🔹از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت بکنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد.
🔹از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند. جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست، الان دو جهاد در پیش داریم، اول جهاد نفس که واجبتر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم میشود که اهل جهنم هستیم یا بهشت.
•[شهید هادی ذوالفقاری]•
#قسمتیازوصیتنامه
.•°.•°﴾ @modafehh ﴿°•.°•.
دلنوشته ای از اعضا برای شهید حمید سیاهکالۍ مرادۍ
•°•°﴾ @modafehh ﴿°•°•
📌#زندگی_یعنی
🔆امیرمۆمنان(ع):
✳️ بهترین شفاعت آن است که میان دو نفر در ازدواج میانجیگری کنی تا خدا آن دو را گرد هم آورد.
📚 (وسائل الشیعه)
•°•°﴾ @modafehh ﴿°•°•
#حاج_حسین_یکتا
بچھ ها
بیایید یه کارۍ کنید
که امـام زمـان برنـامھ هاشو روۍ ما پیـادھ کنھ؛
ما مأموریت خــــاص آقا رو انجام بدیم!
این یه رابـطھ خصــوصۍ با امـام زمـان میخواد
این یہ نصـف شب
گـریـه کردن هاۍ خــــاص میخواد.ツ
•°•°﴾ @modafehh ﴿°•°•
برادرعزیزم شهید حمید سیاهکالی مرادی
نمیدانمالانکهبرایتمینویسم،واژههالیاقتتوصیفاخلاقورفتارومنشتورادارندیانه؟!
البتهکهنه!
چونبراینوشتناوصفات نیکیکهدروجودتنهفتهاست،واژههاوکلماتمبسیارحقیرند...
مندردایرهیکلماتم،کلمهایکهدرخورشأنوبرازندهیشخصیتشماباشدراپیدانمیکنم😔
آمدیبهزندگیم
درستبموقع
درستزمانیکهبهیهرفیق،بهیهراهنما،بههدایتکنندمحتاجبودم...
برایاولینبارکهکتابترادردستگرفتمشورواشتیاقیعجیبتماموجودمرادربرگرفت،بطوریکه
لحظهایکهکتابراگشودماینقدرشیفتهرفتاروخُلقیاتتشدمکهنتوانستمکناربگذارم
باهرصفحهوباهربنداینکتاب
اشکهایمجاریمیشد...ازآنلحظهبهبعدشدی
رفیقم،داداشم،کسیکههمهجورهپایهست
امیدوارم
لایقباشموسعادتاینروداشتمباشم
کهشماهممنوقبولکنید
میگنهرچیزخوبیوبایدمراقبشبود
امیدوارمبتونممراقبتکنمازرفاقتمون...
داداش حمید به
دعات
به نگاهت
بهلبخندت...
محتاجم...
برامدعاکن...
مزار شهید رفتید نائب الزیاره ما هم باشید
ممنون از کانال خوبتون ⚘✋
#ارسالی از اعضاء
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_دوازده
رها: نه تو خونهی پدرم جا دارم نه تو
خونهی شوهرم، چی درست میشه؟
آیه مداخله کرد:
_رها... این امتحان توئه، مواظب باش
مردود نشی!
آیه از اتاق بیرون رفت. رها نیاز داشت
خودش را دوباره بسازد، آخر دلش
شکسته بود!
صدرا حس شکست میکرد. رهای این
روزهایش خسته بود... خسته بود
مردش تکیه گاهش نبود. خسته بود و
برایش که آیه باشد برای رهایش!
رها آیه میخواست برای رها شدن...
رها آیه میخواست برای بلند شدن؛ آیه
شاید آیه ی رحمت خدا باشد برای او و
رهایی که برای این روزهایش بود.
رها را که به خانه آوردند، محبوبه خانم با
لبخند نگاهش کرد:
_خوبی مادر؟
رها نگاهش رنگ تعجب گرفت. لبخند
محبوبه خانم عمیقتر شد:
_اینقدر عجیبه؟ من اونقدرا هم بد نیستم
که االن تعجب کنی، ما رو ببخش، اصال
نمیدونم چرا راه رو غلط رفتم؛
اماخوشخالم که این اشتباه باعث شد تو
به زندگی ما بیایِ.
نگاهش به پشت سرمحبوبه خانم افتاد.
مادرش بود که نگاهش می کرد.
_مامان!
_جانم دخترکم؟
رها خود را در آغوش مادر رها کرد و هر
دو گریستند... رها اشک صورت مادر را
پاک کرد:
_اینجا چیکار میکنی؟ چطور اینجا رو
پیدا کردی؟
_هفته پیش پدرت سکته کردومرد...
پدرش چطور جواب حقهایی را که ناحق
کرده بود را میداد؟"
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_سیزده
_خدای من... من نمیدونستم!
اشک ریخت برای پدری که پدری را بلد
نبود.
ِ _بعد از هفتمش که فقط خانواده رفتن سر خاکش، رامین منو از خونهبیرون کرد.
نمی دونستم کجا برم و چیکار کنم.
شماره ی آیه رو داشتم، بهش زنگ زدم و
اومد دنبالم و آوردتم اینجا.
اونموقع بود که فهمیدم بیمارستانی و چه
اتفاقی افتاده. بعد هم زحمتم افتاد گردن
محبوبه خانم.
_این چه حرفیه؟ اینجا خونهی رها جان
هم هست.رها تعجب کرده بود از این
رفتار مادرشوهری که تا چند روز قبل
نگاهش هم نمیکرد... آیه لبخند زد.
یاد چند روز قبل افتاد که محبوبه خانم
به خانه اش آمد...
محبوبه خانم: شرمنده که مزاحم شدم،
اما اومدم باهاتون مشورت کنم.
درواقع یه سوال ازتون داشتم.
حاج علی: بفرمایید ما در خدمتیم!
محبوبه خانم: زندگیمون بههم ریخته،
عروسم بعد از مرگ پسرم رفته و قصد
برگشت نداره! نامزدی صدرا با دختری که
خیلی دوستش داشت بههم خورده!
دختری عروسم شده که نمیشناسمش اما
همیشه صبور و مهربونه! خون پسرم رو
بخشیدن و این دختر رو آوردن گفتن
خونبس!
حاج آقا من اینا رو نمیفهمم، نمیفهمم این
دختر چرا باید جای برادرش مجازات
بشه؟ این قراره درد بکشه یا ما با هر بار
دیدنش باید عذاب بکشیم؟
االنم که گوشه بیمارستان افتاده!نمیدونم
باید چیکار کنم، این حالمو بدتر میکنه.
حاج علی اندکی تامل کرد:
_دستور دین خدا که مشخصه، یا ببخش
و تمامش کن یا قصاص کن و بس.
ُ
از قدیم تاحالا مناطقی بوده که خون بس
میگرفتن و االنم هست، از کجا ریشه داره
رو نمیدونم!
اونم حتما حکمتی توش بوده، اما حکم
خدا نیست! شما اگه ببخشی، قلبت آروم
میشه....
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
#حسینجان「♥️ 」
به طبیبان دگر
نسخه ی مارا مسپار
درد با دست تو درمان بشود
خوب تر است...
#شبتون_کربلایی✨
•°•°﴾ @modafehh ﴿°•°•
#مہدےجان 💛
#سلام_امام_زمانم 🌸
سلام مولایم،
سلام منجے بشریت،
سلام عدالت گستر بےهمتا،
و یاور مظلومین جہان
کھ روزے با آمدنت
جہان را پر از عدل و آرامش
و زیبایے خواهے کرد🌱
#اللهم_عجل_لولیك_الفرج 💗
#سلام_و_درود_بر_شهیدان
._._._._._._._._._.
•{ @modafehh }•
'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#پیام مدیریت: با عرض سلام خدمت شما خوبان🌷 تقدیر و تشکر داریم از تمامی خیران عزیزی که کمک های خود ر
گزارش کار موسسه شهید عزیز🍃
دوستانی هم که مایل هستن میتوانند برای کمک، به همین شماره حساب کمک خود را واریز نمایند🌺
عاقبت بخیر باشید ان شاء الله💐
چــهـــارشنبــــہ:
ناهار : باب الحوائج؛امام کاظـــم (درود خدا بر او باد)
شـام :شـمس الشـموس ؛امام رضا(درود خـدا بر او باد)
._._._._._._._._._.
•{ @modafehh }•
'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'
❣خاطره از حمید آقا❣
چون حمید آقا خودشون هم ورزشکار بودن همیشه بچه هارو به ورزش کردن تشویق میکرد و خودشون می رفتن دنبال خواهر زاده و برادر زادشون و اونهارو میبردن باشگاه و هر وقت هم وقت داشتن در خانه با آنها تمرین میکردند.
#روایت_از_برادر_شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی
._._._._._._._._._.
•{ @modafehh }•
'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'
💌 #رهبر_انقلاب: اگر در زندگی محبّت وجود داشت، سختیهای بیرون خانه آسان خواهد شد. برای زن هم سختیهای داخل خانه آسان خواهد شد.
#پس_از_ازدواج
_._._._._._._._._.
•{ @modafehh }•
‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'
13991129_40559_128k.mp3
11.97M
🔊 #سنگر_فرماندهی | #فرمانده
🔻بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با مردم آذربایجان شرقی، در سالروز قیام ۲۹ بهمن مردم تبریز. ۱۳۹۹/۱۱/۲۹
._._._._._._._._._.
•{ @modafehh }•
'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
_._._._._._._._._.
•{ @modafehh }•
‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_چهارده
و جریان تمام میشه، بعد از قصاص هم
جریان تموم میشه، اما وقتی خونبس
آوردی یعنی هر لحظه میخوای برای
خودت یادآوری کنی که چی شد و چه
اتفاقی افتاد.
اون دختر به گناه نکرده مجازات شدو
خدا از گناه شما بگذره که مظلوم رو آزار
دادید؛ قاتل کس دیگه بود و االن داره
آزاد زندگیشو میکنه.
شما کسی رو مجازات کردید که هیچ
گناهی نداشت جز اینکه مادرش هم
قربانی همین رسم بود. مادرش هم
سختی زیاد کشید.
آیه و رها خانم سالهاست با هم دوستن
و من تا حدودی از زندگیشون خبر دارم!
اون دختر نامزد داشت و به کسی دل
بسته بود.
شما همه ی دنیا و آرزوهاش رو ازش
گرفتید.
محبوبه خانم: خدا ما رو ببخشه، اونموقع
داغمون زیاد بود. اونموقع نفهمیدم برادر
شوهرم به پدرش چی گفت که قبول کرد
خونبس بگیره.
فقط وقتی که کارها تموم شده بود به ما
گفتن. فرداش میخواست رها رو عقد کنه
که صدرا جلوشو گرفت.
میگفت یا رضایت بدید یا قصاصش
کنید؛ مخالف بود. خودش وکیله و اصال
راضی به این کار نبود. میگفت عدالت
نیست،
اما وقتی دید اونا زیر بار نمیرن راهی
نداشت جز اینکه حداقل خودش با رها
ازدواج کنه. بهم گفت صبر کنم تا یکسال
بگذره و دختره رو طالق میده که بره
سراغ زندگیش!
میگفت عمو با اون سن و سال این دختر
رو حروم میکنه تا زنده است میشه اسیر
دستشون.
منو فرستاد جلو که راضی شدن عقدش
بشه. پسرم آدم بدی نیست!
مانمیخواستیم اینجوری بشه، مجبور
شدیم بین بد و بدتر انتخاب کنیم!
حاج علی: پس مواظب این امانتی باشید
که این یکسال بهش سخت نگذره!
محبوبه خانم: فکر کنم دل صدرا لرزیده
براش! رویا با رفتارای بدش خیلی بد از
چشم همه افتاده، االن حتی دیگه صدرا
هم عالقهای بهش نداره!
رها همه ی فکرشو درگیر کرده، نمیدونم
چی میشه! رها اصال صدرا رو میپذیره
یا نه!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_پانزده
حاج علی: بسپرید دست خدا، خدا
خودش بهترین رو براشون رقم میزنه
انشاالله.
آیه لبخند زد به مادرانه های محبوبه
خانم. زنی که انگار بدش نمیآمد رها
عروس خانه اش باشد.رهایی که به جرم
نکرده همراه این روزهایشان بود...
چند روزی تا عید مانده بود. خانه بوی
عید نداشت. تمام ساکنان این خانه عزادار
بودند. پدر، پسر، همسر... شهاب نبود،
سینا نبود، سیدمهدی هم نبود... سال بعد
چه؟ چند نفر میآمدند و چند نفر می
رفتند؟ فقط خدا میداند!
تلفن زنگ خورد. روز جمعه بود و همه در
خانه بودند؛ صدرا جواب داد و بعد از
دقایقی رو به محبوبه خانم کرد:
_مامان... آماده شو بریم! بچه ی سینا به
دنیا اومده. محبوبه خانم اشک ولبخندش
در هم آمیخت. به سرعت خود را به
بیمارستان رساندند.
صدرا: مامان، تو رو خدا گریه نکن! االن
وقت شادیه؛ امروز مادربزرگ شدیها!
محبوبه خانم اشک را از روی صورتش
پاک کرد:
_جای سینا خالیه، االن باید کنار زنش بود
و بچه شو بغل میکرد!پرستار بچه را آورد.
خواست در آغوش مادرش بگذارد که
معصومه رو برگرداند.
محبوبه خانم: چی شده عروس قشنگم؟
چرا بچه تو بغل نمیکنی؟
معصومه: نمیخوام ببینمش!
صدرا: آخه چرا؟
عمویش جوابش را داد....
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
#حسینجان♥️
نظری کُن
ای توانگر،
که به دیدنَت فَقیرم...
#شبتونکربلایی🌙
._._._._._._._._._.
•{ @modafehh }•
'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'‾'