نزد اولیای خدا، حقایق مکشوف است و قابلیت هر کلامی برای اینکه ده تا، بیست تا، پنجاه تا یا سیصد معنا را ارائه کند هم مکشوف است. کسی هم که آن حقایق برای وی مکشوف است و قابلیت این کلام هم برای اینکه سیصد تا معنا را ارائه بدهد مکشوف است، خُب، او قصد میکند. چه رادع و مانعی است که بگویند خیر، من نمیخواهم قصد بکنم.
لذا است که غیر از قرآن، میبینید در اول معانی الاخبار روایت است که ائمه علیهم السلام فرمودند که کلام ما هم بطون دارد: «سبعین مخرج»6؛ یعنی ما یک حرف میزنیم، هفتاد تا محمل دارد. هفتاد تا محمل صحیح که همهی آنها نزدشان حاضر است و قصد میکنند.
تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
استاد ما برایمان شرح لمعه میفرمود. خود ایشان میگفتند که یکی از اقوام ما در یزد - با یک حال خاصی هم ایشان میگفت - آدم خوبی است و مشغول کار کسب و بازار. میگفت: خودش میگوید که خسته از کار بیرون، خانه میآیم، میبینم در خانه مثلاً تابستان است و کولر روشن و هوا خنک است، یک سفرهی خیلی زیبا هم انداختهاند و خانواده و همه بچهها جمع شدهاند و دارند میروند دستها را بشویند و بیایند بنشینند سر سفره غذا بخورند. بعد با همهی خوشحالی، حالا که از سر کار برگشتهایم، مینشینیم پای غذای لذیذ. خیلی جالب است، استاد ما میگفت که آن آقا میگفت که در میان غذا خوردن با این حالت لذت، یک دفعه یادم میآید که خلاصه باید بمیرم. دیگر این غذا برای من زهر میشود. به خیالش وقتی غذا میخورد این شادی – دنیا - که میآید، همیشه این شادی دنیا هست و پایدار است. حالا این بندهی خدا یک دفعه به فکر این هم میافتاده که این شادیها همه گذرا است و باید بمیرم. دیگر این شادی هم برای من زهر میشود. حالا من همیشه که این را به یادم میآمد، عرض میکردم که من این را شک ندارم، که همین آقایی که برای استاد ما این را نقل کرده است که میگوید که وقتی یادم میآید باید بمیرم این غذا برایم زهر میشود، اگر همین را ملکهی خودش کند و برنامه بگذارد که عمداً هر روز للّه و قربتاً الی اللّه بین سفره این را یادش بیاید و بگوید حالا که دارم غذا میخورم، یادم باشد که دنیا دار مُردن است، شاید بشود قسم خورد که مثلاً دو سال نمیکشد که ببیند که سر سفره که نشسته است، همین فکر را میکند و نه تنها غذا برایش زهر نمیشود، بلکه شیرینتر میشود، مثل عسل. امتحانش مجانی است. چون کم است این یادآوری و در آن حال غفلت است، وقتی که یادش میآید میگوید که برای من زهر میشود. این زهر را ادامه که بدهد، آن وقت ببین که بعد مینشینی و بسم اللّه میگویی، همان که یادت است که این دست روزی خاک میشود، این دهان خاک میشود، اما الآن نعمت خداست و من هم بندهی خدا و آمدهام اینجا و من را برای غرضی آورده است. این غذا را برمیدارم در دهنم میگذارم. هر روز اگر یادش این باشد، آن وقت میبیند که دارد عسل میخورد.
در بحار دارد که از سیرهی انبیاء این است که غذا که میخورند با دست بخورند، بعد هم انگشتانشان را بلیسند. وجهش چطور میشود و چرا انبیاء اینطوری هستند که انگشتان را میل دارند که بلیسند. اینطور به ذهن میآید که آدم وقتی که دستش را در ظرف عسل میزند، دستش که عسلی شد، آیا میرود میمالد به دیوار؟! چه کار میکند؟ میگذارد در دهانش. انگشتی که عسلی است میلیسند، انبیا هم عسل خوردهاند و این غذایی که میخوردند همان عسل بوده است و دلش نمیآید آن را نلیسد.
تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
شاید بیست سال پیش از یکی از رفقا بلاواسطه شنیدم - یعنی من با دو واسطه این رفیق ما برای من گفت و آن شخصی که خودش این را دیده بود برای رفیق ما گفته بود - که قضیهای را درمورد مرحوم آمیرزا علی اکبر مرندی (رحمة الله علیه) میگفت که از بزرگواران علما بودند و در مرند ساکن بودند و سنشان بالا بود. ایشان از شاگردان ردهی اول - سالهای اول - مرحوم آقای قاضی بودند. یک آقایی گفته بود که من در مرند پیش آقای مرندی بودم و از حرکت جوهریه صحبت شد، گفتم که این چه طور میشود، آیا هست یا نیست؟ میگفت: ایشان اشارهای کردند که هست، میتوانید ببینید مثلاً حتی آن جنب و جوش باطنی چیزها را. خیلی قضیهی عجیبی است. گفته بود که هیچی من نفهمیدم که آقای مرندی چه گفتند. آن آقا گفته بود که من رفتم خانه. اتفاقاً وارد که شدم، کسی در خانه نبود. درب آن اتاقی که مال خودم بود را باز کردم، همین که داخل شدم، به محض ورود دیدم که از این پارچهای آب پلاستیکی دستهدار در طاقچه بود. گفت من وارد شدم و همین که نگاهم افتاد به این پارچ، ناگهان دیدم که این پارچ بدون اینکه من نزدیکش بروم، به خودش یک تکانی داد و این تکان به تدریج زیاد شد. آن قدر سرعت این زیاد شد که فقط من یک پارچه نور در طاقچه میدیدم، میدیدم که اینجا هم پارچ بود اما همینطور سراپا حرکت، گردش، تکاپو و یک پارچه نور شده بود. من همینطور زُل زده بودم و نگاه میکردم و بعد کم کم برگشت و برگشت مثل یک فرفرهای که کوکش میکنیم و بعد از قدری میایستد، کم کم آمد این حرکتش تمام شد، دیدم این همان پارچ پلاستیکی است به همان دید قبلی ما - دیدِ ننهگی- در طاقچه است و همه چیز تمام شد.
واقعاً عالم اینطوری است و الآن با این پیشرفتی که علوم امروزه کردهاند، برای کسانی که فیزیک و ... میخوانند مثل دو دو تا چهار تا است که کتاب و ... که اینجا گذاشته شده است، در باطنش در یک میلیونیم ثانیه - به حساب ما - چه خبرها میشود. ساعت اتمی که حالا در آوردهاند، با این ثانیههای متعارف کار ندارد، ملاک ثانیهی آن، با گردش یک دورِ اتم - به نظرم - سزیم است. منظور اینکه عالم اینگونه میباشد، یعنی لحظه به لحظه در حرکت است.
تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
سؤال بعد از درس:
سؤال: در مورد روایت که حضرت می¬فرماید که هر کس دختر من فاطمه (س) را دوست داشته باشد در صد موطن به کارش می¬آید که ایسر آنها موت و قبر و ... است، چرا می¬فرماید ایسر تلک المواطن؟
پاسخ:
بچه وقتی می¬خواهد دنیا بیاید سخت است و در فشار است و سختی می¬کشد اما نمی¬داند وقتی که مثلاً چکش برگردد یعنی چه یا قرار است غصه¬هایی سرش بیاید که خیلی بالاتر از این سختی¬ای است که الان که می¬خواهد به دنیا بیاید تحمل می¬کند. این به عنوان مثال قابل توجه است. می¬گویند مردن و احتضار و قبر و ... خیلی سخت است ولی ما نمی-دانیم آن مواقف خمسه¬ای که می¬آید (صراط و ...) چه چیزهایی درش هست و بالاتر: بعد مؤمنین به جایی می¬رسند که می¬خواهد درجات بهشت بالا برود که بعد از مواقف اولیه قیامت است و وقتی می¬خواهد هر کسی وارد بهشت شود می-خواهد که به درجات بالای بهشت برود، آنجا خیلی کار سخت است و به این زودی¬ها نمره نمی¬دهند و یک صدم معدل را هم حساب می¬کنند تا بگویند که مثلاً امتیاز فلان جا را داری یا نداری. آنجاست که می¬بیند همه قبلی¬ها ساده و آسان بود ولی آن وقتی که درجات می¬خواهد تقسیم شود تازه سخت¬ترین جایی است که یک صدم معدل هم به کار می¬آید و به همان اندازه کم داشته باشید می¬گویند که شما مال اینجا نیستید. اینجاست که آن محبت به کار می¬آید برای اینکه ترفیع درجات در جایی بدهد که دیگر کیلو کیلویی نیست و بلکه گِرَمی است.
تفسیر؛جلسه؛٢ ۲/٣/١٣٩٠
https://eitaa.com/mofidiyazdi
May 11
May 11
اذعان حضوری پیرمرد کمونیست به وجود خداوند متعال
یکی از این قضایا برای خود بنده پیش آمده است؛ برایم خیلی جالب است. اینکه میگویند فطرت سر جایش عمل میکند، همین است. تازگی هم [مصاحبهای] از رئیسجمهور روسیه آمده بود. او در جوانیاش کمونیست بوده است. اما در انتخابات، از او پرسیدند: نظرت راجع به خداوند چیست؟ یک چیز عجیب و مطابق با واقع گفت. گفت: من معتقد هستم که حتی کمونیستیترین افراد، سرجای خودش، خداوند را درک میکنند. بعد مثال زد و گفت زمانیکه جنگ جهانی بود، همین کمونیستهای دو آتیشه، وقتی میخواستند از سنگر بیرون بیایند و تهاجم کنند، وقتی میفهمیدند که در معرض تیر هستند، آنجا بود که خداوند را میدیدند. تازه این حرف را زده است. در انتخابات اخیر، از او پرسیدهاند. اینها خیلی عالی است. باید اینها ثبت شود. حرفهای مهمی است. کسی که همهی جوانیاش در زمان کمونیستی طی شده است، او میگوید، من دارم میبینم.
خودم هم یکی را دیدم. سنم حدود سی سالگی بود. در یک مجلسی نشسته بودم. عدهای از پیرمردهای زمان رضاخان و تودهایها بودند و داشتند حرف میزدند. شاید گرایش غالب آنها تودهای و کمونیستی بود. من هم آنجا نشسته بودم و فقط مستمع بودم. آنها هم با هم حرف میزدند. یکی از آن هایی که سنش بالا بود و در سن پیری بود و گرایشهای تودهای و بیخدایی داشت -روشن هم بود؛ همان مجلس هم چقدر بیخدایی کرد - این را گفت؛ خیلی جالب است؛ برای رفیقش داشت توضیح میداد؛ میگفت: «ماشین سوار بودم. یک پیکانی داشتم. تنها داشتم از ده بر میگشتم. از حومهی یزد، هفتاد-هشتاد کیلومتری حرکت کرده بودم تا به یزد برسم. گفت از گردنهای سرازیر شده بودم؛ خیلی معروف است که آنجا پلنگ و گرگ زیاد است. ساعت یازده شب بود و جاده هم خلوت بود». گفت: «از گردنه پایین آمدم و در دشت افتادم؛ جایی که میدانستم خیلی خطرناک است؛ آن هم بیابان تاریک و خلوت». گفت: «یکدفعه دیدم ماشین دارد این طرف و آن طرف میرود. گفتم خدایا این وقت شب!». البته او «خدایا» نگفت. من دارم توضیح میدهم. بزنگاه حرفش هنوز مانده است. میگفت: «دیدم ماشین این طرف و آن طرف رفت میرود، مجبور شدم توقف کردم. تا توقف کردم و در ماشین را باز کردم، دیدم چرخ ماشین من پنچر است. گفتم ای خدا!». همچون ای خدایی گفت! البته عرفی نبود. یک وقتی است میگوییم عرفی گفت. اما یک وقتی است که کاملاً توضیح میدهد. اگر فیلمش بود، میدیدید. ای خدا! حالش بود. یعنی الآن گرگ میآید و دستم به هیچ کجا بند نیست. «ای خدای» بسیار فطریای گفت. من از گوش کسی شنیدم که میگفت: من کمونیست هستم. استدلال میکرد که خدا نیست. اما اینجا که میرسد، میگوید: ای خدا!
علی أیّ حال، شما مشاعر ادراکی و قلب را فرمودید، حرف به اینجا رفت. اینکه خدای متعال با قلب بندهاش چه کار میکند! این قلوب چطور با خالق خودش تماس میگیرد، عجایبی است که باید برای آنها حساب جدا باز کرد.
https://eitaa.com/mofidiyazdi
تأثیر بالاتر نماز در ادراک حضوری خداوند متعال، نسبت به کشتی چهارموجه
نمازی که شریعت ختمی به دست مسلمانان داده است - اصلا قدرش را هم نمیدانیم - کاری که این نماز میکند، بالاتر از وقتی است که کشتی چهار موجه میشود. اینها را علمای بزرگی که دیدیم، تأکید داشتند. وقتی میگویند به نماز بایست و «اللّهاکبر» بگو، «اللّهاکبر» یعنی چه؟؛ مکرر عرض کردهام؛ شاید خود حضرت علیه السلام سؤال کردند که «خدا اکبر است» یعنی چه؟؛ پاسخ داد: یابن رسول اللّه، یعنی اکبر من کل شیء. حضرت علیه السلام فرمودند: «حدّدته»؛ اینکه خدا نشد که میگویی از همه چیز بزرگتر است. گفت: خُب، پس چه بگویم؟ فرمودند: یعنی «اللّه اکبر من أن یوصف». اگر دقت کنید، دقیقاً معلوم است. یعنی «اللّه اکبر من أن یوصف» ولو یوصف بأنّه لایوصف. یعنی موتر توصیف، نه نفی توصیف. اللّه اکبر من أن یوصف، ولو یوصف بأنّه لا یوصف. اصلاً میخواهم وصف نباشد. وقتی میخواهی نماز ببندی، میگویی «اللّه اکبر»، یعنی خداوند یک موتوری در شما گذاشته است که موتور توصیف است. اینجا، جای توصیف است. این موتور را خاموش کن. موتور را خاموش کن و اللّه اکبر بگو. خُب، اگر خاموش کنم که تعطیل محض میشود! توصیف را خاموش کنم؟! بله؛ میخواهم شاهدش را بگویم. میگویند: این موتور را خاموش کن؛ دو-سه جمله که گفتی معلوم میشود. اللّهاکبر، بعد چه؟ «بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ، ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ، ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ، مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّين، إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ»؛ این «ک» چه کسی است؟! «ک» کجا بود؟! شما که موتور توصیف را تعطیل کردید! توصیف را تعطیل کردیم؛ اتفاقا تعطیل کردید تا بگویید «ایّاک». آن توصیف که تعطیل شد، حالا فضا فضای دیگری است.
در قرآن کریم دو سوره داریم که با «تبارک» شروع میشود. سورهی فرقان و سورهی ملک. در سورهی مبارکهی ملک دارد: «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً مٰا تَرىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِن تَفَٰوُت»[1]. این آیه، از آیاتی است که هر چه روی آن فکر کنید، خوشحال میشوید.
اینجا «تفاوت» به چه معنا است؟ در خلق رحمن، تفاوت نمیبینی، یعنی تفاوت نیست؟ یعنی همه چیز مثل هم هستند؟ زرد و سرخ، بالا و پایین، آسمان و زمین، انسان و حیوان که با هم تفاوت ندارند؟! «ما تری فی خلق الرحمن مِن تَفَٰوُتٖ» به چه معنا است؟ خیلی زیبا است.
حدیثی که بارها در این مباحثه عرض کردهام را تکرار میکنم. این روایت برای شخص منِ طلبه، به قدری دلنشین است که اگر هزار بار از من شنیده باشید، دوباره میل دارم که بگویم! کدام روایت است؟ روایت در همین توحید صدوق است؛ باب «معنى الواحد والتوحيد والموحد»، در صفحهی هشتاد و سه.
جلوتر عرض کرده بودم که وقتی کتابهای حدیثی را نگاه میکنید، برخی از کتابها هست که اولین حدیثش، خیلی دلنشین است. بعضی از کتب آخرین حدیثش و برخی دیگر، اول و آخرین حدیثش. کتابی که هم حدیث اول و هم آخرش دلنشین است، کتاب دلائل الامامهی طبری است. شاید بالای ده بار گفتهام. حدیث اول و حدیث آخر این کتاب، به این صورت است. به به!
حدیث اول حدیث حریرة است. حضرت زهراء سلام الله علیها به آن کنیز نهیب زدند که آن حریره را کجا بردی؟! او نمیدانست؛ جارو کرده بود؛ نفهمیده بود؛ حریرهای که حضرت علیها السلام در آن حدیث نوشته بود را جارو کرده بود. خیلی است! حضرت علیها السلام نهیب زدند. بعد حضرت فرمودند: «فَإِنَّهَا تَعْدِلُ عِنْدِي حَسَناً وَ حُسَيْناً»[1]؛ رفتی جارو کردی؟! نزد من این حدیث به اندازهی حسن و حسین علیهما السلام میارزد! لذا است که مرحوم نوری، در مستدرک، میگویند: این حدیث برای اهل علم کافی است تا ببینند فن حدیث چقدر ارزش دارد. این اولین روایتِ دلائل الامامة است. آخرین حدیث چیست؟ این روایت هم خیلی قشنگ است. در مورد سیصد و سیزده نفر از اصحاب حضرت علیه السلام دارد: «وَ كُلُّ وَاحِدٍ يَرَى نَفْسَهُ فِي ثَلَاثِمِائَةٍ»[2]. قبلاً این را عرض کرده بودیم. دو - سه وجه هم دارد.
کتابی هم هست که آخرین حدیثش خوب است که علل الشرایع صدوق است[3]؛ حدیث ابو اسحاق که در مورد اصل عدالت و میثاق و طینت است. آخرین حدیث است اما هنگامه است. کتابهایی هم هست که اولین حدیثش دلنشین است. [نمونهاش] کتاب خصال مرحوم صدوق[4] بود. اولین حدیث این کتاب، همین حدیث صفحهی هشتاد و سه است. در توحید در صفحهی هشتاد و سه آوردهاند و در خصال اولین حدیث آوردهاند.