ... با اون استکان های شفاف و سنگین! آقای نماینده رو کرد به من و گفت : - من میخوام این پول رو به تو بدم پسرجون! در عوضش تو هم چند ماهی نقشِ نامزد هُدی رو بازی کن! قرار نیست خطبه ی دائم خونده بشه‌که ترس برت داره ... یه صیغه ی عقد موقتِ چند ماهه کافیه ، تا فقط دهن اون جناب سروان عوضی بسته بشه و دیگه هوس بازی کردن با آبروی مردم به سرش نزنه! اگه الان جلوی این آدم های فرصت طلب رو نگیریم فردا نمیشه جمع شون کرد ...! خانم مقدم رو به پدرش گفت : - خب اگه آقای نعمتی قبول کنن چند تا عکس صوری با هم میندازیم و براشون بفرستین. دیگه نیازی به نامزدی نداره ... آقای مقدم به سمت دخترش رفت و دستش رو روی شونه هاش گذاشت و گفت :‌ - مشکل اصلی همینجاست ...! این آدم ۱۵ سال پیش توی مرحله ی اول انتخابات شورای شهر با من رقیب بود و از اون موقع که من رای آوردم و اون تایید صلاحیت هم نشد، کینه به دل گرفت و رفاقتش رو با من بهم زد ...! و نمیتونیم براش نقش بازی کنیم و عکس صوری بفرستیم چون این جناب سروان همون عمو عماد بچگی توئه هُدی خانم! شوهرِ خاله ی تو و باجناق من ...!‌ یهو مادرِ خانم مقدم با دست به صورت خودش زد و گفت : - خاک به سرم!! تو حاجی عماد رو از کجا دیدی؟ مگه خدمتش تموم نشده ...؟! آقای نماینده که ظاهراً از اینکه بحث جدی و مفصَلِش ، به صحبت های خاله زنکی تبدیل شده بود ؛‌ ناراحت بود با تاسف سری تکون داد و گفت : - وقتی بهم زنگ زد اول صداش رو نشناختم! خب چه میدونستم بعد ۱۵ سال هنوز شماره ی منو داره ...! بعد که طبق معمول با نیش و کنایه های همیشگیش شروع به حرف زدن کرد فهمیدم خودشه! خانم شما هم نگفته بودی که رئیس پاسگاه به این مهمی شده؟ خانم مقدم با استرس چادر رنگی گل دارش رو مرتب کرد و گفت : - بعد اون کدورتی که بین شما و حاجی عماد پیش اومد من و نرگس خیلی دعوا و بحث داشتیم. دیگه رسماً داشت خواهری بین مون از بین میرفت.‌ دیگه‌تصمیم گرفتیم به هیچ وجه در مورد شوهرامون و کارشون با هم حرف نزنیم. اون موقع ها هم که آقاجون و مامان زنده بودن هفته ای یکبار همدیگه رو اونجا میدیم. الانم از وقتی مامان فوت کرده و آقاجون ازدواج مجدد کرد بعضی وقتا یه کم تلفنی با هم حرف میزنیم و شاید سالی به ماهی با بریم بیرون یه کم دیداری تازه کنیم. این ایام کرونا هم دیگه رسماً هر چی صله رحم و دید و بازدید بود کلاً قطع شد. منم بی خبر بودم! حاجی عماد الان کجاست و چکار میکنه فکر میکردم بازنشسته شده باشه! آقای مقدم از جاش پاشد و شروع کرد به راه رفتن : - نه بازنشسته که نشده هیچ سودای سر کیسه کردن منم پیدا کرده! در هر حال این تنها راهیه که خیلی راحت بشه از شر این ماجرا خلاص شد. یه جشن ساده خانوادگی میگیریم و باید عماد هم دعوت کنیم. به اینجا که رسید نفس عمیقی کشید و ادامه داد : - چاره ای نیست ... بخاطر این ماجرا مجبوریم ما هم صوری و زورکی آشتی کنیم! تا آبا از آسیاب بیفته. بعد چند ماهم میگیم اخلاقشون به هم نخورده و نامزدی بهم خورده و تمام! آقای نماینده که ظاهراً بدجور داشت برای خودش میبرید و می دوخت ، انگار متوجه من که مثلا یه سر دیگه ی این ماجرا بودم انداخت و گفت : - خب آقا امیر نظر شما چیه؟ موافقی ؟ در حالی که تمام عزمم رو جزم کرده بودم که مخالفتم رو مودبانه و منطقی بگم ، تک سرفه ای زدم سعی کردم صدام رو صاف کنم تا تُپُق نزنم. نگاهی به آقای مقدم انداختم و گفتم : - دختر شما کار بدی انجام نداده که حاضرین بخاطرش دخترتون رو به یه نامزدی صوری مجبور کنید! من ترجیح میدم کمیته انضباطی دانشگاه بازم تعهد بدم اما همچین کاری رو انجام ندم. خانواده ی من خیلی راضی ترن که بخاطر کمک کردن به دختر مردم وقتی حجابش رو برداشتن ، من از دانشگاه اخراج بشم و به شهرم برگردم. تا اینکه بی خبر از اونا یه نامزدی الکی بگیرم! اونم بخاطر پول ...! آقای مقدم! پدر من مثل شما وارث اموال زیادی نیست... و هیچوقت هم صاحب مقام و منصب نبوده! هنوز که هنوزه بعد از این همه سال کار کردن هشتِش گرو نُهِشه! اما من از همین راه دور دستش رو میبوسم و هیچوقت نمیتونم با یه نامزدی صوری دلشون رو بشکنم و از خودم نا امیدشون کنم که پسرشون بخاطر چند میلیون پول ... که از قضا توی این شرایط ممکنه خیلی هم بهش نیاز داشته باشم، حاضرشده دل پدر و مادرش رو بشکنه! من متاسفم که نمیتونم درخواست تون رو قبول کنم! آقای مقدم با قیافه ی حق به جانبی رو به من گفت : - قرار نیست از خانواده تون پنهان کنید! اتفاقاً حتماً باید به اونا هم اطلاع بدین 👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_بیست_و_یکم ✍ #م_علیپور شهریار پیژامه ی چهارخونه‌ش رو بالا کشید و با تعجب پرسید
یهو شَستم خبردار شد که آقای نماینده برای اجرای بی نقص نمایشی که قرار بود کارگردانی کنه، به خانواده ی من هم نیاز داشت. یه لحظه با خودم تصور کردم که اگه مامانم و آقاجون بفهمن همون ماه دوم سوم از رفتن به دانشگاهِ جدید، مثلا عاشق شدم و میخوام نامزدی کنم ، چه فکرهایی در موردم نمیکردن ... قیافه ی امید و احسان هم در نوع خودش جالب بود! سوژه ی خاص و عام میشدم و توی شهر کوچیک مون که اکثراً همگی با هم نسبت فامیلی یا آشنایی داشتن مثل توپ صدا میکرد که نوه ی میرزا احمد نعمتی ، داماد نماینده ی مجلس شده ...!! توی همین افکار بودم که خانم مقدم از روی مبل با عصبانیت بلند شد و رو به پدرش گفت : - مثه همیشه فقط به فکر منافع خودتون هستید! الان هم میخواین ما رو مهره ای برای برگشت آبروی خودتون و چزوندنِ بیشتر عمو عماد قرار بدین! شما که سالهای ساله هیچ ارتباطی با هم ندارین. پس لازم نیست لطف کنید و بخاطر ما آشتی کنید ...! من ترجیح میدم به قول آقای نعمتی از دانشگاه اخراج بشم ولی وارد بازی شما نشم. آقای نماینده که با مخالفت من و خانم مقدم به شدت عصبی شده بود صداش رو بلندتر کرد و گفت :‌ - شما اونقدر بچه هستین که نمیفهمین الان فقط بحث اخراج شدن شما مطرح نیست! بحث سر اعتبار و آبروی یه پیرمرده که سالها خودش و خانواده ش رو حفظ کرده که کاری نکنن نقل محافل بشن. اینجوری چوب حراج میزنید به آبرو و عزت این مرد بزرگ ...! و دستش رو به سمت قاب عکس بزرگ همون پیرمرد که روی شومینه نصب شده بود برد. از دور رگ غیرتش ورم کرده بود! مادر خانم مقدم به سرعت لیوان آبی رو پر کرد و به آقای نماینده داد ...! آقای مقدم روی صندلی نشست و لیوان آب رو سر کشید! خانم مقدم رو به پدرش گفت : - اگه لازم باشه حاضرم پولی که عمو عماد میخواد رو خودم جور کنم، تا دست از سر شما برداره ...! آقای مقدم نیشخندی زد و جواب داد : - به به ... از کی تا حالا انقدر پولدار شدی که میخوای به بابای بیچاره ت کمکِ مالی بکنی؟ حتما‌ً با اون لَگن درب و داغونت؟ که هر بار یادش میفتم در آستانه ی سکته میرم و برمیگردم. شایدم اون طلاهایی که از بچگی خودم برات خریدم و پولش رو دادم ...! لازم نیست شما فردین بازی دربیاری و ولخرجی کنی! همین که‌ بری سوئیچ ماشین خودت رو از توی کمد برداری و اون لَگن مشتی ممدلی رو بدی تا من با آتیش بسوزونم کافیه ...! یهو صدای باز شدن در ورودی اومد. پسر جوونی که کت پاییزی خاکستری و شلوار کتونی مشکی تنش بود در رو باز کرد ... نگاهی به ما انداخت و با تعجب گفت : - معلوم هست اینجا چه خبره ...؟! ادامه دارد ...
💠 حضرت علامه حسن زاده آملی (ره) 🔹دانش پژوه هرچه بیشتر دانش تحصیل می‌‌کند به دانستن دانش‌های سخت‌‌تر و سنگین‌‌تر و بالاتر گرایش‌ بیشتر پيدا می‌‌کند، و از فهمیدن آن لذت بهتر می‌‌برد و شوق و ذوق وی به‌ دانش بیشتر می‌‌گردد و عشق و علاقه‌‌‌اش در تقرب به دانشمندان فزون‌‌تر می‌‌شود اینها اموری است‌ که هر يک از ما به‌ وجدان خود می‌‌یابد و بدان‌ها تصدیق دارد. 📘 دروس معرفت نفس/ص۱۱۸ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠 استاد صمدی آملی حفظه الله 🔹مسیر تطهير قوّه‌‌‌ی خيال از طریق دستورات شرعی همان مسیر انبیاء و ائمه است که علم به درون و اَسرار مردم دارند، امّا هرگز اَسرار آنها را فاش نمی‌‌کنند قوّه‌‌‌ی خيال باید در مسیر الهی طهارت یافته و در خدمت عقل باشد تا آنچه را که از اَسرار مردم می‌‌بینید فاش نکند. لذا باز شدن چشم دل را مشکل قرار داده‌اند و هر کسی نمی‌‌تواند به آن راه یابد. 📘 شرح مراتب طهارت/ج۱/ص۱۲۰ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0