💚خاطرات حمید آقا:
هر وقت از سوریه تماس میگرفتن میخندیدن ☺️و میگفتن از تمام وسایلی که برام گذاشتین فقط قران به کارم میاد،قران مدام تو جیبش بود و قران میخوند شب رفتنش هم یه قران تو جیبی با معنی براش گذاشتم چون عادت داشت قران رو با معنی بخونه
@modafehh 🌷🕊
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 ویژه #استوری
🕊
📌واژهها را کنار هم میگذارم
"حرم" "مادر" "مدافع"
◾️#حاجقاسم میگفت:
"پناهگاهی جز #زهرا_سلامالله نداشتیم"
#الىالعتبةالفَاطِميةالمُقدسة
#سرباز_فاطمی
@modafehh
****************
****************************************
(خاطره ای از همسر شهیدمدافع حرم حمیدسیاهکالی مرادی)
_ وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد ((تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد...))
بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد،،،
وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است...
در تمام مأموریتها قرآن را به همراه داشت...
همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقهای بهعکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه میکرد،،
آن روزها هم لباس نظامیاش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالیکه برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود، وقتی علت این کار را باوجود بیعلاقگیاش به عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که :
_( این عکسها لازم میشود و از سپاه میآیند و میبرند»؛ موضوعی که پس از شهادتش به واقعیت پیوست...)
@modafehh
✍ خوابيدن به #نيت نماز شب
👈قال رسول الله -صلي الله عليه وآله -
ما من عبد يحدث نفسه بقيام ساعة من الليل فينام عنها الا كان نومه صدقة تصدق الله بها عليه و كتب له اجر ما نوی
كسي كه به نيت بيدار شدن براي #نماز_شب بخوابد ، ولي خواب بماند ، خواب او عطيه اي است الهي و خداوند متعال به او پاداش نماز شب را عطا مي كند.
📚(ميزان الحكمه ، ج 5 ، ص 423 كنزالعمال ، حديث 21475)
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_پنجاه_چهارم
_خودتو لوس نکن، انگار تا حالا چندبار
گرسنه مونده!
مردش بلند خندید. صبحانه خوردند؛
هیچ بار بانو، تا تو هستی من وضعم
خوبه!
آیه پشت چشمی نازک کرد.
مردش، هر صبح این هفت سال را کنار
هم، قبل از طلوع خورشید صبحانه
خورده بودند.
کلاهش را به دستش میداد و در دل
قربان صدقهاشَ میرفت و زیر لب
آیةالکرسی میخواند برای مردش.
وقتی به خودش آمد میز را دو نفره
چیده بود. پدر نگاهش میکرد...
چشمان حاج علی پر از غم بود. چندباری
آیه را صدا زده بود، اما آیه محو در
خاطرات بود و به یاد نمیآورد.
با صدای پدر به خود آمد و اول نگاهی به
پدر و بعد به میز انداخت. آهی کشید و
گفت:
_یه صبحونه پدر، دختری بخوریم؟
صدای اعتراض رها بلند شد:
_چشمم روشن، حالا بدون من؟ زیر
آبی؟!
آیه لبخند ملیحی زد:
_گردن من از مو باریکتره خانم دکتر،
بفرمایید!
رها پشت چشم نازک کرد و صندلی عقب
کشید و در حال نشستن جواب داد؟ الان
به من گفتی دکتر که منم بهت بگم دکتر؟
آیه هم کنارش جا گرفت:
_انقدر تابلو بود؟
_خیلی...
چقدر حاج علی مدیون بودن این دختر
در خانهاش بود...دختری که گاهی عجیب
شبیه آیه میشود با آن چادر گلدارش.
ساعت هنوز هفت نشده بود که تلفن زنگ
خورد، نگاهها نگران شد.آیه به یاد آورد...
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_پنجاه_پنج
تلفن زنگ خورد... حاج علی تلفن را
جواب داد، سلام کرد. چند دقیقه سکوت
و صدای حاج علی که گفت "انا لله و انا
الیه الراجعون..."
چند دقیقه سکوت و بعد آهسته گفت:
_باشه، ممنون؛ یا علی!
تماس قطع شد. نگاهش طفره میرفت از
چشمان آیه، اما آیه عطر مردش را استشمام میکرد
_داره میاد!
سوالی نبود، خبری بود؛ مطمئن بود و
میدانست، اصلا از اول میدانست این
صبحانه برای اوست...
آیه که برخاسته بود، روی صندلی نشست.
رها بلند شد و به سمتش دوید. آیه که
نشست، دنیای حاج علی ایستاد... خدایا
دخترکش را توان بده!
رها با صدرا تماس گرفت. بار اولی بود که
به او زنگ میزد. همیشه صدرا بود که خبر
میگرفت.
_رها! چیشده؟ اتفاقی افتاده؟
_سلام... دارن میارنش، الان زنگ زدن.
_االان میام اونجا!
تماس را قطع کرد. لباس پوشید. جواب
مادر را سرسری داد. در راه یاد ارمیا افتاد
و به او زنگ زد. ارمیا خواسته بود اگر
خبری شد به او هم خبر بدهد. تماس
برقرار شد و صدای گرفته ی ارمیا را
شنید:
_بفرمایید!
_صدرا هستم؛ صدرا زند. منو به خاطر
دارید؟
_بله. اتفاقی افتاده؟ خبری شده؟
_دارن میارنش، من تو راه خونه شونم.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••••🎞🌿••••
یار تنهایی من٬ تنها ترینم فاطمه
باش تا جبران کنم٬ ای بهترینم فاطمه
میخ در،لکه ی خون،کوچه، حسن کشت مرا
نیمه شب،باز حسن..لفظ نزن..کشت مرا
دیگر از واژه ی مسمار متنفر شده ام
فاطمه از درو دیوار متنفر شده ام
شرمنگینم من ز رویت ای بهارِ مرتضی
تو حلالم بکن ای دارو ندارِ مرتضی
🍂🥀🍂
|و لست ادری خبر المسمار|
🎤با نوای حمید علیمی
#شبتون_زهرایی
@modafehh
بسمربالحسین . . .
صلّـياللّهعلـیكِیافاطمه الزهرا... 💔
اول صبح بگو
جان به فدای تو "حسین"
که اگر جان به لبت شد
به ره دوست شود
أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ✋🏻♥️
@modafehh
گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن
آنچنان جای طُ خالیست صدا می پیچد...
#رفیق_شهیدم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی