eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
( قسمت نهم: تصویر مات ) ساکت بود... نه اون با من حرف می زد، نه من با اون... ولی ازش متنفر بودم. فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود... یه کم هم می ترسیدم.. بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد.... هر بار که چشمم بهش می افتاد توی دلم می گفتم: تروریست عوضی.. و توی ذهنم مدام صحنه های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می کردم.... حدود ۴ سال از ماجرای ۱۱ سپتامبر می گذشت... حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون ها متنفر بودن حالا به تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت... و من هر شب با استرس می خوابیدم... دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم.... خوب یادمه... اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن... با هم درگیر شدیم. این دفعه خیلی سخت بود... چند تا زدم اما فقط می خوردم... یکی شون افتاده بود روی من و تا می تونست با مشت می زد توی سر و صورتم سرم گیج شده بود... دیگه ضربه هایی که توی صورتم می خورد رو حس نمی کردم... توی همون گیجی با به تصویر تار... هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم.... اون دو تا رو هل داد و از پشت يقه سومی رو گرفت و پرتش کرد... صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم... ادامه دارد . . .
( قسمت دهم: کابوس های شبانه ) بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم... دستبند به دست، زنجیر شده به تخت. هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم... چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم... تمام صورتم کبودی و ورم بود... یه دستم شکسته بود... به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن.... همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن... اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم.... هنوز حالم خوب نبود... سردرد و سرگیجه داشتم... نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد... سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد. مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود.... برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم. می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم.. بين زمین و هوا منو گرفت. وسایلم رو گذاشت طبقه پایین... شد پرستارم ... توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد... توی سالن غذاخوری از همهمه. با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم... من حالم اصلا خوب نبود... جسمی یا روحی... بدتر از همه شب ها بود... سخت خوابم می برد. تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد... تمام ترس ها، وحشت ها، دردها. فشار سرم می رفت بالا. حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه.... دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم.. نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن... چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود.... ادامه دارد . . .
| وَمَن يَتَوَكَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ‌| -و هر ڪس ڪھ بر خدا توڪل ڪند ؛ خـدا برایش ڪافے خواهد بود ... 🍃 ... بخیر 🌙 @modafehh
به نام خدای توانا بر هر امری . . . 🌷🌸
💔 ڪودڪ و پیر ندارد همه در وادی عشق نوڪر حلقه به گوش پسر فاطمه ایم... @modafehh
اۍمردم! شمایید نیازمندان بہ خدا... ﴿فاطر _۵۱۝‌﴾ ‌•🌱• @modafehh
اعضای جدید به کانالِ رسمی خوش اومدید ....🌱 ♥️|| چقدر خوش سلیقگی کردید این کانال رو انتخاب کردید . . . ♥️
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد) شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد) ┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆🏻👆🏻👆🏻🌱👆🏻👆🏻👆🏻 ان شاءالله همه با هم 14شاخه گل صلوات و با نیت برا این جوان و زنذگیش می فرستیم . . .🌱
(قسمت یازدهم ( اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت... همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود.... کنار گوشم تکرار می کرد. اشکالی نداره... آروم باش.... من کنارتم من کنارتم اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود... ( قسمت یازدهم: اولین شب آرامش) من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم... همه جا ساکت بود... حنيف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد. تا اون موقع قرآن ندیده بودم... ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟..... جا خورد. این اولین جمله من بهش بود... - نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد .... - موضوعش چیه؟ ... - قرآنه ... - بلند بخون .... مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه .... - مهم نیست. زیادی ساكته ... همه جا آروم بود اما نه توی سرم... می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم. شروع کرد به خوندن... صدای قشنگی داشت... حالت و سوز عجیبی توی صداش بود... نمی فهمیدم چی می خونه... خوبه یا بد. شاید اصلا فحش می داد. اما حس می کردم از درون خالی می شدم... ادامه دارد . . .
اکنون مزار شهدا دعاگویتان هستیم🌹👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدر خانواده که نباشد؛همه از هم گسیخته میشوند؛ حضرت پدر وقتی که برگردی همه ما و قلب هایمان به هم پیوند خواهند خورد؛ ای دلیل آرامش و قرارم برگرد.......... @modafehh
[• 👨‍👩‍👧‍👦 •] امام‌رضا‌‌﴿؏﴾: سزاوار است کہ مرد نسبت به خانواده‌اش گشاده دست باشد تا آنها آرزوی مرگ او را نکنند ..❤️ 📚من‌لایحضره‌الفقیه؛ج۲؛ص۶۸ 🚩 @modafehh
جمعه: ناهار : امام حسن عسگری؛ (درود خدا بر او باد) شـام : حضرت ولیعصر ؛ (درود خـدا بر او باد) ═✧❁🌷@modafehh🌷❁✧═
ღـــيدانہ رفتند..؛ شهید شدند پیکرشون موند توی سوریه. بعد چند سال اومدند..! ماهنوز درگیر اینیم که چجوری کمتر گناه کنیم ..! همیــن... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفرَج🌤 @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ⚜ از آیت الله بهجت«ره» سوال کردند: 《برای ازدیاد محبت به حضرت حق‌تعالے و ولی‌عصر«عج» چه کنیم؟》 در جواب فرمودند: 《گناه نکنید》 《نمـــاز اولِ وقت بخوانید》 🏴 | @modafehh
گلزار شهدا🌹👇 دعاگویتان هستیم