#صبحتون_کربلایی✋🌞
واجب شده صبـحها
کمی دربزنم
قدری به هوایحرمتـ
پـ🕊ـربزنم
لازم شده
درفراق ششگوشهتان
دیوانهشوم
به سیمآخر بزنم
سلام_ارباب_بینظیرم
#اللهم_ارزقنا_کربلا
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
دعای روز بیست و هشتم #ماه_مبارك_رمضان🌙
بسماللہالࢪحمـٰنالࢪحیـــم
اللهمّ وفّر حظّی فیهِ من النّوافِلِ واکْرِمْنی فیهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فیهِ وسیلتی الیکَ من بینِ الوسائل یا من لا یَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّین.
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🍂
ونبودنتدرایناوضاعکابل
بیشتربهچشممیآید😔💔
#حاج_قاسم کجایی
#افغانستان_تسلیت🖤
#استوری
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝
موسسه مردم نهاد شهید عزیز🌹
فطریه های شما دریچه ای رو به مهربانی🌱
@modafehh
°°|#تلنگࢪانہ🥀|°°
چطورے براے ماشینتـــــ بهترین دزدگیرها
رومیگیرے تا مبادا بدزدنش!
چرا براے اعتقاداتتـــــ دزدگیر نمیزارے؟!
درحالےڪہ اگہ ماشینتو بدزدن
میشہ زندگے ڪنے...'
ولے اگہ اعتقاداتتو بدزدن
ابدیتـــــُ از دستدادی💯!
گوشےتو بدزدن سریع میفهمے
چون دائم بهش سرمیزنے ...
ولے شناسنامتو بدزدن دیر میفھمے(:
اعتقاداتم چون دیر بہ دیر بھش رجوع میڪنے؛
دیر میفھمے ڪہ دزدیدنش
@modafehh
شهادت اجر کسی ست ، که در زندگی خود ، مدام درحال درگیری با نفس هستند ، و زمانی که نفس سرکش خود را رام نمودند . خداوند شهادت را روزی آنها می کند
@modafehh
-تنهـا بنایۍ که اگر بلرزد
محکم تـر مۍشود
دل اســت!-
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_صـد_چهـار
ارمیا: این دیگه کمک به بچه های مناطق محروم نیست، اینجا جونتون درخطره!
رها: جون شما تو سوریه در خطر نیست؟ اینجا که دیگه وطن خودمونه!
ارمیا: من برای این شرایط آموزش دیدم، شما چی؟ اونجا هوا آلودهست،آب و غذا کم گیر میاد، امکانات رفاهی کمه!
رها به آیه گفت:
_راست میگن، هرچی وسیله میتونی بردار؛ غذا، لباس، پتو؛ حتی دارو و آب... اینطور که دکتر صدر گفت، بچه های جهادی آماده شدن برای اعزام، قراره روستا رو بازسازی کنن.
صدرا: مهدکودکتون یادتون نره، بچه ها نیاز به آموزش و سرگرمی دارن.
رها: اونکه همیشه آمادهست؛ فقط چندتا دفتر و برگه آچهار بخر.
مدادرنگی و آبرنگ و مدادشمعی از سری قبل هست.
ارمیا مداخله کرد:
_تو چی میگی صدرا؟! میدونی میخوان چیکار کنن؟
صدرا لبخند زد:
_خودم بهت گفتما! کار همیشه شونه. منم فردا یک دادگاه دارم. باقی کارا رو میدم دست همکارم و بعدازظهر با وسایل بیشتر حرکت میکنم.
ارمیا: مگه توئم میری؟
صدرا: اونقدر اینجور جاها منو دنبال خودشون کشیدن که رسما برای خودم عمله شدم! اینقدر خوب سیمان درست میکنم و آجر میندازم بالا
که باید ببینی!
ارمیا: تو دیگه چرا؟
صدرا: وقتی تو و حاج علی و مامان زهرا این دوتا اعجوبه رو دست منفلک زده میسپارید، منم مجبورم دنبالشون اینور_اونور برم دیگه!
موبایل صدرا زنگ خورد:
_سید محمده!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_صــد_پنج
_سلام سیدجان، خبرا به اونجا هم رسید؟ حرکت کردی؟ خب، پس بیا اینجا؛ نه... من به حاج علی زنگ زدم، اونم داره آماده میشه. مامان زهرا
میاد اینجا پیش مامانم تا بچه ها رو نگهدارن؛ منتظرتیم، یا علی...
ارمیا: حاج علی و سید محمد هم هستن؟
آیه: آقامسیح و آقایوسف هم چند وقتیه هستن.
ارمیا اخم کرد:
_پس فقط منو جا گذاشتید؟
صدرا: نخیر؛ شما خط مقدم بودید!
ارمیا: پس چرا ایستادید؟ بجنبید دیگه!
آیه لبخند زد...ساعاتی همگی به سرعت مشغول بودند؛ حتی برخی از محبوبه خانم هم لباس و غذا و داروهایی که در خانه داشتند را
اقوام آورده بودند.
محمد مشغوِل بندی داروها و یادداشت برداری سید دسته برای خرید داروهای موردنیازشان بود. سایه در حی گفت:
_تو که فردا عمل داشتی، چطوری میخوای بری؟!
سید محمد دست از کار کشید و به همسرش لبخند زد:
_خانم، بری نه نیمه میشه ، بریم ، مگه رفیق راهی؟
سایه دستی به روسری سرمه ای رنگ مدل لبنانی بستهاش کشید و موهای خیالیاش را داخل داد:
_نخیرم؛ من با گروه دکتر زند میرم، مثل همیشه اونجا میبینمت؛ حالا مریضات؟ اتاق عمل فردا؟
_با دکتر رضایی صحبت کردم به جای من میره اتاق عمل.
_مگه برگشته ایران؟
سید محمد: دو سه روزی میشه که برگشته.
_محمد!
سید محمد همانطور که دوباره مشغول به کار شده بود با لبخند، زیرچشمی نگاهی به سایه اش کرد.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
رمضانرفتوتودرخوابمحرمدرپیش
ترسمنکرببلاییستکهامضاءنشود
#الوداعماهخدا
شبتون حسینی 🌙
╔══•°🌹°•══╗
@modafehh
╚══════╝