پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
-دل بستن به دنیا،مثل دل بستن
به یه گل سرخه!قشنگه اما گذراست(:🌿
1_1402777.mp3
3.77M
🎙استاد شجاعی
❣قبل از ملاقات خدا
بدنت رو آروم کن.
🔻خستگی، گرسنگی، و هر گونه فشار.....
رو از بدنت رفع کن،
تا مانع پرواز روحت نشن
@modafehh
#حضرت_علی_اکبر😭💔
🏴زخم هایت یک طرف
🏴زخم سر تو یک طرف
🏴بغض نامت لشگری
🏴را ابن ملجم کرده است
#شهادت_حضرت_علی_اکبر 😞
@modafehh
"ما ترکک وحیدا..."
آقا تنها نبودند
ما چشم بینا نداریم....
◾️اولین شب مراسم محرم در بیت رهبری
🏴 @modafehh
#آیتاللهبهجت(ره):
💠اگر نمازتان را مراقبت و محافظت نکنید
میلیاردها قطره اشک هم برای سیدالشهدا بریزید،در آخرت شما را نجات نمیدهد☝️.
#نماز_اول_وقت
@modafehh
#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_سی_چهارم
چرا پشیمونم ... اما نه به خاطر اسلام ... نه به خاطر رد کردن تمام چیزها و وعده هایی که بهم داده شد ... من انتخاب اشتباه و عجولانه ای کردم ... فراموش کردم انسان ها می تونن خوب یا بد باشن ... من اشتباه کردم و انسان بی هویتی رو انتخاب کردم که مسلمان نبود ... انسان ضعیف، بی ارزش و بی هویتی که برای کسب عزت و افتخار اینجا اومده بود ... اونقدر مظاهر و جلوه دنیا چشمش رو پر کرده بود که ارزش های زندگیش رو نمی دید ... کسی که حتی به مردم خودش با دید تحقیر نگاه می کرد ... به اون که فکر می کنم از انتخابم پشیمون میشم .... به پسرم که فکر می کنم شاکر خدا هستم...
جرات نمی کردم برگردم ایران ... من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم ... رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم ... خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وكیل گرفتن ...
چند جلسه دادگاه برگزار شد ... نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد .... به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود ...
وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت ... اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره ...
به شکرانه این اتفاق، سه روز روزه گرفتم ...
چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار ... مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم ...
به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه ... همه چیز موفقیت آمیز بود؟...
منم با خوشحالی گفتم...
بله، خدا رو شکر ..... قانونا آرتا به من تعلق داره ...
و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد...
خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم...
از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم ... هر روز رفتارش عجیب تر می شد ... مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد ..... یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه ... تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد ... حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که...
ادامه دارد . . .
#اکنون روضه حضرت علی اکبر ع🖤
امامزاده حسین ع
در جوار گلزار شهدا🌹
به نیابت از شما عزیزان