📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هفتاد_چهار
آن شب مردی از سر غیرت و فریاد بی صدای غرورش روی زانو افتاد و با تمام وجود در دلش خدا را صدا زد... رها که گفت، احسان کبود شد.
مهدی فریاد زد و محسن همیشه آرام، آتش به جانش افتاد. صدرا سرشان داد زد: بسه دیگه. این رفتارهای شما چاره نیست. اگه غیرت دارین مشکل رو حل کنید، نه اینکه صورت مساله رو پاک کنید.
نگاه صدرا به احسان بود. احسانی که سخت نفس میکشید.
صدرا ادامه داد: چند تا مورد خوب اومدن برای خواستگاری که من بخاطر تو دست به سرشون کردم. تصمیمت چیه؟ اگه میخوای، بسم الله. اگر هم نه، بگو که با سیدمحمد صحبت کنم که خواستگارها رو ببینه و اونوقت هر چی خیره!
احسان بلند شد. دستانش مشت شده و صورتش کبود بود: فردا میرم دفتر امیر، تا راجع به خواستگاری صحبت کنیم. قرار خواستگاری رو
بذارید.
از خانه بیرون زد. دلش میخواست کمی قدم بزند اما بیشتر از همه دلش برای قرآن یادگاری ارمیا تنگ بود.
خود را به واحدش رساند و وارد شد. در را تازه بسته بود که در واحد بغلی باز شد. صدای آرام زینب سادات را شنید و گامهایی که روی پله برداشته شد.
زینب سادات: کجا میری ایلیا؟
ایلیا: صدای داد و فریاد مهدی بود. برم ببینم چی شده خب.
زینب سادات پر حرص گفت: مگه فوضولی؟
ایلیا دیگر جواب نداد و رفت.
در بسته شد.
احسان همانجا نشست. شاید گاهی ما نیاز به تلنگر داریم تا از قافله عقب نمانیم و این تلنگر برای احسان شبیه به مشتی بود که ناغافل خورد.
⏪ #ادامہ_دارد..
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هفتاد_پنج
مقابل پدرش نشست. حرفهایش را بالا و پایین کرد: خیلی برای مقدمه چینی فکر کردم. اما دیدم فایده نداره. ما نه اونقدر صمیمی هستیم که
حرف نگفته هم رو بفهمیم، نه اونقدر غریبه که مقدمه چینی لازم باشه.
میخوام ازدواج کنم و اومدم که یک بار هم شده برام پدری کنید. شنیدم شیدا هم ایران هست. فردا شب قرار خواستگاری گذاشتیم.
امیر به صندلی اش تکیه داد: مبارکه! باید با آزاده هماهنگ کنم که کاری نداشته باشه. با اینکه در شرایط خوبی نیست اما حتما سعی میکنیم بیایم.
احسان اخم کرد: اونم میخوای بیاری؟
امیر روی میز خم شد و آرنجش را به آن تکیه داد و با اخم گفت: اون نه و آزاده! و البته که میاد. من بدون آزاده جایی نمیرم. حالا کی هست عروس من؟
احسان مردد گفت: زینب سادات. دختر آیه خانم، دوست رهایی.
امیر خشمگین ایستاد و صندلی اش با شتاب عقب رفت: چی؟ دیوانه شدی؟ میفهمی چی میگی؟ اون صدرای احمق مغزتو شستشو داده! دیوانه شدی! من هیچ وقت به خواستگاری اون نمیرم! شیدا هم نمیاد! تو عقل نداری؟ ازدواج باید چیزی به تو اضافه کنه احمق! توی این ازدواج چی به دست میاری؟ جز مثل صدرا پشت پا زدن به خانواده ات؟ جز عقب افتادگی و مسخره شدن؟
احسان هم ایستاد: تجددتون برای خودتون! من به عقب افتادگی علاقه دارم. به زنی که زنانه باشه و زنیت بلد باشه. به مردی که غیرت داشته باشه. به خونه گرم و پر محبت. به اینکه خونه من گرم باشه مثل خونه همون صدرایی که مسخره میکنی! میدونی مهدی شب به شب با پدر
مادرش میشینه و از کارهای روزانه اش میگه؟ میدونی مشکلاتشون رو با هم حل میکنن؟ میدونی با هم غذا میخورن و با هم خونه تمیز میکنن و باهم میخندن؟ میدونی چقدر به هم وابسته هستن؟ میدونی خونه ای که ....
⏪ #ادامہ_دارد...
📗
📙📗
📗📙📗
چشـممݩخیـسوهـوایتو
بهدݪافتـادهـ..
اۍرفیـقابدۍحضـرٺآقاسلام...✋🏻♥️
#صباحڪممهدوی🌱
#اللهمعجللولیڪ الفرج
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
یکشنبه:
نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد)
شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#نماز💞 ○وصیت شہید علیرضا توسلی بنیان گذار لشگر فاطمیون: هرگز نماز اول وقت را ترک نکنید حتی اگر و
اینگونه دربرف نمـٰاز خواندند تا ما نمازمان قضا نشود.
تصویری زیبا از رزمندگان در حال نماز در برف و سرما
اگه جایمان گرم و نرم است ولی در نمازمان تاخیر میکنیم این عکس کمک حالمان میشود.💔
#نماز
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#منبر_مجازی 📻 |🌿| لبیک یا حسین یعنے در معرکه حاضر باشے ، هرچند تنہا بمانے..! و مردم تو را بۍ یاور گذ
#عید_بزرگ 🎊🍃
اعمــــٰال روز
کسی که در این روز انفاق نماید خداوند او را می آمرزد در این روز عظیم الشأن اطعام برادران دینی و خوشبو کردن آن توسعه و گشایش بر اهل وعیال پوشیدن لباس جدید و پاک عبادت و شکرگزاری به درگاه خداوند متعال در مورد تاکید واقع شده است.
📝علامه مجلسی،بحارالانوار،ج۹۵
#منبر_مجازی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
در مخاطبیݧ،،،
بہ نام <<ڪربلاے من>> ،
اسم همسرش را ذخیره ڪرده بود...💔
مےگفت تو مثل ڪربلایے برام....
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شہدا_ازهمه_خلق_عاشقترند
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#شہیدانه🌱 شھید بابک نوری هریس سر پست بود کتاب هاش دستش بود و میخوند تا یه روز اومد گفت : فرمانده ام
#شھیدانه
•💚•
خواستہمنازشماایناست
لحظہاۍازولایتوخطِرهبرۍ
جدانشوید،زیرادشمنامروزھ
همینرامیخواهدوتلاشبہایندارد!
•شهیدعلۍعبداللهۍ🌱•
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هفتاد_شش
مهمون میاد چه شکلیه؟ میدونی اونها خدایی دارن که هیچ وقت نمیذاره کم بیارن؟ هیچ وقت پدر نبودی! وگرنه زینب سادات بهترین انتخاب برای همسری هست. کفش آهنی پوشیدم برای به دست آوردنش و هرگز نمیذارم جلوم رو بگیرید.
زینب سادات مشغول مرتب کردن پرونده ها بود که سرپرستار پرسید: امروز دکتر زند دیر کرده! نگفته کی میاد؟
زینب سادات متعجب به او نگاه کرد.بعد با دست خودش را نشان داد و پرسید: به من؟
سرپرستار: آره دیگه. یک زنگ بهش بزن بپرس.خوشش نمیاد بهش زنگ بزنیم هی.من یک بار زنگ زدم جواب نداد.
زینب سادات:خب چرا من زنگ بزنم.
پوزخند سرپرستار برایش عجیب بود اما حرفی که زد، عجیب تر.
سرپرستار: آقای دکتر گفتن که پسرخاله دختر خاله هستین. حالا بهش زنگ بزن.
زینب سادات لب گزید و کمی بعد گفت: شماره ایشونو ندارم.
نگاه سرپرستار عجیب شد و بعد از داخل موبایلش شماره را خواند و زینب سادات با تلفن همراهش شماره گرفت و به بوق هایش گوش داد.
احسان که عصبی از دفتر امیر بیرون زده بود، با اوقات تلخی، تلفن را از جیب کتش بیرون آورد و شماره ناشناس را نگاه کرد. اول خواست جواب
ندهد اما بعد تصمیمش عوض شد و عصبانیتش را سر کسی که نمیدانست کیست، خالی کرد: بله؟چیه هی زنگ میزنی؟
زینب سادات ترسید.لبش لرزید.صدایش آرام بود وقتی حرف زد: سلام آقای دکتر. ببخشید مزاحم شدم، کی بیمارستان تشریف میارید؟
اشک زینب سادات پشت پلکش بود. تمنای بارش داشت، اما جلوی همکارانش که نگاهشان میخ او بود، حفظ ظاهر کرد.
احسان با شنیدن صدای پشت خط،ایستاد. صدایی که حال خرابش مرهم بود.با َشک گفت: زینب؟ یعنی زینب خانم شمایید؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هفتاد_هفت
زینب سادات: بله.
احسان لبخندی به پهنای صورت زد.پا تند کرد سمت اتومبیلش: ببخشید بد حرف زدم. دارم میام بیمارستان. به ترافیک نخورم، نیم ساعته میرسم.
زینب سادات نفس عمیقی کشید: باشه. ممنون. خدانگهدار.
احسان ناراحتی زینب را حس میکرد. نمیخواست ناراحتش کند.پس تماس را ادامه داد: زینب خانم.
زینب سادات: بله؟
احسان:ببخشید.
زینب سادات سکوت کرد. احسان میدانست دل نازدانه ارمیا به سادگی صاف نمیشود. وای به حالش در خواستگاری امشب.
احسان: دارم میام.خداحافظ.
تماس قطع شد. هر چند که دل زینب سادات گرفت، اما دل احسان آرام شده بود. آنقدر آرام که با شیدا تماس بگیرد.
شیدا: سلام آقای دکتر! گوشیت راه گم کرده؟
احسان: سلام.وقت داری برای صحبت با پسرت؟
شیدا با همان لحن بی خیال همیشگی اش گفت: اگه درباره خواستگاری امشب هست که امیر گفت، نه وقت ندارم! امشب هم مهمونی دعوتم.
چند روز اومدم ایران خانواده و دوستام رو ببینم و برم. با این ازدواج هم مخالفم!
احسان: من جزء خانوادت هستم؟
شیدا: مسخره بازی در نیار!باید برم. خداحافظ.
احسان به تلفن نگاه کرد. حتی منتظر شنیدن جواب خداحافظی اش نبود. این هم از مادری به سبک شیدا!احسان وارد بخش شد. نگاهش پی
یافتن زینب سادات رفت، اما او را ندید. تا پایان ویزیت هایش هم ندید.
آنقدر واضح کلافه شده بود و نگاه می چرخاند که پرستاری که حتی اسمش را بخاطر نداشت، گفت: دنبال خانم علوی می گردید؟
📗
📙📗
📗📙📗
آغوشتمترےچندارباب؟
بےپناهودلشکستہوآواره
زیادداریم(:
#حسینمن♥️
شبتون حسینی✨🌙
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#ایهاالعـزیز°💚
هر روز...
روز ِتوست
هر ثانیه وُ دقیقه ...
بهِ بهانهی نام وُ یادت
نان بر سفرهمان است و
دلِمان ...
قُرصِ قرص است
از اینکه امام زمان داریم!
از پدر مهربانتَر...
از مادر دلسوزتَر...
و رفیقی شَفیق ؛
خوش بحال ما
که |تو| را داریم.
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
سه شنبه:
ناهار: امام محمد باقر (درود خدا بر او باد)
شام: امام صادق (درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#آیه_گرافی🌊 ۞﴿وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ...﴾۞ -نسل همهی ما میرسه به خاک، پس ا
#آیه_گرافی 🌱
۞﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ ﴿۱۵۲﴾۞
پس مـرا ياد كنيد تا شما را يـٰاد كنم
و شڪرانہ ام را به جاى آريد
و با من ناسپـاسى نكنيد
📚سوره مبارکه البقرة آیه ۱۵۲
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
.•|💚|•.
اَگه ڪمڪۍ میخوایـد
بہامـٰام زَمـان اَرواحُنافَدّاه بڪنید!
☝🏻هرڪمڪی ڪہ از دستتون بر میاد براے تَحقق اَوامِر وِلٰایَت فقیہ اَنجـٰام بـدید :)
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#پبامبر_اکرم
#هفته_وحدت
#حضرت_محمد
مــیـــلاد بــاســعــــادت
پــیــــامــبــــراڪرم﴿ﷺ﴾
برتماممسلمینجهانمبارڪ💐
⌈.🚩 @stori_mazhabi•.⌋
یکے با انگشتر عقیق
مخ دختراۍ مردمُ میزنہ...
یکے هم، دست و انگشترُ باهم جا میزاره:))🚶🏻♂
-حاجقاسم:)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
.
🍃رفیقشهید تو اوجِ نا امیدی..،
یک پارتی بین تو و خـدا میشه
و جـوری دستت رو میگیره
که گاهی وقتا متوجه نمیشی...
اما به خودت که میای میبینی حضورش تو زندگیت باعث چه تغییرات خوبی شده .
.
راستی!
🍃رفیق شهید داری!؟
#برادر_شهیدم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلیاللهعلیکیاساکنکربلا❤️
سلاماۍحضرتعشق
حضرتـــ جان!
سلاماۍروحعالم،روحایمان
سلاماۍجرعهنوشجامڪوثر
سلاماۍسیدوسالارخوبان
#کلیپمداحیدلنشین👌❣
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
چهارشنبه:
ناهار: امام کاظم (درود خدا بر او باد )
شام: امام رضا (درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#حدیث 🌿 #امام_زمان "عجلاللهتعالی"♥️ ای شیعه ما! ما از اخبار و اوضاع شما شيعيان کاملا آگاهيم و چي
#حدیث💌
امام حسن عسکری (علیهالسلام):
🌷 با کسی جدال و نزاع نکن که بهاء و ارزش خود را از دست میدهی ، با کسی شوخی و مزاح ناشایسته و بی مورد نکن وگرنه افراد بر تو جریء و چیره خواهند شد...
📖 اعیان الشیعه ج ۲ ص ۴۱
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#خدا💙🌊
رفیق ؛ بیاهمینالانقولبدیموسط
پستۍوبلندۍدنیاوسطامتحاناۍخدا
گلهنکنیم ، دادنزنیم . خودشگفته "
باهرسختۍآسونیههمهچیزرودرستمیکنه
فقطکافیهبهشاعتمادکنیم . . .
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#انگیزشی🌲🔗
خداوند
به هر کس تابلوی نقاشی ســ◽️ــفیدی در ابتدای زندگی او داده است.
وقتی که خدا به ما قلمو و رنــ🎨ـــگ میدهد کلمۀ «هدف» را زمزمه میکند
و ما را آزاد میگذارد تا هنرمند زندگی خود باشیم ...🔮
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ وداع مادر #شهید_مهدی_مکرمی با فرزندش🥀
مراسم تشییع پیکر پاک شهید
امروز صبح از مقابل سپاه ناحیه خمین برگزار شد
جوان ۲۲ سال ای که چند روز پیش در محل خدمتش شهید شد
این جوان با حمله اشرار بامداد روز یکشنبه به شهادت رسیدند.
#خمین #شهیدانه
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
کلیپ وداع مادر #شهید_مهدی_مکرمی با فرزندش🥀 مراسم تشییع پیکر پاک شهید امروز صبح از مقابل سپاه ناحیه
بامداد یکشنبه!
زمانی که همه مون در خواب به سر میبردیم ...
امروز صبح پیکرشون رو به خاڪ سپردن
امروز صبحی که همه به فڪر مشغله های روزمون بودیم ، امروز صبحی که یه سری با چشمای خواب آلود سر کلاس های مجازیمون حاضری میزدیم ، یه سری سرکار مشغول حساب کتابامون ، یه سری در آشپزخانه و ... و بزرگترین دغدغه ی ذهنیمون این بود که نهار چی داشته باشیم!؟
یادمون نره آرامشی که هم اکنون داریم و مدیون چه کسانی هستیم 💔!
#شہداشرمندهایم🥀