eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh @khaleghiii
مشاهده در ایتا
دانلود
💞🌿...بســم‌ربِّ‌لعلی‌الاعڵــے... 🌿💞
○•🌱 ....|✋|°• از کویر خشک بر دریا سـَلام هر نفس بر زاده زَهْرا سَـلام باز میگویم به تو از راه دور یاحُسین بن علی ، آقا سَلام ♥️ ╔══•°🌹°•══╗   @modafehh ╚══════╝
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد) شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد) ╔══•°🌹°•══╗   @modafehh ╚══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄🍃 💫🌈 امام علي‌عليه السلام : ألا و إنَّ هذا اليَومَ يَومٌ جَعَلَهُ اللَّهُ لَكُم عِيداً و جَعَلَكُم لَهُ أهلاً ، فَاذكُرُوا اللَّهَ يَذكُركُم وَ ادْعُوهُ يَستَجِب لَكُم امروز روزي است كه خداوند آن را براي شما عيد قرار داد و شما را نيز شايسته آن ساخت ؛ پس به ياد خدا باشيد تا او نيز به ياد شما باشد و او را بخوانيد تا خواسته‌هايتان را اجابت كند كتاب من لايحضره الفقيه ، ج ۱ ، ص ۵۱۷  ╔══•°🌹°•══╗   @modafehh ╚══════╝
📙🖇 📚مرتضی آوینی کلمه «روزمرگی» را زیاد به کار می برد و چقدر پرهیز می کرد که گرفتار این روزمرگی نشود. اینها را همسرش مریم امینی می گوید، در گفت و گویی که با مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودی انجام داده است، در همین کتاب «مرتضی آیینه زندگی ام بود». 💕شاید به همین خاطر است که در این کتاب هم ردپای چندانی از روزمرگری های زندگی مشترک آن ها نیست و امینی بیشتر به سیر و سلوک همسر شهیدش و اندیشه های او پرداخته است. حتی وقتی صحبت از ازدواج آن ها می شود، به سادگی می گوید: «چیز خاصی ندارد که بشود به آن اشاره کرد. خیلی معمولی بود. سال 1354 بود که نامزد شدیم و خردادماه سال 1357 بود که ازدواج کردیم.» 🖋نویسنده : مرتضی سرهنگ، هدایت الله بهبودی ╔══•°🌹°•══╗   @modafehh ╚══════╝
🌿 °•|اعتقادی به پول گرفتن برای مداحۍ ڪردن نداشت با اصرار زیاد هدیه ای دریافت میڪرد هروقت از او می پرسیدند ڪه سید چرا پول نمیگیری میفرمود من اگر این دنیا برای مداحی پول بگیرم آن دنیا بے بے زهرا می فرماید شما پولت را گرفتے دیگر چه پاداشی میخواهی؟؟|•° مداح شهید سید مجتبے علمدار ╔══•°🌹°•══╗   @modafehh ╚══════╝
گلزار شهدا 🌹 دعاگویتان هستیم🙏 @modafehh
‏یکی گفت من رأی نمیدم! گفتم ولی من رأی میدم...! وجدانم نمیذاره یکی واسه احساس مسئولیت دینی و اجتماعیش دست بسته زنده زنده دفن بشه ولی من در حد یه رأی دادن از دستام استفاده نکنم... نمیذارم خائن ها و وطن فروشان رأی بیارند ╔══•°🌹°•══╗   @modafehh ╚══════╝
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ #فصـل_دوم #قسمـت_صـد_هفت رها هنوز در حال بحث با صدرا بود. نمیدانست چرا اصلا کارشان
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _اصلا مسیح خودش بمونه و کارهاشو انجام بده، به من چه؟ رها خنده اش گرفت: _اون اصلا مرخصی نداره که بیاد! صدرا:پس چرا ارمیا داره میاد؟ رها: مرخصی آقا ارمیا هنوز تموم نشده. صدرا: پس خودش بره انجام بده و بذاره من به زن و زندگیم برسم! ********************** آیه سوار ماشینش شد. تنها کسی که کارهایش را انجام داده بود و حالابیکار بود تا برای خرید دارو برود او بود، تمام شب از فکر و خیال خوابش نبرده بود و کارهایش را برای فرار از آنهمه فکر، تمام کرد و آفتاب طلوع کرد. نگاهی به لیست خریدهایی که سید محمد داده بود کرد. به جز دارو مقداری غذای کنسروی و آب هم باید میخرید. دنده را جا زد و حرکت کرد. تازه وارد خیابان اصلی شده بود و داشت سرعت میگرفت که ماشینی از پشت با حداکثر سرعت به ماشین او زد و کنترل خودرو دست آیه خارج شد. خیابان آن وقت صبح حسابی شلوغ بود و برخورد ماشین آیه با خودروهای دیگر صحنه ی دلخراشی ایجاد کرد. چشمان آیه داشت بسته میشد که صدای زنگ تلفن همراهش آمد و دیگر چیزی نفهمید. ************************* ارمیا کلافه راه میرفت. تلفن همراه آیه زنگ میخورد و جوابی نبود. ِنگران بود و دلشوره داشت؛ می خواست بگوید از فروشگاه وسایل صفری سر خیابان، یک کیسه خواب دیگر بخرد، چون مال خودش خراب شده بود. حالا آیه جواب نمیداد و دلشوره گرفته بود. بالاخره تماس وصل شد: _چرا جواب نمیدی؟ نمیگی نگران میشم؟ ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _سلام. شما این خانوم رو میشناسید؟ صدای یک زن بود اما آیه اش نبود. ارمیا: همسرم... همسرم کجاست؟ _ایشون تصادف کردن. ارمیا گوشی به دست سمت در دوید و به صدا زدن های سید محمد و صدرا جوابی نداد. ارمیا: خانم کجایید؟ الان زنم کجاست؟ زن آدرس را گفت و ارمیا سریعتر دوید. صدرا ماشین را روشن کرد و همراه سید محمد به دنبال ارمیا رفتند. ِ خیابان ترافیک بود. ارمیا از لابه لای ماشینها جلو میرفت. صدرا ماشین را همانجا سر کوچه گذاشت و با سید محمد دویدند. صدای آمبولانس و چراغ گردان ماشین پلیس میآمد. ارمیا زانو زد: _آیه! _از دستش راحت شدیم؛ بیا بریم عزیزم. ارمیا به سمت صدا برگشت: _تو؟! چرا... آخه چرا اینکارو کردی؟! تو دیوونه ای! _اون نمیذاشت ما با هم ازدواج کنیم؛ حالا که منو پیدا کردی، این زن نمیذاشت به هم برسیم. مأمورین اورژانس ارمیا را عقب زدند تا به وضعیت آیه رسیدگی کنند. ارمیا چشم چرخاند تا ماموری پیدا کند. مأموران راهنمایی و رانندگی مشغول باز کردن ترافیک به وجود آمده بودند؛ به سمتشان رفت: _جناب سروان... مرد به سمتش چرخید. _بله؟ _ارمیا: اون خانوم که اونجا ایستاده، کنار اون ماشین، اون خانوم از قصد زده به خودروی همسر من ...... ⏪ ... 📝@modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
ماجرای پیامکی که دیروز یا امروز برای اکثرمون ارسال شد چیه⁉️ @modafehh