eitaa logo
مدافعان ظهور
393 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از وقف امام زمان
إلهی، گاهی در انواع مخلوقات گوناگون تو ماتم و گاهی در افراد لونالون آنها، و بیش از همه در اطوار جورواجور خودم؛ «ربِّ زِدنی فیکَ تَحَیُّراً!» فراز ۳۸۹ @modafeanzuhur
هدایت شده از وقف امام زمان
4_5958655472612409553.mp3
14.46M
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ 🔵 سلول های مغزی از صوت منفعل می شوند ولی نمی توانند معنا و مفهوم را در خود جاسازی کنند چه معانی کلی مرسل و چه مفاهیم جزیی. 🔵 در واقع قوه وهم و عقل یکی هستند ولی به دو جهت کار انجام می دهند یعنی کار این یک قوه، به نوع و کیفیت ادراک برمی گردد. اگر مفهوم را به صورت کلی و بدون قید و حد ادراک بفرماید این را ادراک عقلی و قوه را در این مقام عقل گوییم و اگر همین قوه مفهوم را به صورت جزیی ادراک بفرماید وهم گوییم. ✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ 🔵 اگر کسی علم را مستقیما از دهنده حقیقی بگیرد بدون این که به وسایل نیاز داشته باشد، این نفس مکتفی و خودکفاست و صاحب علم لدنی است. 🔵 در حقیقت هم علم ما و هم علم اهل بیت لدنی است یعنی نفس من و شما هم هرچه که فهمید از دهنده حقیقی گرفته، تمام این علم ها لدنی است. منتهی در فهم، ما به کمک از خارج و معدات نیاز داریم و قدرت نداریم که بی واسطه علم لدنی را بگیریم. 🔵 شخص انسان هم علم دارد و هم شعور به علم. علم اول می شود علم بسیط و شعور به علم می شود علم مرکب، می داند و می فهمد که می داند. 🔵 در طی حالت غشوه، بیهوشی و خواب علم دارد ولی نسبت به علم خودش توجه ندارد. 🔵 وقتی انسان به سرحد تجرد رسید اصل ادراک و شعور از نفس انسان اصلا انفکاک پیدا نمی کند. نفس و ادراک از هم منفک شدنی نیستند. قدما به انسان جوهر دراک گفته اند. #علامه_حسن_زاده_آملی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢مارا در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
هدایت شده از وقف امام زمان
: ✨✨🌷 ✍️‌ رسول خاتم (ص) فرمود: شرّالعَمی ، عمی القلب ، یعنی بدترین کوری ، کوری دل است ، چه کور چشم از مشاهده خلق محروم است و کور چشمِ دل، از مشاهده حق . 📗 ۳۴۱ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
هدایت شده از وقف امام زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هانری‌کربن و مهدویت ✅️یکی از مهمترین رموز موفقیت و پویایی شیعه ------------------- @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
آنتی فتنه : مناظره جالبیه تا الان در حوزه های مختلف صحبت کردن پزشکیان : قائل به استفاده از تجربه جهانیه برای رفع مشکل کشور سوال: الان وضعیت اقتصاد دنیا درسته؟ وضعیت سیاست خارجی دنیا درسته؟ قالیباف : قائل به بهره وری است وی قائل است که اگر بهره وری بالا بره سرمایه گذاری هم انجام میشه سوال : این بهره وری با کدوم پول باید انجام بشه؟ جلیلی : قائل به استفاده از کلیه پتانسیل های کشور از روستا تا شهره این نگاه دقیقا طبق فرمایش حضرت آقاست که بارها فرمودن مشکل رو از طریق فعال کردن پتانسیل های کشوری باید حل کرد سوال: چگونه باید اعتماد مردم رو برای مشارکت در این امر جلب کرد؟ زاکانی: انضباط مالی تا صورت نگیره ما نمیتونیم در اقتصاد پیشرفت کنیم ( همه دارن صحبتهای قبل سعید جلیلی رو تکرار میکنند) سوال: این انضباط مالی بدون مشارکت قوه قضائیه امکان پذیره؟ زاکانی: الان زمان دیپلماسی مبتنی بر میدانه دیپلماسی التماسی رو قبلا اجرا کردیم و نتیجه ای نگرفتیم پور محمدی: او قائل به خود تحریمی است و میگوید خودتحریمی باید از بین بره تا تحریم ها راحت تر کنار بره هر مدیری باید طبق یک برنامه جلو بره و در صورت عدم انجامش باید توضیح بده سوال: راه حل خروج از این وضعیت چیه؟ پورمحمدی : حکم شهرداری قالیباف رو من زدم جالب بود قالیباف چه پوزخندی زد نیمه اول مناظره تموم شد ۱۵ دقیقه استراحت در نیمه اول جلیلی و قالیباف خوب و علمی بودن و درگیر جو نشده بودن زاکانی چندین بار به پر و پای پورمحمدی و پزشکیان پیچید ولی انصافا اینها در قد و قواره ای نبودن که زاکانی تانکش رو استارت بزنه تیکه مینداخت و رد میشد هاشمی هم خوب بود تیکه قشنگی به پزشکیان انداخت که اگر قرار نیست برنامه هفتم توسعه رو اجرا کنید پس چرا کاندید شدید؟ نیمه دوم : موضوع : تورم چه برنامه ای برای مهار تورم و رشد نقدینگی دارید؟ هاشمی: تیکه هاشمی به روحانی میشد سه روزه بورس را درست کرد ولی دولت روحانی یک شبه بورس رو به خاک سیاه نشوندن برای عده ای از اینها حکم صادر شده هاشمی: ۲ میلیون و چهارصد هزار مسکن در دولت شهید رئیسی در حال ساخته تیکه به پزشکیان : لطفا آمار درست بدید یاد قیافه همتی تو مناظره دولت قبل افتادم هاشمی استاد تیکه های نامنظم راه حل مشکلات در داخل است و نباید عین دولت قبل شهید رئیسی جشممون به بیرون باشه قالیباف: اصلاح نظام بانکی برای کنترل نقدینگی بسیار موثره نقدینگی به سمت تولید نرفت و باعث تورم شد قالیباف وعده اضافه کردن حقوق بر اساس تورم رو داره میره سوال : منابع درآمدی اون رو هم مشخص کنید پزشکیان: ما برای رفع مشکلات باید اختلافات بینمون رو حل کنیم بعد به کنترل نقدینگی برسیم نکته حس میکنم پزشکیان داره عوامانه حرف میزنه تا نگاه قشر خاکستری رو به سمت خودش بکشه پزشکیان: عامل اصلی تورم دولتها هستند کسری بودجه دولت باعث ایجاد تورمه نکته کاملا در این مورد داره درست میگه جلیلی تورم مثل کرونا نیست که ناشناخته باشه دولت باید حاکمیت بر ریال داشته باشه در واقع نگاه او با ارزش کردن پول ملی است برای حاکمیت ریال باید بتونیم با سامانه های متعددی که داریم ارتباط بگیریم و بتونیم اون رو کنترل کنیم یعنی سوراخ ها رو باید پیدا کنیم و ببندیم ناترازی بانکها باعث ایجاد تورم و رشد نقدینگی میشه بانکهایی که خلق پول میکنند از جیب مردم اینکارو میکنند باید محل خرجکرد اون رو پیدا کنیم شوک ارزی هم باعث تورم میشه زاکانی حسن روحانی۱۲۹۶ هزار میلیارد تومن بدهی داشت و شهید رئیسی تونست اینها رو پرداخت کنه نکته: خدا ازت نگذره حسن روحانی زاکانی باید به سمت تولید رفت باید اعتبار طلا رو به جای یارانه به مردم داد سهم انرژی مردم باید با اعتبار روز طلا سنجیده و به حساب مردم واریز بشه با این اعتبار میشه ارزش پول ملی رو بالا نگه داشت میشه ازش به عنوان ضمانت بانکی برای مردم استفاده کرد پورمحمدی: تورم و نقدینگی ریشه های مشترکی داره با کنترل نقدینگی ،تورم هم کنترل میشه پور محمدی : عوامل اقتدار به بانک مرکزی رو باید فراهم کنیم بانک مرکزی برای کنترل نقدینگی جلوی وامها رو گرفته پور محمدی: اقتدار بانک مرکزی دستوری نمیشه پورمحمدی : دوره رقابت دولت با بخش خصوصی تمام شده دور دوم نیمه دوم زمان آزاد برای نقد یکدیگر شروع شد هاشمی عقب مونده داره سوال قبلی رو پاسخ میده آفرین که داره از این زمان استفاده میکنه و از دولت شهید رئیسی حمایت میکنه احسنت بر مرد اخلاق هاشمی بانکهای قرض الحسنه باید توسعه پیدا کنند وام ازدواج جوانان و وامهای مردم باید قرض الحسنه باشه آفرین بر مرد شیک پوش قالیباف: بودجه برای دولت نیست ،بودجه برای زندگی مردمه مدیری باید انتخاب بشه که کارنامه داشته باشه قالیباف خیلی به کارنامه تاکید داره
هدایت شده از وقف امام زمان
قالیباف رئیس جمهور قوی باید تصمیم گیری رو به دست نخبگان بسپاره رئیس جمهور باید به بانک مرکزی اقتدار بده و بعد استقلال پزشکیان آدمهای ماهر رو گذاشتیم کنار آدمهای بی تجربه رو سر کار آوردیم نکته: آیه امامت حضرت ابراهیم رو خوند که اصلا ربطی به موضوع نداشت حس میکنم پزشکیان با به کار بردن آیات و نهج البلاغه میخواد خودش رو موجه جلوه بده کماکان پزشکیان راه حلی ارائه نمیده دولت و مجلس مقصر اصلی تورم هستند پزشکیان به شدت تاکید بر مشورت با کشورهای دیگه داره جلیلی بخشی از تورم کشور ناشی از تنش های ارزی است دولت برای این تنهشها باید اقداماتی صورت بگیره که ما برنامه هاش رو آماده کرده و از فردای انتخاب ان شاءالله سریعا شروع خواهیم کرد مصارف ارزی باید اولویت بندی بشه منابع ارزی جدید باید شناسایی و برنامه ریزی شود جلیلی دولت باید اولویتهاش رو بشناسه و براش برنامه داشته باشه نا هماهنگی دولت با تولید کنندگان و‌واردکنندگان باعث تنش و شوک ارزی به بازار میشه زاکانی ما باید به سمت بالا بردن ارزش پول ملی بریم در بورس ، دولت روحانی به یکباره بدون زیرساخت تبلیغ کرد و شصت برابر پول کردم به بورس وارد شد و مردم به خاک سیاه نشستن زاکانی توانمندی با پاکی مهمترین خصیصه رئیس جمهوره زاکانی داره بی لیاقتی روحانی رو میشمره مگه کمه آخه تپه گل کاری نشده نذاشت این مردک بورس بنزین اقتصاد تورم پورمحمدی: پورمحمدی ۸ مرحله برای پیشرفت اقتصادی در نظر گرفته مشارکت مردم در تولید بسیار مهمه و ما باید بتونیم اون رو در اقتصاد به کار بگیریم پورمحمدی: عدم اجرای اصل ۴۴ جدی و صحیح اجرا نشده و ۱۴ درصد بیشتر محقق نشده اجرای اقتصاد مقاومتی باید در سرلوحه کار دولت قرار بگیره ما باید در حوزه های جهانی بازیگری نه بازیگردانی بکنیم ما قوی هستیم و باید در میدانهای بزرگ بازی بکنیم ما نباید از شکست بترسیم به مرحله جمع بندی رسیدیم هر نامزد شش دقیقه وقت برای جمع بندی داره هاشمی باز هم داره از شهید رئیسی حمایت میکنه ما برجسته ترین کارشناسان رو‌داریم ما بازیگر بزرگ جهانی هستیم الان و بدون ما نمیتونه تصمیم بگیرند هاشمی تانک زاکانی رو گرفته داره از روی حسن روحانی رد میشه هاشمی داره دروغها و ناکارآمدی دولت روحانی رو میگه و از اقدامات شهید رئیسی به عنوان معجزه یاد میکنه و چه خدماتی ارائه دادی ای سید شهید مظلوم قالیباف دست و پای دولت باید از اقتصاد کوتاه بشه از تصمیمات خلق الساعه باید پرهیز بشه باید از نخبگان استفاده کرد به بازار سرمایه اولیه و ثانویه باید توجه کرد باید رفع تحریم رو دنبال کنیم تا بتونیم سرمایه گذاری خارجی رو جذب کنیم نکته : کاش به داخل هم نگاه میکرد ما در کشور پول کمی نداریم در دست مردم خیلی پول ول هست که باید هدفمند بشه قالیباف ما باید برای ۵ دهک مردم سپر حمایتی ایجاد کنیم تا بتونیم اقتصاد رو درست کنیم نکته : کاش منابع تامینش رو هم تعریف میکرد
هدایت شده از وقف امام زمان
پزشکیان ما باید مشاور از خارج بیاریم من قصد تحلیل دولت رئیسی رو ندارم پزشکیان به زاکانی حمله کرد که قراداد چین رو باید شفاف بگید که منابعش از کجا تامین میشه و نرخ فایننسش چقدره و در مورد فساد در شهرداری باید پاسخگو بود پزشکیان شروع به خواندن بیانیه کرد پزشکیان بشدت معتقده که باید چیزی شبیه اف ای تی اف و شفافیت مالی رو باید اجرا کنیم نکته: واقعا این کار درسته؟ جلیلی ما در چهارسال آینده نباید دچار روزمرگی باشد باید بتواند دولت و کشور رو رشد بده دولت باید کارهایی برای جهش انجام دهد اولویت شناس باشد فرصت شناس باشد و بداند چه کارهایی باید انجام دهد و چگونه باید انجام دهد جلیلی معتقده که باید ریشه مشکلات رو پیدا کنیم و از اونجا شروع به درست کردن اشتباهات کرد تا عوارضی که اونها دارند پیشگیری بشن نکته : این بسیار سخت ولی بسیار درسته جلیلی ما میتونیم سرمایه مردم رو بیاوریم پای کار و راه کار اون رو هم طراحی کردیم ما باید به سمت اقتصاد مولد بریم (احسنت) ما در بهترین زمان تاریخ هستیم (یادتونه بنده همینو چندین بار عرض کردم) جلیلی سبدهای اقتصادی زیادی برای مردم در نظر داریم که حتما اجرا خواهیم کرد زاکانی ما نیاز به کارشناس کار بلد و مدیر باهوش و ماهر داریم رئیس جمهور آینده باید بتونه برنامه های خودش رو تعریف کنه و با شعار نمیشه کار رو جلو برد زاکانی زیرساخت کشور نیاز به یک تحول بزرگ داره ما برای تقایل با تحریم باید معوض اون رو ایجاد کنیم تا تحریمها از بین بره زاکانی ما در هیج زمینه ای نباید خام فروشی کنیم باید بپذیریم که مردم در اقتصاد مشارکت کنند زاکانی با زیبایی تمام جواب پزشکیان رو داد ضد حمله تانک رو هم دیدیم بالاخره پور محمدی: تشکر از همه نامزدها انجام داد (احسنت) انصافا خیلی خوب از همه تشکر کرد و از همه مهمتر بر روی مشارکت بالای مردم در انتخابات تاکید کرد پورمحمدی: پورمحمدی به دنبال ایجاد اقتدار جهانی برای تصمیم سازی های جهانی است پورمحمدی: دولت باید از جلوی اقتصاد مردم و بخش خصوصی کنار بره مناظره اخلاق مدارانه خوبی بود قضاوت با خود مردم والسلام علیکم و رحمة‌الله وبرکاته حاج مهدی اسلامی مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی
هدایت شده از وقف امام زمان
هدایت شده از وقف امام زمان
بسم الله الرحمن الرحیم
هدایت شده از وقف امام زمان
سلام به همگی
هدایت شده از وقف امام زمان
نکته روز: دیروز در مورد این صحبت کردیم که زن و شوهر بدون هیچ بهانه ای به همدیگه ابراز محبت کنند یه چالشی هم امروز برگزار میکنیم که خیلی دوست دارم همگی شرکت کنید خانمها امروز وقتی که آقاشون رفت سر کار ، زنگ بزنن بهش و بدون اینکه بگن کجایی و با کی هستی ، فقط بگن زنگ زدم بهت بگم دوستت دارم و خدا رو شکر میکنم که سایه ات بالا سر من و بچه هامه آقایون هم از سرکار به همسرانشون زنگ بزنند و بگن که دوستش دارن و میدونن که داره تو زندگی خیلی زحمت میکشه میخوام از عکس العملهای همسراتون برام بنویسید تو خصوصی
هدایت شده از وقف امام زمان
فضائل علوی: مولایی دارم که خیلی از آدمها اینقدر اون رو بزرگ میدونستن که اشتباها فکر کردن خداست چقدر یک آدم میتونه بزرگ باشه که مردم در موردش این فکر رو بکنند بنازم به همچین آقایی امسال هم میخواهیم پرچمش رو بلند کنیم
هدایت شده از وقف امام زمان
نکته مهدوی: امسال متاسفانه تا الان مشارکت شما برای اطعام غدیر خیلی پایین بوده و امیرالمومنین ع مثل همیشه تاریخ مظلوم موندن 💥 امروز میریم برای تهیه گاو و به شدت کسر پول داریم آی اونی که فکر میکنی توی این دور و زمونه سخت اگر برای امیرالمومنین ع خرج کنی پولت از کفت رفته ، نترس مولای ما بدهکار کسی نمیمونه با هر دستی بدی صد برابرش رو با همون دست بهت برمیگردونه شب اول قبر متوجه این حرفم میشید که گفتم کمک به اطعام غدیر نوریه برای شب اول قبر 💥 بیایید یه کاری بکنیم به نیابت از امام زمان عج و شهدا و امواتمون هر کس با هر توانی حتی هزار تومن توی این طرح سفره داری برای امیرالمومنین ع شریک بشه میخواهیم با هم پرچم امیرالمومنین علی ع رو بلند کنیم و نگذاریم غریب بمونه رفقا جمع بشید نگذاریم امیرالمومنین ع غریب بمونن قیمت یک پرس غذا امسال ١١٠ هزار تومنه دست کن تو جیبت و شریک کن خودتو توی این سفره داری بزرگ برای امیرالمومنین ع بسم الله اگه جا بمونی ضرر کردیا بسم الله 💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 بزن رو لینک https://ppng.ir/d/3VxA 💠 شماره کارت 6277607000317003 💠 یا شماره کارت 5041721077145895 به نام قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی 🦋
هدایت شده از وقف امام زمان
بریم قسمت سوم داستان بسیار زیبای تنها در میان داعش رو با هم بخونیم داستانی ناموسی از به دام افتادن یک زن شیعه در بین کفتارهای داعش بسیار جذابه از دست ندید
هدایت شده از وقف امام زمان
📚 📖 3️⃣ او همچنان عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیه السلام خوش بودم که امداد حیدری اش را برایم به کمال رساند و نه تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، ۳۱ رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. نمیدانستم شماره ام را از کجا پیدا کرده و اصلا از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد : »من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!« نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشت زده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. از حالت وحشت زده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید : »چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سرکوچه ام دارم میام!« پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته ام که نگران حالم، عذر خواست : »ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!« همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید : »چی شده عزیزم؟« و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. رد تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زن عمو، فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری اش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد : »چی شده مامان؟« هنوز بدنم سست بود و به سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد : »موصل سقوط کرده! داعش امشب شهر رو گرفت!« من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید : »تلعفر چی؟!« با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از ترکمن های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. عباس سری تکان داد و در جواب دل نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید: »داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.« گریه زن عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد : »این حرومزاده ها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن!« حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. دیگر نفس کسی بالا نمی آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به «اشهد ان علیا ولی الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش میکردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه ام گرفت. رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می آمد، مردانگی اش را نشان داد : »من میرم میارمشون.« زن عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندم گونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد : »داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!« اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش به وضوح شنیده میشد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد : »داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!« و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیبایی ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 👇
هدایت شده از وقف امام زمان
حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد : »نمیبینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میکنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر داعشی ها بشه؟« و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد : »پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!« انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با مهربانی دلداری اش میداد : »مامان غصه نخور! انشاءالله تا فردا با فاطمه و بچه هاش برمیگردم!« حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد : »منم باهات میام.« و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد : »بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.« نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به قتلگاه میرفت. تا میتوانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی گریه ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه هایم حس کردم. سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد : »قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! تلعفر تا آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!« شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی ام بریده بالا می آمد : »تو رو خدا مواظب خودت باش...« و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود. مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و می خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و عاشقانه نجوا کرد : »تا برگردم دلم برا دیدنت یه ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!« و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میکردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش، بیتاب ترم میکرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را راهی مقتل تلعفر کنم که دوباره گریه ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط موصل بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. شاید اگر میماند برایش میگفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم ناموسش نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه ای که دست از سر چشمانم برنمی داشت، به سختی خواندم. میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه های مظلومانه زن عمو و دخترعموها میلرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد : »برو زن و بچه ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.« و خبری که دلم را خالی کرد : »فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!« کشتن مردان و به اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین، که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم. دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت : »وقتی موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!« تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم! حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش اسیر داعش شوند. 👇
هدایت شده از وقف امام زمان
اصلا با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو می آمد، حیدر زنده به تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگی اش دلداری ام میداد : »نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.« که زن عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد : »برو زودتر زن و بچه ات رو بیار اینجا!« عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن عمو بود تا آرامم کند : »دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (ع)!« و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت : »ما تو این شهر مقام امام حسن (ع) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!« چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد : »فکر میکنید اون روز امام حسن (ع) برای چی در این محل به سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شر این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر فاطمه (س) هستید!« گریه های زن عمو رنگ امید و ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت کریم اهل بیت (ع) بگوید : »در جنگ جمل، امام حسن (ع) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (ع) آتش داعش رو خاموش میکنن!« روایت عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه شان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد. عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگین تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. اشکم را پاک کردم و با نگاه بی رمقم پیامش را خواندم : »حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!« ادامه دارد... ✍
هدایت شده از وقف امام زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انواع در بیان حاج آقا عبدالله حسن زاده آملی، فرزند ارشد حضرت علامه حسن زاده آملی ره @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
هدایت شده از وقف امام زمان
حضرت مسلم‌ علیه‌السلام شماره ۴ با ابن اشعث سیصد مرد فرستاد. و سوی آن خانه آمدند که مسلم بن عقیل بدانجا بود. و در کامل بهایی است؛ چون مسلم شیهه‌ی اسبان بشنید، آن دعا که می‌خواند: بشتاب، تمام کرد. آن‌گاه زره پوشید و طوعه را گفت نیکی و احسان خود را به جای آوردی و بهره‌ی خویش از شفاعت رسول خدا سید انس و جان (صلی الله علیه وآله و سلّم) دریافتی. آنگاه گفت دوش ( دیشب ) عمّ خود؛امیرالمؤمنین را در خواب دیدم، گفت: تو فردا با مایی. و در بعضی کتب مقاتل است که چون فجر طالع شد، طوعه برای مسلم آب آورد تا وضو بسازد. گفت: ای مولای من دیشب نخفتی. گفت: بدان که اندکی خفتم، در خواب عمّ خود امیرالمؤمنین را دیدم. می‌گفت: الوَحا الوَحا العجل العجل زود زود بشتاب بشتاب. وگمان دارم امروز روز آخر من باشد. و در کامل بهایی است که در این وقت لشکر دشمن به در سرای طوعه رسیدند و مسلم ترسید خانه را بسوزانند، بیرون آمد و ۴۲ تن از آنها را بکُشت (لا‌اله‌الا‌الله، لا‌اله‌الا‌الله). @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
هدایت شده از وقف امام زمان
بریم قسمت چهارم داستان بسیار زیبای تنها در میان داعش رو با هم بخونیم داستانی ناموسی از به دام افتادن یک زن شیعه در بین کفتارهای داعش بسیار جذابه از دست ندید
هدایت شده از وقف امام زمان
📚 📖 4️⃣ رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد. برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که همه رگ های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمی آمد. عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم : »نرجس! حیدر با تو کار داره.« شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن این همه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد : »چرا گوشیت خاموشه؟« همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم : »نمیدونم...« و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت : »فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.« اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم : »فقط زودتر بیا!« و او وحشتم را به خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد : »امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!« خاطرش به قدری عزیز بود که از وحشت حمله داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس تهدید وحشیانه اش لحظه ای راحتم نمیگذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به آمرلی بیاورد. ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد : »نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!« ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخ های عمو میفهمیدم خیال برگشتن ندارد. تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد : »میترسم دیگه نتونه برگرده!« وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :»جانم؟« و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست : »حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟« نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :»شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.« و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم : »حیدر تو رو خدا برگرد!« فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی عاشقانه تشر زد : »گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟« و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی ام را شکست که با بیقراری شکایت کردم : »داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!« از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشه ای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم : »اگه من اسیر داعشی ها بشم خودمو میکشم حیدر!« 👇
هدایت شده از وقف امام زمان
به نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود : »حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!« قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی آمد بیش از این زجرش بدهم که غرش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشت‌زده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی آمد. عباس و عمو با هم از پله های ایوان پایین دویدند و زن عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می گرفت. بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظه ای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری اش بادم میزد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای انفجار نیمه شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. ادامه دارد... ✍
هدایت شده از وقف امام زمان
هدایت شده از وقف امام زمان
کنفرانس بصیرتی ۱۴۰۳/۳/۲۹ حاج مهدی اسلامی موضوع : حماقت پزشکیان اصلاح طلب با ورود جواد ظریف برجام ابوموسی اشعری و دیپلماسی ذلت وخنده پر رویی ودروغ های شاخدار جواد ظریف خیانت جواد ظریف در حق ملت ایران بسم‌الله الرحمن الرحیم و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد سلام علیکم جمیعا امروز میخوام خیلی کوتاه در مورد دو تا موضوع حرف بزنم پزشکیان امروز با آوردن ظریف آبروی کمی هم که داشت ، کاملا از بین برد ظریفی که انگار در یک دنیای دیگر زندگی میکنه انگار برجامی که اون میگه با برجامی که به فرموده حضرت آقا خسارت محض بود فرق داره از عزتی میگه که ما ندیدیم از قدرتی میگه که ما جز ذلت و ضعف ندیدیم قطعا میگم که پزشکیان قبر خودش رو کند خیال کردن که مردم دیگه باز به اینها اعتماد میکنند اینها دنبال جمع کردن رأی خاکستری جامعه هستن مردم ما هوشیارند و دیگه گول این شو های انتخاباتی برای جلب رأی شون رو نمیخورن مردم قطعا به کسی که سابقه دیپلماسی لبخند ذلالت داره رأی نخواهند داد هنوز یادمون نرفته دیپلماسی ذلیلانه ظریف را کل زورش فشار ایمیلی بود مردم دیگه به وزیر توئیتری اعتماد نخواهند کرد زمان احمدی نژاد ٨٠٠ تحریم داشتیم که گفتن مقصر سعید جلیلی است بعد زمانی که به اینها رسید شد ١۵٠٠ تحریم اونوقت به ظریف مدال افتخار سردار دیپلماسی دادن پر رو پر رو میگه دو تا از اون تحریم‌ها روی من بوده یکی نیست به این احمق بگه تو چه وزیری هستی که تو روابط بین الملل خودتم دو بار تحریم کردن یادمون نرفته که نمیتونستی از هتلت تو نیویورک هم خارج بشی فقط یک خیایون میتونستی بری تا برسی به سازمان ملل تویی که نمیتونستی از ترس اربابات یک خیابون اونطرفتر بری حق نداری از عزت حرف بزنی حق نداری از پیروزی برجام حرف بزنی تو نتونستی تحریم رو از روی خودت برداری اونوقت چطور ادعای رفع تحریم داشتی بریم دروغهای ظریف رو بکوبیم تو صورتش 👇👇 فیلم ۰ بالاترین خیانت‌ها در دولت روحانی و ظریف برجام ۱و۲و۳ .پالمرمو.FATF.سویفت.تحویل حاج قاسم سلیمانی به دشمن در برجام قطعا مردم ما فراموش نخواهند کرد ای کاش میشد از گریه های شما در دیوان عدالت گفت حیف که دهنم بسته است . هی.... خیلی حرف هست برای گفتن ولی آرامش جامعه مهمتره قطعا و اما بعد... اکنون نیاز به رئیس جمهوری داریم که سابقه دیپلماتیک داشته باشه تا بر اساس ارتباط با همه جهان ، از سد تحریم‌ها عبور کنه کسی که بتونه در برابر ابرقدرتها مقاومت کنه و از طرفی بتونه از فرصت دیپلماسی ارتباط با همه کشورهای دنیا، تحریمها رو بی اثر کنه ان شاالله در شبهای دیگه این موضوع رو کاملا شفاف براتون باز خواهم کرد والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته حاج مهدی اسلامی مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی