دعای روز پنجم #ماه_رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَکَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِکَ المُقَرّبِینَ بِرَأفَتِکَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین.
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
امام حسن عسکری (ع): (جلد ۱۳ بحارالانوار)
حضرت موسی (ع) خطاب به خداوند متعال سخن گفت و از پروردگار خویش پرسید: خدایا! پاداش کسی که نمازش را اوّل وقت می خواند چیست؟
خداوند متعال فرمود: خواستهها و طلب او را اجابت کرده و بهشت را بر او مباح میسازم.
#نماز_اول_وقت
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
#توجه #توجه
پیام مدیریت :📢
با عرض سلام خدمت شما عزیزان ،طاعات و عباداتتون مقبول درگاه الهی🌱
موسسه مردم نهاد شهید عزیز در نظر دارد بخشی از جهیزیه دو عروس خانوم نیازمند رو که یکی از این دو عزیز ساکن شهر و یتیم هستند و دیگری ساکن روستا و شرایط مالی مناسبی ندارند رو تامین کند ،دوستانی که تمایل دارن در این ماه ر از برکت هدایایی به این عزیزان بدهند مبالغ خودشون رو به شماره حساب درج شده در بنر واریز نمایند 🌹ممنون از شما
همه ی این کمک ها برای ما ذخیره قبر و قیامتمون هستند و از هر دستی بدیم قطعا از همون دست میگیریم🌸
@modafehh
هدایت شده از •|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
ماه رمضان با شهید سیاهکالی
سبک زندگی برگرفته از کتاب یادت باشد
شماره 5
قرض دادن به نیازمندان
شهید سیاهکالی با اینکه اوضاع مالی چندان خوبی نداشتند ولی همیشه اهل دستگیری از نیازمندان بودند؛
تا جایی که نصف پس اندازشان برای اجاره خانه ای را که پسند کرده بودند را به یکی از دوستانشان قرض می دهند و برای همین مجبور می شوند زندگی مشترکشان را در خانه ای کوچک و واقع در بافت قدیمی ساز شهر شروع کنند
خانه ای که هم به محل کار، هم به منزل پدری ایشان و همسرشان دورتر بوده است
مثل شهید باشیم
شهید می شویم
@modafehh
😍 زادروز تان مبارک حضرت دلبر
*رهبر من، آقاے من...*
*بهار۸۲ سالگیتان مبارڪ *
*👌🏻 ۲۴ تیر ماه تاریخ شناسنامه اے*
*تولد حضرت آیت الله خامنهای (حفظه الله) است و تاریخ دقیق تولد ایشان، ۲۹ فروردین ۱۳۱۸ هست .*
*به بهانه سالروز تولد حضرت آقا:❤️*
هر چند همه دوست دارند
شما را "آقا" صدا کنند ولے ...
🖊به جمع دانشجویان که می رسی، قامتــ "استاد" برازنده شماست❤️
🖊در میان نظامیان ڪه می آیے، هیبتــ "فرماندهی" تان دل دوستان را شاد و دل دشمنانتان را می لرزاند
🖊روز پدر که میآید میشوید
مهربانترین "بابا" ی دنیا 💚
🖊روز جانباز که میشود، همه دست "جانباز" شما را به هم نشان میدهند ...
*🌤 راستی اصلا مهم نیست تاریخ تولدتان ۲۹ فروردین است یا ۲۴ تیر؛ همه اینها بهانه است آقاجان!*
*بهانهایست ڪه ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را داده است، خدا را برای این نعمتــ شکر میگوییم...*
#اللهم_احفظ
#قائدنا_الخامنه_اے 🙏🏼
*سلامتی وجود نازنینشان صلوات🌺*
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
☆∞🦋∞☆
#سیدحسن_نصرالله:🌿
خیال نڪنید ما منتظریم امام خامنه اے امرے بفرمایند اطاعت ڪنیم بلڪه اگر احتمال بدهیم چیزے مورد علاقه شان است هم ڪوتاهے نمےڪنیم.
#جانمفدایرهبرم❤️
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_شصت_نه
نوازش کرد. آیه دم در اتاق ایستاده بود و به این پدرانه ها نگاه میکرد.
دلش هنوز با ارمیا نبود، دلش هنوز دنبال سیدمهدی میرفت؛ دلش غیرممکن ها را میخواست، ارمیا هیچ نمیگفت... اعتراض نمیکرد... درک میکرد؛ اصلا چرا اینقدر درک میکرد حال آیه را؟
آیه سری تکان داد و قصد خروج از اتاق را داشت که صدای ارمیا مانع شد:
_خیلی شبیه شماست بانو؛ هم چهرهذاش، هم رفتاراش؛ گاهی حرکتی میکنه که فکر میکنم شمایید، خیلی شبیه شماست!
آیه هنوز هم شما بود! گاهی میشد که صمیمیتر میشدند اما دوباره از هم دور میشدند. یک جاذبه و دافعه داشتند انگار... چیزی شبیه جزر و
مد.
_مهدی همش میگفت باید شبیه به من باشه؛ آخر به آرزوش رسید و زینب شبیه من شد.
ارمیا دست از نوازش زینب کشید و صورتش را به سمت آیه که پشت سرش بود چرخاند:
_وقتی یه مرد اصرار میکنه که بچهش شبیه همسرش باشه، بهخاطر عشق زیادیه که به اون داره، اینکه میخواد هر جای خونه چهره ی زیبای
همسرش رو ببینه!
آیه: اما اون منظورش این نبود، مهدی فقط میخواست شبیه خودش نباشه، اون میخواست وقتی رفت، هیچ نشونی ازش نمونه؛ نگاه به
محمد کردی؟ شبیه مادرشه، مهدی شبیه پدرش بود؛ پدرش رفت، خودش رفت... نذاشت یه یادگار ازش داشته باشم، این حق من نبود!
ارمیا دلش گرفت، سرش را پایین انداخت. آب دهانش را به سختی فرو داد و با صدای آرامی گفت:
_شاید چون شما باید زندگی کنید؛ منم اگه روزی بچهدار بشم، دوست دارم شبیه مادرش باشه!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفتـاد
آیه رو گرداند و رفت. رفت و نگاه مانده بر روی خود را ندید. نگاه مردیکه صبرش در این روزها زیادی زیاد شده بود.
مریم به سختی نشست، سر حالش بهتر بود.
اینجا را میشناخت، خانه ی حاج یوسفی بود، نگاهی به ساعت انداخت، نِه شب بود؛ باید سریعتر به خانه میرفت، زهرا و محمدصادق تنها بودند
و برای شام غذا نداشتند. به سختی بلند شد و روسری را از آویز برداشت. چادرش هم همانجا آویزان بود. در اتاق را به آرامی باز کرد
صدای قاشق_چنگال و صحبت میآمد. وارد پذیرایی که شد تعداد سفره نشسته بودند. زهرا به سمتش دوید:
_آبجی مریم، خوب شدی؟
ِ خواهرش دست کشید:
_آره عزیزم، خوبم؛ شما با دست آزادش روی سر
اینجا چیکار میکنید؟
حاج خانم به سمتش آمد و دستش را گرفت:
_خوب شد بیدار شدی؛ بیا بشین برات سوپ بیارم بخوری، حاجی رفت دنبالشون؛ نگران مادرتم نباش، خواهرم مواظبشه! بهش زنگ زدم و گفتم چی شده، اونم گفت
مواظب مادرت هست تا تو خوب بشی؛ میدونی که با این حالت نمیتونی بری خونه، مادرت نباید سرما بخوره، برای قلبش بده!
مریم: اما بی بی با اون پا دردش چطور هی به مادرم سر بزنه؟
حاج یوسفی: نترس، گفت همونجا میمونه. سید هم حواسش بهشون هست؛ بیا بشین بابا جان!
مریم به جمعیت نگاه کرد و آرام سلام کرد. همه با خوشرویی جوابش را میدادند انگار همه او را میشناختند.
محمدصادق هم بود، در میان مردها نشسته بود. دختری که لبخند عمیقی داشت بلند شد و به سمتش آمد، دستش را گرفت و کنار خودش نشاند:
_من سایه ام... اینم جاریم آیه، اینم خواهر جاریم رها؛ البته قبلش همه با هم دوست بودیما، یک هو همه فامیل شدیم؛ اون آقاهه که از همه .......
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
#توجه #توجه
پیام مدیریت :📢
با عرض سلام خدمت شما عزیزان ،طاعات و عباداتتون مقبول درگاه الهی🌱
ما به یک ادمین #فعال #دغدغه_مند
و #باتجربه در عرصه مجازی نیاز داریم . . .
و به خاطر زیادی درخواست ها، گزینش میکنم افراد رو ♻️🔰
برامون
#دقت . #نظم . #سلیقه خیلی مهم هست .
اگه کسی مایل بود کمک بکنه
در خدمتم🌱 @begharar3