○•🌱
صبحدمڋڪرۍبهجزنامش،نگویمبهتراست
جزرهورسموراهشرا،نپویمبهتراست
سمتقبله،روبهاربابمحسینبنعلے
باسلامصبحگاهۍ،خُلقوخویمبهتراست!
#اݪسلامعلیڪیااباعبدالله🌿
صبحتون حسینے
『 @modafehh 』
پنج شنبہ:
ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
『 @modafehh 』
- پیامبر اکرم (ص):
لا ینال شفاعتی من اخر الصلوة بعد وقتها
کسی که خواندن نماز را از زمانش به تأخیر بیندازد، به شفاعت من (در روز قیامت) نخواهد رسید.
#حی_علی_الصلاة
#نماز_اول_وقت
『 @modafehh 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلھاشادھ...🎉
دختردࢪدونہےاربابرسیدھ🎈
باوجودشروےغمهاخطڪشیدھ🌱
تولدتمبارڪرقیہجانـــــم♥️
#رقیهخاتون🌱
#دردونهیارباب
#استوری
『 @modafehh 』
روز جمهوری اسلامی در کلام #مقام_معظم_رهبری✨
روز جمهوری اسلامی جزء مهمترین و پربرکتترین و تعیینکننده ترین روزهای تاریخ ما است.انقلاب اسلامی ایران موجب ولادت مولود پربرکتی به نام جمهوری اسلامی شد.دوازدهم فروردین روز زنده شدن اسلام است.۱۲ فروردین سالروز تحقق وعده حق تعالی است.روز ۱۲ فروردین روز جمهوری اسلامی است که یکی از مهمترین اعیاد امت ما در میان ایام الله و خاطرههای انقلاب به حساب میآید.
『 @modafehh 』
∞🦋∞
⚠️ #تـــݪنگـــر
#تشیـــیع جنازه بزرگــترین درس
زندگی را بـه من آموخت، آموختم
زندگی پـر از فـراز و نشیب است!
مثل همین میت ڪه حالا روی سر
ما جا دارد و دقایقی بعد #زیـر پا!
『 @modafehh 』
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_سی_هفتـم
ارمیا میان حرفشان پرید:
_برای آیه خانم میگم!
نگاهها نگران شد، دل ارمیا لرزید:
_بهم بگید چه خبره!
مشفق: خب اون چندبار دیگه سعی کرد
پسر عموش رو بکشه تا طلاقشو داد و
این اقدامش یهکم نگران کنندهست.
چون االان خانم رحمانی هم جزء کسانی
براش حساب میشه که مانع رسیدنش به
شما میشن!
آیه: اون چند ساله که منتظر شماست تا
برگردید و این یعنی...
ارمیا ابرو در هم کشید:
_برداشتن شما از سر راه رسیدنش به
من؟
آیه سری به تایید تکان داد. ارمیا سرش
را به پشتی مبل تکیه داد. رها که به
دیوار تکیه داده بود گفت:
_برای همین ترسیده بودی آیه؟
نگاه آیه به ارمیا بود:
_هم آره هم نه!
کسی به در زد و مانع کنجکاوی بیشتر
شد. صدای خانم موسوی بود که در
را باز کرد و گفت:
_خانواده ش رسیدن!
دکتر صدر به همراه دکتر مشفق بلند
شدند.
دکتر صدر: من باهاشون صحبت میکنم،
شما برید خونه.
به سمت ارمیا رفت دستش را دراز کرد
که ارمیا آن را گرفت و دوستانه فشرد:
_شرمنده که اوضاع بههم ریخت و نشد
با هم آشنا بشیم. یک روز باید بیایید که
مفصل صحبت کنیم!
ارمیا سعی کرد لبخند بر لبانش بنشاند که
اصلا موفق نبود:
_من شرمندهام که باعث این اوضاع
شدم! حتما خدمت میرسم.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_سی_هشتـم
دوباره صدای خانم موسوی آمد:
_راهنماییشون کردم اتاقتون دکتر!
خطابش به دکتر صدر بود که تایید او را
گرفت. بعد رو به رها کرد:
_دکتر مرادی، همسرتون اومدن دنبالتون!
رها عذرخواهی کرد و از اتاق خارج شد.
دکتر صدر و مشفق هم رفتند. آیه ماند و
ارمیا که نگاه از هم میدزدیدند.
آیه: بهتره بریم، زینب خیلی ترسیده بود.
ارمیا: تقصیر منه! اصلا نمیدونم از کجا
این بدبختی پرید وسط زندگیمون!
ایه:قطعا! خیر ما همین بوده، بهتره بریم
به خرید امروزمونبرسیم،من گرسنهام!
مهمون شما یا مهمون من؟
ارمیا با مهربانی نگاهش کرد و تصنعی
ابرو در هم کشید:
_جیب من و شما نداره، پولتونو بدید به
من، خودم حساب میکنم!
ِ آیه خندید: مامان فخرالسادات میدونه
چه پسرخسیسی داره؟
ارمیا اصلاح کرد:
_اقتصادی! هم ناهار بدم بهتون، هم
خرید کنم براتون؟ فکر اینو کردید که
من مثل شما دکتر نیستم و یه کارمند
ساده ام؟
آیه پشت چشمی نازک کرد:
_معنی کارمند ساده رو هم فهمیدیم
جناب سرگرد!
گاهی ترس و اضطراب هم بد نیست!
به خاطر عوض کردن شرایط گاهی
صمیمیتها بیشتر میشود!
از اتاق که خارج شدند زینب بغ کرده
روی صندلی نشسته بودارمیادر
آغوشش کشید روی موهایش را بوسید:
_دختر بابا چرا ناراحته؟
اشک چشمان زینب را پر کرد. ارمیا
صورتش را بوسید:
_دختر من ترسید؟ چیزی نبود بابایی!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
شب جمعه است بیا حال مرا بهتـــر کن
فکر دلواپســـی قلب من مضطــــــر کن
این شب جمعه اگر مقصد تو کرببلاست
نزد ارباب دعـــــــایی به من نوکـــر کن
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم
شبتون حسینی ✨
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
@modafehh
○•🌱
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس اقا امام زمان( عج)
#مهدی_جانم♥️🌱
نبــودنتـــو
فقـط نبــودن تو نیستـــ
نبودن خیلۍ چیزهاستـــ
ڪلاه روی سـرمان نمیایستد
پول در جیبمان دوام نمیآورد
نمڪ از نان رفتــه
خنڪی از آب
ما بی تـو فقیر شدهایم
هر کجا هستی
با هزاران عشق سلام
🌼 أللَّهمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج
『 @modafehh 』
جـمـعـــــہ:
ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد)
شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد)
『 @modafehh 』
{حضور قلب در نماز}
پیامبر (ص ) :اذا قام العبد الی الصلوة فکان هواه و قلبه الی الله تعالی انصرف کیوم ولدته امه
هنگامی که انسان برای نماز می ایستد، اگر همه توجه اش و قلبش به سوی خدا باشد، در حالی نمازش تمام می شود، که مثل روزی است که پاک به دنیا آمده .
( محجة البیضاء، ج 1، ص 382 )
#نماز_اول_وقت
『 @modafehh 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عنوان_کلیپ : بیسیم چی 📞
_ رفقا.رفقا.حمید
(رفقا بگوشید!!!)
#یادتون_باشه هدف همه کارهاتون باید 🍃قرب الهی🍃 باشه ...
#یادتون_باشه سرلوحه زندگی تون رو 🍂ولایت مطلقه ی فقیه🍂 قرار بدید...
_رفقا.رفقا.حمید
(رفقا بگوشید!!!)
خواهرها حجاب یادتون نره🌸
بقیه هم گوش بفرمان ولی فقیه باشید🌺
#ارسالی_از_اعضاء
@modafehh
#آیه_گرافی •|🌿|•
↯
یہ قسمتے از سوره { یس }
تو قرآن هسٺ کھ نوشتہ :
•°• کل فی فلک •°•
*
+ معنیش میشہ : ⇩
•°همہچیز در گردشہ°•
*
جالبیش اینجاسٺ کھ :
اگہهمینآیہروبرعکسبخونے،
بازممیشہ : کل فی فلک...!♡
↯
#خود_آیههمدر_گردشه❤️
『 @modafehh 』
🍃🍂🍃
#طنز_جبهه :)
یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...
برای خودش یه قبری کنده بود.
شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.
ما هم اهل شوخی بودیم
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...
گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم
با بچه ها رفتیم سراغش...
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند.
دیگه عجیب رفته بود تو حال!
ما به یکی از دوستامون که
تن صدای بالایی داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این که
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه،
بگو: اقراء
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود
و فکر میکرد براش آیه نازل شده!
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباکرم بخون
🌹شادی روح شهدا بلند صلوات
『 @modafehh 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا به حاج قاسم میگن سردار دلها...
🎥 ببینید مردم داری و بزرگی این شهید رو که چگونه به دختر خردسالی، این همه مهربانی میکند.
#پیشنهاد_دانلود
#حاج_قاسم
『 @modafehh 』
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_سی_نهـم
زینب: ترسیدم!
اشکش روی صورتش لرزید. آیه صبر کرد
تا ارمیا پدری کردن را مشق کند.
دست خطش که خوب بود، خدا کند غلط
املایی نداشته باشد!
ارمیا: تا بابا هست تو نباید بترسی، من
مواظب تو و مامانت هستم!
این را که میگفت نگاهش را به نگاه آیه
دوخت؛ انگار میخواست آیه را مطمئن
کند؛ شاید دل خودش را!
اشکهای زینب را پاک کرد:
_بریم ناهار بخوریم؟
زینب لبخند زد. چقدر بچهها زود و راحت
غمها و ترسهایشان را از یاد میبرند؛ کاش
دنیا همیشه بچگانه میماند!
غذایشان را که در یک رستوران سنتی
خوردند، ارمیا از اعماق قلبش شاد بود.
حسی جدید و ناب بود. با همسر و
دخترش بود... چقدر شبیه آرزوهایش
بود، چقدر بوی خوش عشق میداد!
َتمام مدت حواسش به آیه و زینب بود.
دلش میخواست نقش مرد خانواده را
خوب بازی کند، نقشی که عجیب به دلش
نشسته بود.
موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال پیدا
کردن لباسی مناسب برای زینب بود و
ارمیا نگاهش به روسری ارغوانی رنگ
داخل ویترین مغازه روبه رو!
زینب که لباس را پرو میکرد سریع رفت
و آن را خرید. آیه که برای زینب روسری
میخرید، نگاه ارمیا به مانتوهای پشت
ویترین مغازهی کناری بود. به آیه نزدیک
شد:
_میخوای اون مانتوها رو ببینی؟ به نظرم
قشنگن!
آیه نگاه به آن مغازه انداخت:
_مانتو دارم!
ارمیا سرش را پایین انداخت:
_میخوام براتون یه چیزی بخرم، لطفا
بیایید دیگه!
_باشه.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_چهـل
ارمیا لبخند زد و دست زینب را گرفت و
آیه را به آن سمت هدایت کرد.
آیه چند مانتو را پرو کرد و یکی را که
قهوه ای سوخته بود از میانشان برداشت.
ارمیا دستی به مانتوی دیگری کشید و
گفت:
_این آبی هم قشنگه ها، اینم بردار.
آیه اصلاح کرد:
_آبی نفتی!
ارمیا شانه ای بالا انداخت:
_آبیه دیگه.
آیه ریز خندید و آن مانتو را هم
برداشت.
شب که به خانه بازگشتند، ارمیا عجیب
حس خوشبختی میکرد... زینب خواب
بود. سرش را روی شانهاش گذاشت و به
نرمی او را به آغوش کشید.
آیه در خانه را باز کرد و وارد واحد
خودشان که شدند به سمت اتاق خواب
رفتند؛ لامپ را روشن کرد و هر دو دم در
اتاق خشکشان زد.
تمام قاب عکسهایی که روی دیوار بود و
نقشی از آیه و سید مهدی را در خود
داشتند جایشان را به عکسهای آیه و
ارمیا در روز عقد داده بودند.
عکسهای دسته جمعی و دو نفره و سه
نفره... رها خوب کارش را بلد بود.
ارمیا با صدای زمزمه مانندی گفت:
_عکسای عقدمون؟
آیه: کار رهاست!
ارمیا لبخند تلخی زد:
_دلشون برام سوخت؟
_نه! قرار شد عکسارو جمع کنه، گفت قبل
از برگشتن ما انجامشون میده!
این ایده از خودش بود، اما ایدهی خوبی
بود. عکسای عقد رو ندیده بودی نه؟
_نه؛ وقت نشد!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
○•🌱
بیا خیال کنیم...
دستانمان بین ضریح
گره خوردهاند!
بیا خیال کنیم...
کفشهایمان را از
کفشداری گرفتهایم و...
عقبعقب قدم بر میداریم
و میگوییم:
ولا جعلالله آخرالعهد منی لزیارتکم!
بیا #خیال کنیم...
#امشب_کربلاییم!
شبتون حسینی✨
『 @modafehh 』
🌸🍃
#سلام امام زمانم 💚
🌺حواسمان باشد؛
🌿او در میان ماست...!
⇦ بخاطر ظهورَش #گناه_نکنیم ⇨
#أینصاحبنا..؟💔🥀
🦋 صبحت بخیر آقا 🦋
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
@modafehh
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
『 @modafehh 』
شهید حسن باقری:
بی تعارف بگویم نیرویی که نمازش اول وقت نباشد خوب هم نمیتواند بجنگد!
#حی_علی_الصلاة 🔊
#نماز_اول_وقت ♥️
『 @modafehh 』
•{دقت به حق الناس}•
شهید سیاهکالی روی حق الناس بسیار حساس بودند
از نمونه های عملی این حساسیت ویژه بدهی های خردی بود که پیش می آمد مثلا برای تنظیم باد چرخ موتور
اگر پول خرد همراه نداشتند و صاحب مغازه می گفت بعدا حساب کنید بلافاصله آن بدهی را روی برگه ای یادداشت می کردند و به همسرشان هم گوشزد می کردند که در اولین فرصت آن بدهی ناچیز را پداخت کنند
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
『 @modafehh 』