#شهیدانه 🌿
هـم مدٰاح بـود، هـم فـرمــٰاندھ؛سفـٰارشڪـرده بود روے ســــنگِ قـــبرش بنــویسند
-یـٰـــــازهـــــرا🥀••
اینـقدر رابطــہاش بـا حضرتـــــ
مــــآدرقوے بود ڪهـ مـثل بیبی شـھید شــد 🕊••
خـمپـٰاره کـہ خورد بـہ ســنگرش و بچهـهـٰا رفـتند بــالا ســرش؛ دیـدند خـمپـٰآرھ خــورده پھلوےِ سمتـــ چــپش!
#شـــــهیدمـــــحمدرضاتوࢪجـــــےزاده🕊
•♢[ @modafehh ]♢•
❣ خداوند رحمت آورد بر بنده ای که روابط میان خود و زنش را نیکو کند، در این صورت خدای عزوجل زمام امور همسرش را در اختیار او قرار داده، او را سرپرست و اختیار دار زن میسازد.
#پیام_دوست💫
•♢[ @modafehh ]♢•
4_5780734442330916360.mp3
5.27M
مناجات #لیلة_الرغائب 🌜
وقتی اسیر دست دنیایی /
از زندگی دلخور شدن خوبه
بین مناجات شب جمعه /
تو کنج هیئت حُر شدن خوبه.
مهدی رسولی🎤
#پیشنهاد مدیریت🌷
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_شانزده
_معصومه نمیتونه بچه رو نگه داره، تا
آخر عمر که نمیتونه تنها بمونه، باید
ازدواج کنه!
یه زن که بچه داره موقعیت خوبی براش
پیش نمیاد؛ االن یه خواستگار خوب داره،
اما بچه رو قبول نمیکنه!
صدرا ابرو درهم کشید:
_هنوز ِعده ی معصومه تموم نشده، هنوز
چهار ماه و ده روز از مرگ سینا نگذشته!
درسته بچه به دنیا اومده اما باید تاپایان
چهارماه و ده روز صبر کنه.
حرمتِ مادرعزار منو نگه نداشتین، الاقل
حرمت برادرم رو حفظ کنید.
صدرا از اتاق بیرون رفت. محبوبه خانم
سری به تاسف تکان داد و کودک را از
پرستار گرفت:
_خودم نگهش میدارم، تو به زندگیت
برس!
کودک را در آغوش گرفت و اشک روی
صورتش غلطید. رو برگرداند گفت:
_صدرا تسویه حساب میکنه، کارهای
قانونیشم انجام میده که بعدا مشکلی
پیش نیاد!
چقدر درد دارد که شادی هایت را با زهر
به کامت بریزند!
وارد خانه که شدند، زهرا خانم اسپند
دود کرد، آیه لبخند زد. رها خجالت
زده ی معصومه بود، اما معصومه ای
نیامد.
نگاهها متعجب شده بود که محبوبه خانم
روی مبل نشست و با لبخند تلخی گفت:
_بچه رو نخواست، قراره شوهر کنه!
زهرا خانم به صورتش زد. صدرا هنوز
اخم بر چهره داشت.
آیه: حاال باید چه کار کنید؟
صدرا به سمت مادرش رفت و بچه را در
آغوش گرفت. به سمت رها رفت و کودک
را به سمتش گرفت:
ِ _مادرش میشی؟ اگه قبولش کنی میشه
پسر من و تو!
رها نگاه به آیه انداخت، نگاهش آرام بود.
به مادر نگاه کرد، با لبخند سری به تایید
تکان داد. چشمان محبوبه خانم منتظر
بود.
رها دست دراز کرد و بچه را گرفت. صدرا
نگاهش را به آیه انداخت:
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_هفده
_اگه اجازه بدید اسمشو بذاریم مهدی
آیه با بغض لبخند زد و تایید کرد. نامت
همیشه جاویدان است یا صاحب الزمان:
_من کیام که اجازه بدم اسم امام رو روی
پسرتون بذارید یا نه!
َ
صدرا: میخوام مثل سیدمهدی مرد باشه،
این کارم فقط ازرها برمیاد!
رها: مگه میتونی حضانتش رو بگیری؟
صدرا: حضانتش میرسه به پدربزرگم،
به خاطر اینکه توانایی نداره کفالتش
میرسه به من!
َرها به صورت مهدی نگاه کرد و زمزمه
کرد:
_سلام پسرکم!
صدرا به پهنای صورت لبخند زد..."ممنونم
خاتون! ممنون که هستی خاتونم! ممنون
که مادر میشوی برای تنهایادگار برادرم
معجزهی خدا هستی خاتون!"
َ
رها در اتاقی که با مادرش شریک شده
بود نشسته ومهدی خواب بود.
آیه در زد و وارد شد:
_مبارکه! زودتر از من مادر شدیها!
َ رها هنوز نگاهش ب مهدی بود:
_میترسم آیه، من از مادری هیچی
نمیدونم!
آیه: مگه من میدونم؟ مادرت هست،
مادرشوهرت هست؛ یادمیگیری، بهش
عشقی رو بده که مادرش ازش دریغ
کرد... رها مادر باش؛
فقط مادر باش! باقیش مهم نیست،
باقیش با خداست، این بچه خیلی
خوش شانسه که تو مادرش شدی، که
صدرا پدر شد براش!
آیه سکوت کرد. دلش برای دخترکش
سوخت. "طفَلک من!"
رها: آیه کمکم میکنی؟ من میترسم!
آیه: من همیشه هستم، تا زندهام کنارتم!
از چیزی نترس، برو جلو!
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس یک شب جمعه بین الحرمین باشه
باید همه عمرش هم دلتنگ حسین(ع) باشه...💔🥀
#بینالحرمین
#شب_جمعه
#شبتونکربلایی🌙
•♢[ @modafehh ]♢•
السّلام علیکَ حین تَقوم...
سلامبر تو آنهنگام که
برایاحیایعشق
قیام خواهی کرد
و سلامبرآنان که قیام
تو را چشم به راه اند...
#صبحتونمهدوی✨
#اللهمعجللولیکالفرج♥️
#سلام_ودرود_برشهیدان
•♢[ @modafehh ]♢•
جـمـعـــــہ:
ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد)
شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد)
•♢[ @modafehh ]♢•
امام صادق علیه السلام در مورد چگونگی خواندن نماز فرمودند:
وقتی نماز واجب میخوانی آنرا در وقت خودش چنان بخوان که گویا دیگر هرگز به نماز موفق نمی شوی.
(محجة البیضاء جلد 1 صفحه 350 )
#نماز_اول_وقت
•♢[ @modafehh ]♢•
[نشـــــونـــــێ]
خيلي گشته بوديم،نه پلاكي نه كارتي،چيزي همراهش نبود. لباس فرم سپاه تنش بود.چيزي شبيه دكمه پيراهن در جيبش نظرم را جلب كرد. خوب كه دقت كردم، ديدم يك نگين عقيق است كه انگار جمله اي رويش حك شده. خاك و گل ها را پاك كردم. ديگر نيازي نبود دنبال پلاكش بگرديم. روي عقيق نوشته بود:« به ياد شهداي گمنام»
#شهید_گمنام 🥀
•♢[ @modafehh ]♢•
اکنون گلزار شهدا دعاگویتان هستیم
سالروز شهادت شهید مدافع حرم حجت اسدی🌹👇
آقـــــــــٰا
غرق زخمیـــــم ۅݪۍ قامتمـــــٰان خـم نشده ...💔🥀
•♢[ @modafehh ]♢•
#طنز_جبهه 😂
تـکبـیـــــر
سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.
طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.»
یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد.
از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت. جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!
•♢[ @modafehh ]♢•
صفحه یادبود مجازی شادروان علی یعقوبی
https://iporse.ir/6072737
#ارسالی از اعضاء🌷
دوستان همراهی کنیم تا برای ما هم انجام بدن 🙏
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_هجده
امیر زنگ زده بود که برای دیدن بچه
میآیند. رها لباسهای مهدی را عوض کرده
بود و شیرش را داده بود.
بچه در بغل روی مبل نشسته بود و
صورتش را نگاه میکرد. تمام کارهایش را
خودش انجام میداد، به جز صبحها که
سرکار بود.
زحمتش با مادربزرگهایش بودکهعاشقش
بودند.
آیه کنارش نشست:
_شما که مهمون دار ید چرا گفتی من
بیام پایین؟
رها لب برچید:
_خب میخواستم احسان رو ببینی دیگه،
بعدشم مادر احسان اصال با من خوب
نیست، تو هستی حس بهتری دارم.
آیه لبخندی به رها زد و پشت چشمی
برایش نازک کرد:
ُ
_اون رویای بدبخت رو که خوب اونشب
شستی گذاشتی کنارحالا چی شدی؟!
صدرا که نزدیک آنها بود حرف آیه را
شنید:
منم برام جالبه که یهو چطور اونطور شیر
شد! آخه همهش میترسه، تازه بدتر از
همه اون روزی بود که توی کلینیک
دیدمش، اصال انگار دِم درخونه عوضش
میکنن!
آیه: شما کدوم رها رو دوست دارید؟
"کدام رها را دوست دارم؟ رها که در همه
حاالتش دوست داشتنی بود!"
_رهای اونشبو!
آیه: پس بهش میدون بدید که خودشو
نشون بده، این منو ِدق داده تافهمیدم
چطور باید شکوفاش کرد.
"شکوفایت میکنم بانو!"
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙