eitaa logo
مدافعان ظهور
382 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
78 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن
بسم الله الرحمن الرحیم ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺑﺎﺩ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻜّﻪ ﺍﺳﺖ، ﺷﺐ ﻧﻬﻢ «ﻣﺤﺮّﻡ»، ﺷﺐ ﺗﺎﺳﻮﻋﺎ. ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺸﻴّﻊ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ(ﻉ) ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﺎ ﻭﻓﺎﻳﺶ ﻋﺒﺎﺱ ﺍﺳﺖ. ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﺯﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ؛ ﺍﻣّﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﺎ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﺧﺎﺻّﻰ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ. ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻇﻬﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺳﻴﺎﻫﻰ ﻫﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻃﻠﻮﻉ ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻰ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺸﺐ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻇﻬﻮﺭ ﺭﺍ ﺻﺎﺩﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﻜّﻪ ﻭ ﻛﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻴﻢ؛ ﺍﻣّﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺳﻔﺮﻯ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ. ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﺻﺒﺮ ﻛﻦ، ﺑﺮﺍﻳﺖ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻢ. ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭ «ﺑﻴﺖُ ﺍﻟﻤَﻌﻤُﻮﺭ» ﺑﺮﻭﻳﻢ. ﺣﺘﻤﺎ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻰ: «ﺑﻴﺖُ ﺍﻟﻤَﻌﻤُﻮﺭ» ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻛﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﺎﺳﻴﻢ ﻭ ﮔﺮﺩ ﺁﻥ ﻃﻮﺍﻑ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺍﻳﻦ ﻛﻌﺒﻪ، ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭﻡ، ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺗﺎ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﮔﺮﺩ ﺁﻥ ﻃﻮﺍﻑ ﻛﻨﻨﺪ. «ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﻌﻤﻮﺭ» ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ «ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺑﺎﺩ» ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ. ﺁﺭﻯ، ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻏﻴﺒﺖ، ﺩﻧﻴﺎ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﻭﻳﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﻓﺮﺍ ﺑﺮﺳﺪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﻦ، ﺁﺑﺎﺩﻯِ ﺩﻧﻴﺎ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺑﺎﺩ (ﺑﻴﺖُ ﺍﻟﻤَﻌﻤُﻮﺭ) ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ. ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺑﻴﺎﻳﻰ. ﺣﺘﻤﺎً ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎﻯ ﻫﻔﺖ ﮔﺎﻧﻪ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﻣﺎ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺑﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺁﻥ ﺑﺮﻭﻳﻢ. ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ! ﭼﻪ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻰ؟ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺁﺩﻡ ﻭ ﻧﻮﺡ ﻭ ﻋﻴﺴﻰ ﻭ ﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ(ﻉ) ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻰ. ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮﻧﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻳﻰ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ، ﭼﻪ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻰ؟ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭼﻨﺪ ﻣﻨﺒﺮ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ «ﺑﻴﺖُ ﺍﻟﻤَﻌﻤُﻮﺭ» ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ. ﺧﻮﺏ ﺩﻗّﺖ ﻛﻦ، ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺁﻥ ﻣﻨﺒﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻤﺎﺭﻯ؟ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ، ﭼﻬﺎﺭ ﻣﻨﺒﺮ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ! ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻰ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ(ﻉ) ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﻜﻮﻫﻰ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺒﺮﻫﺎ ﻣﻰ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﻧﺸﻴﻨﻨﺪ. ﭼﻪ ﺷﻮﺭﻯ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺒﻴﺎﺀ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ... ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﻫﻤﻪ ﺩﺭﻫﺎﻯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﻧﺠﻮﺍ ﻛﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﻧﻴﺰ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻫﻤﻨﻮﺍ ﺷﻮﻧﺪ. ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺍ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺳﺨﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻯ ! ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ: «ﺑﺎﺭ ﺧﺪﺍﻳﺎ ! ﺗﻮ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻯ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺑﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﺮﺩﺍﻧﻰ. ﻟﺤﻈﻪ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ»... بقیه در کامنت اول...👇👇
💠 ♦️مثلا در جايي از الهي نامه آمده است : 💠الهي حسن به حال مار غبطه مي خورد كه چون پير شود چهل روز گرسته بماند و تحمل رنج گر سنگي كند ، سپس به زمين فرو رود و چون بيرون آيد پوست افكنده و جوان شده باشد ، كه كلمه وروح ممسوح تو ، مسيح عليه السلام به حواريون فرمود : 💠مار پير از پوست به در آيد و جوان شود جواني حسن بگذشت و آثار پيري در او نمودار شد و هنوز در حجابها گرفتار است ، 💠مار وقتي مي خواهد پوست عوض كند ، چهل شبانه روز گرسنگي مي كشد ، بعد به زمين مي رود و پس از مدتي از زمين بيرون مي آيد ، و پوستش را عوض مي كند در اينجا يك القاء فكري پيش آمده حال كه مار مي تواند پوست عوض كند چرا من نتوانم خودم را عوض كنم و متحول گردانم ، اين كه همه موجودات آفتاب پرست هستند ويكي از آنها به اين نام معروف شده ، از تفكرات عقلي است ، بعضي جاها هم از هيمان شهودي و هيجان قلبي است ، در هيجانات قلبي سوز و گداز ، خيلي شديد است و بيشتر جنبه ي وجودي دارد . 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
✨زندگینامه عارف سبحانی حضرت علامه حسن زاده آملی رضوان الله تعالی علیه✨ #قسمت_دوم #مهاجرت_به_تهران
✨زندگینامه عارف واصل حضرت علامه حسن زاده آملی رضوان تعالی علیه✨ 🔸کتب ریاضی و نجوم: رساله فارسی ملاعلی قوشچی در علم هیئت شرح قاضی زاده رومی بر «الملخّص الهیه» از مؤلفات محمّد بن محمود خوارزمی چغمینی معروف به «شرح چغمینی ». استدراک بر تشریح الافلاک شیخ بهایی تألیف علامه شعرانی کتاب «الاصول» مشهور به اصول اقل یدس صوری به تحریر خواجه طوسی که حاوی پانزده مقاله در حساب و هندسه است که همه مسائلش به براهین ریاضی مبرهن است. اُکَرمالاناوس به تحریر خواجه طوسی اُکَر ثاوذوسیوس در مثلثات و اشکال کروی به تحریرخواجه طوسی شرح علامه خفری بر «تذکره فی الهیه» محقق طوسی در علم هیئت که شرحی استدلالی است بر مسائل هیئت. بعد از تعلّم شرح خفری بر تذکره به زیج بهادری که اتمّ و ادقّ و اجدّ زیجات است، پرداختند. تعلیم کتاب کبیرمجسطی تألیف بطلیموس قلوذی به تحریر طوسی در علم هیئت است و شریفترین مصنف در این علم است و نیز مقصد اسنی و مطلب اعلی و نهایه النهایات در درس هیئت استدلالی می باشد، همانگونه که شرح خفری یاد شده و اُکَر ثاوذسیوس و اُکَر مالاناوؤس و کتاب «الکره المتحرکه» تألیف اوطوقوس به تحریر خواجه طوسی و رساله قسطابن لوقا در عمل به کره ذات الکرسی و نظایر این کتاب از متوسطات و اصول اقلیدس و کتابهای پایین تر از آن در حساب و هندسه و هیئت از بدایات در این رشته طبق مراتب درجاتی که نزد اهل هیئت معمول است می باشند. استخراج که چهار سال تعلیم آن در محضر علامه شعرانی طول کشید حضرت استاد علامه حسن زاده (مدّ ظله العالی) به غوص در مسایل آن تا آنجا متبحر شدند که بر استخراج آن متمهّر گشتند و آنرا به طور کامل شرح کردند که هنوز چاپ نگشته است. از این زیج نه سال استخراج تقویم کردند که چاپ و منتشر شد. 🔸در عمل به آلات رصدی: و ربع مجیّب به نحو کمال و معرفت آلاتی که در کتابهای یاد شده مذکور است. 🔸از کتب طبّ: محمد بن محمود چغمینی شرح الاسباب نفیس بن عوض بن حکیم طبیب تشریح کلیات قانون شیخ الرئیس در علم درایه و رجال: دوره کامل رساله استاد علامه شعرانی که تاکنون چاپ نگشته است و دوره کامل «جامع الرواه اردبیلی» علیه الرحمه 🔸در حدیث و روایت: جامع وافی فیض کاشانی (رضوان الله تعالی علیه)پس از خواندن جامع وافی به انخراط در سلک روات دین و انسلاک درسلسله حمله احادیث صادره از اهل بیت عصمت و وحی مشرف گشته است که دستخط شریف علامه شعرانی در کتاب «درآسمان معرفت» حضرت مولی آمده است. 🌹 کانال مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت سوم مدتی گذشت و امپراطور تصمیم گرفت مراسم ازدواج ملیکا را دوباره برگزار کند. کاخ مثل مجلس قبل آراسته شد و میهمان ها دوباره دعوت شدند. داماد وارد قصر شد و بر روی تخت نشست. صلیب ها گرداگرد او آویخته شد. کشیشان وارد شدند، در برابر او تعظیم کردند و انجیل مقدس را گشودند، همین که خواستند عقد را بخوانند، بار دیگر زلزله رخ داد. ناگهان صلیب ها از بالا فرو افتادند و به زمین چسبیدند. ستون های کاخ در هم شکست و بار دیگر امپراطور و برادر زاده از تخت بر زمین افتادند. مجلس به هم ریخت و همه حاضران رنگ پریده و وحشت زده از کاخ به سمت بیرون می دویدند. مراسم تمام شد. امپراطور بسیار ناراحت بود و لحظه ای این دو حادثه عجیب را فراموش نمی‌کرد. با خود فکر می کرد که چه رمز و رازی در کار است. با آن که ملیکا خواهان چنین ازدواجی نبود و آرزوی رفتن به خانه ای سرشار از معنویت و خداپرستی را داشت، اما این دو حادثه، او را نیز غرق در تفکر کرده بود. با خود می‌ اندیشید: « چرا هر دوبار مراسم به این شکل بهم ریخت؟ سرنوشت من چه خواهد شد؟ خدایا به من کمک کن و مرا نجات بده...» ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_دوم «امیر» گوش هامو تیز کردم ... حق با شهریار بود ! انگار صدای بچه می
📚 *امیر با افتادن بچه ها یهو ترس به کل وجودم تزریق شد از نردبون پایین اومدم و رو به شهریار گفتم : - معلوم نیست چه کوفتی بهشون دادن! دو تا از بچه ها قبل رسیدن به سوله از حال رفتن. - حتما داروی بیهوشی تو غذاشون بوده، بنظرم به پلیس زنگ بزنیم بهتره ... با عجله به سمت خونه رفتیم وگوشیم رو برداشتم و به پلیس زنگ زدم : - سلام ببخشید میخواستم یه مورد مهم رو گزارش بدم ... قضیه رو براشون توضیح دادم. گفتن خیلی زود نیرو میفرستن ... دل تو دلمون نبود مثل مرغ پر کنده مدام از این ور به اون ور میرفتیم ... چند بار از نردبون بالا رفتم و سر گوشی آب دادم ۴ تا نگهبان ، بیرون سوله کشیک میدادن! هیچ صدایی نمی اومد ... سکوت ترسناکی شهرک رو گرفته بود. یه لحظه نمیتونستم از فکر اون طفلای معصوم بیرون بیام. شهریار که مثل من عصبی بود گفت : - برادر پلیس همچین گفت الان نیرو میفرستیم، حس کردم دم درن! خاک بر سر جهان سومی مون بکنن، اگه کشورای دیگه بود الان چند تا نینجا از آسمون پرت میشدن و همه شون رو نجات میدادن. با نیشخند گفتم : - فیلم سینمایی زیاد می بینی ها ...اگه اینطوریه که تو میگی پس این همه آمار بالای قتل و تجاوز و دزدیدن زن ها و بچه ها چیه که پخش میشه؟ - در هر حالا الان ۴۰ دقیقه س ما منتظر نیروی به اصطلاح ویژه ی پلیس هستیم و هیچ خبری نشده. - موافقم ... خیلی کند هستن! هر دو به انتظار نشستیم. صدای چند تا ماشین توجه مون رو جلب کرد. با عجله به سمت در کارخونه رفتم. خودشون بودن. چند تا ماشین پلیس ، که خداروشکر برعکسِ فیلم های ایرانی صدای آژیری نداشتن دم در بودن. یکی از نیروها منو دید و با عجله سمتم اومد : - شما تماس گرفتین؟ - بله جناب سروان، همین ساختمون کناری هستن. توضیح مختصری دادم. - بهتره شما برید داخل و در رو ببندید، به هیچ عنوان مداخله نمیکنید. - چشم. راستش با اون هیبت نیروهای ویژه که فقط تو سریال های پلیسی دیده بودم خودمم ترس برم داشت‌. به سرعت داخل رفتم و آروم در رو بستم. یهو صدای شلیک گلوله و درگیری اومد ظاهرا نیروهای ویژه وارد شده بودن و نگهبانا داشتن شلیک میکردن. صدای شلیک و فریاد نیروهای پلیس و نگهبان ها یه لحظه تمومی نداشت. چند دقیقه بعد درب سوله باز شد و باقی نگهبان ها شروع به شلیک کردن، از بین اون صداها میتونستم صدای فریاد "هوشنگ" که تیر خورد و " فرید خان " که توی اون اوضاع همچنان دستور میداد و توهین میکرد رو هم بشنوم. نتونستم طاقت بیارم و از نردبون بالا رفتم شهریار به سمتم خیز برداشت و گفت : - الان هم نیروهای پلیس و هم گروگانگیر ها حواسشون جمعه، ممکنه ببینن و بهت شلیک کنن، بهتره ما بریم یه گوشه و خودمون رو اصلا نشون ندیم، اینا آدمای خطرناکی هستن، نباید اصلا متوجه بشن ما لو دادیم. نمیدونم چقدر گذشت که با شنیدن صدای اولین گریه از یه بچه ، حالم بهتر شد. پس خداروشکر تونستن نجاتشون بدن. درگیری تا نزدیکی صبح طول کشید و بلاخره نیروهای پلیس تونستن بچه ها رو آزاد کنن و اون ۸ تا قلچماق رو دستگیر کنن. اون زمان دل تو دل من و شهریار نبود خدا میدونه که هر دومون چقدر خوشحال بودیم و از اینکه تونسته بودیم اون بچه های معصوم رو نجات بدیم کیف میکردیم. اما بی خبر بودیم که این اتفاق به ظاهر ساده ، قرار بود زندگی ما رو کاملا دگرگون کنه ... ما نمیدونستیم دنیا برامون چه خواب هایی دیده بود. ادامه دارد ...
. 🌛عروس ماه 🌜 فصل دوم: ☀️طلوع خورشید☀️ قسمت سوم موقعیت اخلاقی، اجتماعی و سیاسی امام حسن عسکری علیه‌السلام، در میان مردم و حتی در میان افراد حکومت مشهود بود و کسی در وقار، عفاف و بزرگ منشی مثل او نبود. ایشان به شدت تحت نظر بود و به ناچار، باید هفته‌ای دو بار در کاخ خلافت حضور می‌یافت. بسیاری از مردم از پیش گویی امام حسن عسکری و امامان پیشین درباره تولدِ منجیِ موعود، مهدی علیه السلام آگاه بودند. از سوی دیگر رابطه امام با مردم به تدریج از طریق نامه ها و گفتگو با نمایندگان مورد اعتمادش شکل می‌گرفت. رفتار امام، آماده کردن جامعه برای پذیرفتن امامی است که سالهای آینده از دیدگان پنهان خواهد شد. منزل امام در محله ای به نام عسکر بود که به معنی پایگاه نظامی است و خانه امام، مانند دژی محاصره شده بود. هرگونه ارتباطی با امام جرم محسوب می‌شد. ماموران عباسی وقت و بی وقت به طور ناگهانی به خانه امام می‌ریختند و به تفتیش می‌پرداختند. علاوه بر آن جاسوسانی از زنان قابله را استخدام کرده بودند تا اگر اثری از حامله بودن در نرجس دیدند گزارش بدهند. به خاطر ترس از نیروهای امنیتی کسی جرات دیدار با امام را نداشت. تنها حکیمه، عمه امام با او در ارتباط بود. عمه نیز در حقیقت چشم به انتظار موعود بود؛ پسری که زمان به دنیا آمدنش به درازا کشیده بود. او با خود فکر می‌کرد در این اوضاع مهدی علیه‌السلام چگونه به دنیا خواهد آمد؟ و چگونه جانش در امان خواهد بود؟ ادامه دارد.. ✍نویسنده و پژوهشگر:فاطمه استیری 📝ویـراسـتـــار:دکتـر زهـــرا خـلخـالـی @modafeanzuhur
📚 📖 3️⃣ او همچنان عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیه السلام خوش بودم که امداد حیدری اش را برایم به کمال رساند و نه تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، ۳۱ رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. نمیدانستم شماره ام را از کجا پیدا کرده و اصلا از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد : »من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!« نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشت زده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. از حالت وحشت زده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید : »چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سرکوچه ام دارم میام!« پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته ام که نگران حالم، عذر خواست : »ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!« همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید : »چی شده عزیزم؟« و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. رد تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زن عمو، فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری اش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد : »چی شده مامان؟« هنوز بدنم سست بود و به سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد : »موصل سقوط کرده! داعش امشب شهر رو گرفت!« من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید : »تلعفر چی؟!« با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از ترکمن های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. عباس سری تکان داد و در جواب دل نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید: »داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.« گریه زن عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد : »این حرومزاده ها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن!« حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. دیگر نفس کسی بالا نمی آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به «اشهد ان علیا ولی الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش میکردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه ام گرفت. رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می آمد، مردانگی اش را نشان داد : »من میرم میارمشون.« زن عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندم گونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد : »داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!« اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش به وضوح شنیده میشد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد : »داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!« و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیبایی ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 👇
بسم الله الرحمن الرحیم بیانات عرشی حضرت علامه حسن زاده آملی (رضوان الله تعالی علیه) به باب الله دهان است دیگر، مزبله که نیست که هرچیزی درونش برود. دهان است می خواهد انسان شود. دستی که آورده به جلوی دهان اینجا یک مفتشی ایستاده اسمش آقای بینی است. آن قوه شامّه می گوید این متعفن است! آقای لامسه شما گناه ندارید، درست است؛شما در کار خودتان خیانت نکردید؛ اما این بوی بد می دهد تشخیص بو خوب و بدش مربوط به شما نبود؛ زبری و درشتی مربوط به شما بود. این می بوید می‌گوید: نه! بویید و امضا کرد؛ می گوید: نه معطر است و خوشبو است، می گذارد به دهان. قوه ذائقه می آید جلو می گوید: نخیر این بسیار تلخ است. آزار می کند؛ نخیر نباید این را خورد! بعد این را می‌ریزد. دست هم اجازه داد؛ قوه شامّه هم اجازه داد؛ ذائقه هم اجازه داد؛ ذائقه هم می‌گوید: شیرین است. بینی هم می‌گوید: خشبو است؛ قوه لامسه هم می گوید: رسیده و پخته است؛ قوه عاقله می گوید: نخیر این مال حرام است! این مال یتیم است؛ این شبهه ناک است. این خیلی متعفن است. این خیلی بدبو است. یک بوهای بدی دارد با این قوه شامّه نمی شود ادراک کرد؛ با قوه ی شامّه دیگر است. در این باره امام صادق یادمان داده است؛ روایت در کافی است. وقت از دست دادیم؛ الکلام یجرّ الکلام.. این حرف را امام صادق، خلاصه و عصاره اش این است که از امام صادق سوال می کند که آقا آنهایی که مأمورین الهی هستند خوب را از بد تمیز می دهند، چجوری تمیز می دهند؟! آقا به او فرمود که در این دنیا بوی تمیز با بوی عِطر پیش قوه شامّه شما یکسان است؟ بوی تمیز، بوی مزبله، متعفن، بدبو، لجن، مردار در پیشِ بینی شما بوی عِطر و بوی تمیز یکسان است؟ گفت نه فرمود نیتی که جان می کُند اگر نیت خوش است، از جان بوی خوش متصاعد می شود منتها چون مربوط به این نشئه نیست این قوه شامه احساس نمی کند. یک قوه دیگر است؛ آن قوای ملکوتی می بینند که بوی خوش از این جان متصاعد شد. و وقتی نیت بد، خدای ناخواسته چه رسد به فعل بد، اگر نیت بد کرده جانش متعفن می شود؛ بخار کثیفی از او متصاعد می شود؛ خیلی آن قوا آن ارواح ملکوتی متعزّی می‌شوند؛ می بینند که این شخص نیت بد کرد. به این تشبیه، به این تمثیل، به این تنزیل، امام صادق علیه السلام طرف را قانع کرد که حرف این است. غرض، یک وقت قرآن یک درجه برای یک کس است. یک وقت برای دیگری ده درجه؛ این حدیث را خواندم فرمود: حتی تصعد الف درجة یک آیه هزار درجه می شود. این آیه مردان الهی را روزنه است تا از آن ضابطه، قوه عاقله سیر ملکوتیش چه بود. اجازه بفرمایید به همین قدر اکتفا کنیم. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢
همین‌که ما به سوی خدا رفتیم، حالا چه بلاها به سر ما می آورد! او را رها کردند تا بچرد، ذَرهم یاکُل و یُتمتع او را ولش کن بگذار بچرد، بخورد. او روی سفره ی رحمت رحمانیه نشسته، در رحمت رحمانیه خداوند بخل ندارد. اصلا خداوند در رحمت رحمانیه امساک ندارد، پهن کرده این سفره را، بگذار از این آفتاب از این زمین از این ماه از این چرخ و فلک از این نظام هستی از روزی، از خانه‌ی خوب، زن، فرزند، لباس خوب، ماشین، مغازه، برو بیا بگذار داشته باشند." مدینه باد به اهل مدینه ارزانی" آن‌که اهل همت است، تازه نه تنها در این‌جا حسودی نمی‌کند و بخل ندارد و مظهر جود الهیه هست، بلکه می گوید؛ گر قیامت مخیر بکنندم که چه خواهی؟ آن‌جا هم اگر بهشت بدهند این بهشت را تحویل بهشتیان می‌دهم که؛ دوست ما را و (تمام) همه‌ی این جنت و فردوس شما را این نفس خوب است، این خوب است. نه تنها این‌جا روی سفره‌ی رحمت رحمانیه‌ی الهیه امساک ندارد بخل ندارد جود دارد و حاتم طایی است، جناب حضرت مادر گران‌قدر فاطمه‌ی زهرا خدیجه‌ی کبری هست و و دیگران، بلکه حتی در قیامت هم که می‌رود، به او می‌گویند حالا مخیرت کردیم چه می‌خواهی؟ گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی، هر چه می‌خواهی به تو می‌دهیم. حالا چه‌طور بندگان خدا دل خوش می‌کنند که بدون این‌که این‌ها را مخیرشان بکنند، چون می‌دانند خواسته‌شان این بهشت است و حور و غلمان است، آن پیک الهیه نامه از طرف خدا می آورد، سلام می‌رساند و در این نامه به این‌ها می‌فرماید: به شما کلید "کن" عطا کرده‌ام و با این "کن" هرچه می‌خواهی "یکون کن". یادش به‌خیر! در اوایل کودکی که امروز کودک‌تر از دیروز و دیروز کودک تر از امروزم، شنیده بودیم که وقتی قیامت می‌شود، آدم دلش _اگر احیاناََ یک پرنده‌ای در آسمان دارد می‌رود_ دلش می‌خواهد که کباب این پرنده را بخورد، می‌بینی که کباب می شود به پیش ایشان حاضر می‌شود که بخورد، آن‌جا دیگر تیر بگیرد و کمان بگیرد و به صحرا بدود و شکار کند، نخیر! قیامت سختی ندارد بهشت جای آسانی است دیگر. بعد که مسائل فلسفی و این حرف‌ها پیش آمده، دیدیم نفس ناطقه‌ی انسانی آن‌چنان قوی می‌شود که تصرف در نظام هستی می‌کند و با انشاء و توجه نفس، آن‌چه که در عالم هست مطیع او می شوند، از جنبه‌ی فلسفی، چه‌قدر برهانش هم سنگین است، شیرین است نامه ها برنامه ها ۶ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه ها برنامه‌ها ۹ #شرح_نامه_ها_برنامه_ها۹ #حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی خوشا به حال آنان که اهل حضور
نامه ها بر نامه‌ها ۹ این‌قدر این رحم عالم طبیعت مهم است که برادر! همت کن تا هرچه می‌خواهی به‌دست بیاوری، ان‌شاءالله همین‌جا به‌دست بیاوری. و اگر هم بتوانی، هرچه به‌دست بیاوری، در جوانی به‌دست بیاوری. در حوانی! این برای‌تان می‌ماند، این به شما حیات می‌دهد، این شما را زنده می‌کند. با این‌که به ظاهر عالم ماده و طبیعت را سرزنش می‌کنیم، اما برادر! همین‌جا معراج ماست، همین‌جا! این نشئه‌ی طبیعت معراج من و شماست. این‌جا محل عروج است، این‌جا محل بالا رفتن است، این‌جا محل پرواز کردن است، این‌جا محل رفتن به سوی حقایق ملکوتیه است. از همین دامن طبیعت از همین رحم ان‌شاءالله عروج می‌کنیم به ماوراء طبیعت، و چه خوش عروجی ‌می‌شود! استقامت می‌خواهد، خسته می‌شوید آدم جگرخون می‌شود دل به خون ‌می‌شود، از جهل‌ها از بیچارگی‌ها از نفهمی‌ها از گوش ندادن‌ها! اصلاً دل به خون شدند اولیاءالله! این همه انبیا دل به خون شدند! این همه ائمه همین‌طور! هر کسی گفت الهی آمدم، با دل به‌خونی رفت بالاخره! همین هم هست، راهی غیر از این نداریم باید در همین متن جهنم اجتماع، خودتان را بسازید (تا این‌طور هست). اصلاً نظام هستی تنظیم دارد، منتها ان‌شاءالله با تمام وجودمان بگوییم آمدیم، ان‌شاءالله دست‌تان را می‌گیرند، چرا نمی‌گیرند؟! البته کمک‌تان می‌کنند. به مقام محمود می‌خواهی برسی، مقام محمود؛ محمود بر وزن اسم مفعول است، محمود یعنی حمد شده، حمد شده. می‌خواهی مقامی پیدا کنی که مورد حمد و ستایش و آفرین تمام عالم قرار بگیری، فرشته‌ها، همه حمدش می‌کنند! ای به به به به! ما خوب هستیم، اما خوبی منِ فرشته، به رفیق بد داشتن نبود، به (نمی‌دانم) کسب حرام نبود، به اجتماع نبود! من این‌جا در عالم تجرد در عالم عقل، همه‌ی موجودات یک‌پارچه پاک، اصلاً اهل گناه اهل معصیت اهل خلاف نبودند، اگر من آدم خوبی بودم که هنری نکردم! اگر من، فرشته موجود مجردِ خوبی بودم هنر نکردم! هنر مال این آقا جوان است که از نطفه از خانواده از محیط از کسب و کار از بی‌غیرتی‌ها از گناهان، از این همه گرفتاری‌ها خودش را درآورده، آمده بالا و الان پاک آمده، این را می‌گویند هنر! اگر واقعاً باید حمدی بشود، باید ایشان را حمد کنیم، ایشان را ستایش کنیم. این می‌شود مقام محمود. خداوند هم حمدش می‌کند. خداوند حمد می‌کند این آقا را. نامه ها برنامه ها ۹ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
46.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مستند نجم الدین قسمت ۳ ( قسمت آخر ) ره جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
🗒 ‌‌‌‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌ » 🌴💫🌴💫🌴 🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو" ⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها یک ذخیره ارزشمند دارد...! و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.... ✨😭💔🌺 💗خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ • نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....• 🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!! •||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||• 🌷 وقتی آن‌ها را به سمتت بلند کردم، وقتی آن‌ها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ این‌ها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. 🤲💐🌟 ❣خداوندا! پاهایم سست است.رمق ندارد.😔 جرأت عبور از پلی که از «جهنّم» عبور می‌کند،ندارد... 💠من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک‌تر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. 🌺من با این پا‌ها در حَرَمت پا گذارده ام... و دورِ خانه ات چرخیده ام... و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم...و این پا‌ها را در سنگر‌های طولانی، خمیده جمع کردم...!! 🔹و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀 🌻امیددارم آن‌جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم ها، آن‌ها را ببخشی. خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب‌ من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر می‌برند... جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0۹