13991229-hale-khoob-va-rabete-ash-ba-emam-zaman-low.mp3
9.72M
🌺 سخنرانی مهم و تاثیرگذار استاد پناهیان در صبح آخرین جمعه سال۹۹ از کنار حرم امام حسین(ع)
با موضوع:
❇️ حال خوب و رابطهاش با امام زمان(عج)
➖ پخش شده به صورت زنده از شبکه اول سیما
@mohabbatkhoda
✅ خاک مالی
شیخ احمد کافی رحمه الله
نقل میکرد شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را میساخت، دم دمای غروب خودش میرفت و مزد کارگران را میداد. کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف میکشیدند و خوشحال و قبراق مدتها در صف میماندند تا از دست شاه پول بگیرند.
در این میان عدهای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت میزدند و لباسهای خود را خاکی میکردند و در صف میایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان میرسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکردههای مرد رند را خوب میشناختند، به پادشاه ندا میدادند و کارگران خاکمالیشده را با فحش و بد و بیراه بیرون میانداختند اما شاه عباس آنها را صدا میزد و به آنها نیز دستمزد میداد و میگفت: من پادشاهم و در شان من نیست که اینان را ناامید برگردانم!
🌹یا صاحب الزمان!
مدتهاست در بساط شما خودمان را خاکمالی کردهایم!
گاهی در نیمهی شعبان،
گاهی جمعهها،
گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعایتان کردهایم!
میدانیم این کارها کار نیست و خودمان میدانیم کاری نکردهایم ولی خوب یاد گرفتهایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم تا دستمزد دریافت کنیم.
ای پادشاه مُلک وجود!
ای وارث همه انبیاء و اوصیاء...
با رشته کلافی در صف خریدارانت خودم را جا زده ام!
این دستهای نیازمند،
این چشمهای منتظر،
این نگاههای پرتوقع،
گدای یک نگاه شمایند!
یک نگاه!
از همان نگاهها که به کارکردههای
با اخلاصتان میکنید!
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#مناسبتے
#نيمه_شعبان
میلاد با سعادت
منجۍ عالم بشریت
حضرت ولےعصر(عج)
برتمام جهانیان مبارڪ🍃🌺
💠 اعمال شب نیمهی شعبان
#اینفو_گرافی
🌺 ویژه ایام ولادت امام زمان عج
@mohabbatkhoda
#یابقیهالله_عج💚
🌿در ظلمٺ شب قرص قمر مےآید
❣️از جاده ی روشنی #سحر مےآید
🌿 #مادر بہ خدا منتقمٺ یڪ جمعہ
❣️با #سیصد_و_سیزده نفر مےآید
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله🌿❣️
#میلاد_امام_زمان(عج)🌿❣️
#مبارک_باد✨🌿❣️
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
💥 فوری! مسابقه!
پاسخ به یک سوال و دو جایزه "دو میلیون ریالی"
⭕️ چه کسانی میتونن یار امام زمان بشن؟!
برای پاسخ به سوال و دریافت جایزه وارد بشید👇🏼😉🎁💥
https://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
👆🏼⭕️ مهلت ارسال پاسخ فقط تا دوشنبه شب ساعت 11 🏃♂🏃♂🏃♂
#قسمت 646
جمعیت، حسابی گرد و خا ک به پا شده و روی صورتم را پردهای از تربت زیارت
کربلا پوشانده بود. حالا دوباره سوزش زخمهای پایم هم شروع شده و با هر قدمی که
به زمین میزدم، کف پایم آتش میگرفت و از چشم مجید و بقیه پنهان میکردم تا
دوباره اسباب زحمتشان نشوم. آسمان نیلگون شده و چادر شب را کم کم به سر
میکشید که به سختی خودمان را از دل جمعیت بیرون کشیدیم و به قصد اقامه
نماز مغرب به یکی از موکبها رفتیم. هنوز صدای اذان بلند نشده بود که جوانی از
خادمان موکب برایمان فرنی گرم آورد و چه مرهم خوبی بود برای گلوهایی که از گرد و خا ک پر شده و به خس خس افتاده بود. نماز مغرب را که خواندم، دیگر توانی
ِ برای برخاستن نداشتم که ساق پایم از چهار روز پیاده روی پیوسته به لرزه افتاده و
به خاطر ساعتهای طولانی روی پا بودن، کمر درد هم گرفته بودم، ولی وقتی
چشمم به پیرزنهایی میافتاد که با پاهای ورم کرده به عشق کربلا میرفتند و حتی
لب به یک ناله باز نمیکردند، خجالت میکشیدم از دردهایم شکایتی کنم که
عاشقانه قیام کردم و دوباره آماده رفتن شدم. از در موکب که بیرون آمدم، دیدم
مجید غافل از اینکه تماشایش میکنم، کفشهایش را برداشته و با دقت داخلش
را بررسی میکند تا ببیند دستمال کاغذی و باندها جا به جا نشده باشند. از اینهمه مهربانی اش، دلم برایش پر زد و شاید آنچنان بیپروا پرید که صدایش به
گوش جان مجید رسید و به سمتم برگشت. چشمش که به چشمم افتاد، لبخندی
زد و با گفتن »بفرمایید!« کفشها را مقابل پایم جفت کرد و به سراغ آسید احمد
رفت تا بیش از این شرمنده مهربانیاش نشوم. مامان خدیجه و زینب سادات هم
آمدند و باز همه به همراه هم به راه افتادیم. حالا در تاریکی شب، جاده اربعین
صفای دیگری پیدا کرده و نه تنها عطر کربلا که روشنایی حضور سید الشهدا را
هم با تمام وجودم احساس میکردم. از دور دروازهای فلزی با سقفی شیروانی مانند
پیدا بود که مامان خدیجه میگفت از اینجا ورودی شهر کربلا آغاز میشود. هنوز
فاصله زیادی تا دروازه مانده و جمعیت به حدی گسترده بود که از همینجا
صفهای به هم فشرده ای تشکیل شده و باز جمعیت زن و مرد از هم جدا شده
@mohabbatkhoda
#قسمت 647
بودند. دیگر مجید و آسید احمد را نمیدیدم و با مامان خدیجه و زینب سادات هم
فاصله زیادی پیدا کرده بودم که مدام خودم را بین جمعیت میکشیدم تا حداقل
مامان خدیجه را گم نکنم. روبروی مان سالنهای جداگانه ای برای بازرسی خانمها
و آقایان تعبیه شده و به منظور جلوگیری از عملیاتهای تروریستی، سا ک و
کوله ها را تفتیش میکردند. وارد سالن بانوان شده و در میان ازدحام زنانی که همه
چادر مشکی به سر داشتند، دیگر نمیتوانستم مامان خدیجه و زینب سادات را
پیدا کنم. چند باری هم صدایشان زدم، ولی در دل همهمه تعداد زیادی زن و
کودک، جوابی نشنیدم. خانمی که مسئول بازرسی بود، وقتی دید کیف و سا کی
ندارم، اجازه عبور داد و به سراغ نفر بعدی رفت. اختیار قدمهایم با خودم نبود و با
فشار جمعیت از سالن خارج شدم و تا چند متر بعد از دروازه همچنان میان
جمعیت انبوهی از زنان گرفتار شده و هر چه چشم میچرخاندم، مامان خدیجه و
زینب سادات را نمیدیدم. بالاخره به هر زحمتی بود، خودم را از میان جمعیت به
کناری کشیدم و دیگر از پیدا کردن مامان خدیجه و زینب سادات ناامید شده بودم
که سراسیمه سرک میکشیدم تا مجید و آسید احمد را ببینم، ولی در تاریکی شب
و زیر نور ضعیف چراغهای حاشیه خیابان، چیزی پیدا نبود که مثل بچهای که گم
شده باشد، بغض کردم. با لبهایی که از ترسی کودکانه به لرزه افتاده باشد، فقط
آیتالکرسی میخواندم تا زودتر مجید یا یکی از اعضای خانواده آسید احمد را
ببینم و با چشمان هراسانم بین جمعیت میگشتم و هیچ کدام را نمیدیدم. حالا
ِ
پهنای جمعیت بیشتر شده و به کنارهها هم رسیده بودند که دیگر نمیتوانستم سر
جایم بایستم و سوار بر موج جمعیت، به هر سو کشیده میشدم. قدمهایم از فشار
جمعیت بیاختیار رو به جلو میرفت و سرم مدام میچرخید تا مجیدم را ببینم.
میدانستم الان سخت نگرانم شده و خانواده آسید احمد هم معطل پیدا کردنم،
اذیت میشوند و این بیشتر ناراحتم میکرد. هر لحظه بیشتر از دروازه فاصله
میگرفتم و در میان جمعیتی که هیچ کدامشان را نمیشناختم، بیشتر وحشت
میکردم. حتی نمیدانستم باید کجا بروم، میترسیدم دنبال جمعیت حرکت کنم
@mohabbatkhoda
#قسمت 648
و مجید همینجا به انتظارم بماند و بدتر همدیگر را گم کنیم که از اینهمه
بلا تکلیفی در این شب تاریک و این آشفتگی جمعیت، به گریه افتادم. حالا پس
از روزها که چشمه اشکم خشک شده و پلکهایم دل به باریدن نمیدادند، گریهام
گرفته و از خود بیخود شده بودم که با صدای بلند همسرم را صدا میزدم و از پشت
پرده اشکم با پریشانی به دنبالش میگشتم. گاهی چند قدمی با ناامیدی و تردید
به جلو میرفتم و باز میترسیدم مجید هنوز همانجا منتظرم مانده باشد که
سراسیمه بر میگشتم. من جایی را در این شهر بلد نبودم و کسی را در میان
جمعیت نمیشناختم که فقط مظلومانه گریه میکردم و با تمام وجود از خدا
میخواستم تا کمکم کند. ساعتی میشد که همین چند قدم را با بیقراری بالا و
پایین میرفتم که دیگر خسته و درمانده همانجا روی زمین نشستم، ولی جای
نشستن هم نبود که جمعیت مثل سیل سرازیر میشد و چند بار نزدیک بود خانمها
رویم بیفتند که باز از جا بلند شدم. دیگر درد ساق پا و سوزش تاولهایم را فراموش
کرده و با تن و بدنی که از ترس به لرزه افتاده بود، خودم را میان جمع بانوانی که به
قصد زیارت پیش میرفتند، رها کردم تا مرا هم با خودشان ببرند و باز خیالم پیش
دلشوره و اضطراب همسر مهربانم بود که نگاهم از میان جمعیت دل نمیکَند و
فقط چشم میدواندم تا مجیدم را ببینم. چشمانش را نمیدیدم ولی از همین راه
دور، تپش تند نفسهایش را احساس میکردم و میتوانستم تصور کنم که به همین
یک ساعت بیخبری از الهه اش، چه حالی شده که بیش از ترس و وحشت خودم،
برای پریشانی عزیز دلم گریه میکردم. دیگر چشمانم جایی را نمیدید و هر جا سیل
جمعیت مرا با خودش میبُرد، میرفتم و فقط مراقب بودم که از میان جمع زنها
خارج نشوم و به مردها نخورم. حالا چشمه اشکم به جوش آمده و لحظهای آرام
نمیگرفت که پیوسته گریه میکردم. دیگر همه جا را از پشت پرده چند لایه
اشکهای گرم و بیقرارم، تیره و تار میدیدم که در انتهای مسیر و در دل سیاهی
شب، ماهی آسمانی پیش چشمانم درخشید و آنچان دلی از من بُرد که بی اختیار
زمزمه کردم: »حرم امام حسین اینه؟« و بانویی ایرانی کنارم بود که سؤال مات
@mohabbatkhoda
🔴پوشش خبری یا خبرهای پوششی!
🔸ایران و چین سند قرارداد ٢۵ ساله امضا کردند. رسانهی استعماری روباه پیر، نگران استقلال ایران شد.
🔹کشتی غولپیکر، مثل استخوان همچنان در گلوی کانال سوئز گیر کرده.
🔸موشک غیبی پهلوی کشتی اسرائیلی را در دریای عرب شکافت.
🔹آزاده نامداری خودکشی کرد.
🔸قم قرنطینه شد.
🔹امید دانا عمار انتخابات در شبکههای مجازی اهل بصیرت شد.
🔸«عدالتخواری» در توییتر انقلابی ترند شد. فضای مجازی «ول»وله شد.
🔹مرغ صفی، از نوادگان جوجههای زنده بهگور شده، شناخته شد.
🔸گاندو ٢ هیأت دولت را برآشفت.
🔹 وزیر جوان تور گردشگری ایام کرونا راه انداخت.
🔸مریخنورد تصاویر جدیدی از سنگلاخهای مریخی مخابره کرد. کویر لوت ناراحت شد.
🔹اصلاحطلبان در حال تدارک وسیع برای انتخاب «تدارکاتچی» هستند.
🔸١۴۵ روز از باخت قمارباز مزاحم و انتخاب بايدن گذشت و ایران همچنان تنها پایبند به توافق جهانی برجام و دارندهی کاپ اخلاق باقی ماند.
🔹ساسی مانکن عقربهی قطبنمای زنگزدهی فرهنگ را بعد از سالها تکانی داد.
🔸یمن، ۶ سال دفاع مقدس را پشت سر گذاشت.
🔹قرن جدید عرفی، گوی سبقت را از قرن جدید تقویمی ربود.
🔸سیلی نمایندهی مجلس به سرباز خط ویژه به خاطرهها پیوست.
🔹فائزه هاشمی به دنبال عبور از فیلتر «رجل سیاسی» شورای نگهبان است.
🔸کلاب هاوس فیلتر نمیشود.
🔹رؤسای دوقوه مشغول سفر استانی و «کادر در امان» در حال مدیریت مانیتوری و مینیاتوری کشور است.
🔸لبادهی فرماندهی جنگ اقتصادی، فرنگی از آب درآمد.
🔹پاپ از سفر عتبات عالیات به واتیکان بازگشت.
اینها پوشش خبری نیست، خبرهای پوششی است تا یادمان برود که فرزند «نبأ عظیم» از احوال ما غافل نیست. بیپرده بگویم که شبکههای مجازی در عصر انفجار اطلاعات، بی هیچ تأویل و تفسیری حجاب هرمنوتیک میآورند تا پردهی غیبتِ صاحب عصر ضخیمتر شود. غوطهور شدن در سطحیات و شطحیات، از عمق باور ما میکاهد. بدون تعارف بگویم در اصلاح امور مملکت، خود را بینیاز از «مصلح کل» میدانیم. یادمان میرود که گشایش امور در فرج اوست.
بارالها! رجب رفت و شعبان به نیمه رسید و ما در غفلتیم. حیات ما مملو از مرگ ثانیهها در غیبت صاحب زمان است. از آن یار سفر کرده چه ساده میگذریم و اهل عبوریم. ما را ببخش و بیامرز که در خلوتسرای منتظران آن حی قیوم، از اهل قبوریم.
#نیمه_شعبان
✍#زهرا_محسنی_فر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌾بِسْمِ الله الرّحمٰن الرَّحیْم🌾🌾
#السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✋🏻✋
السّلام عَلیڪ یااباعبداللّٰهالحسین 💚
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحمّدوَآل مُحَمَّدوَعَجّل فَرَجَهُمْ...🤲🕊🌾
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸چند سال قبل از ظهور، بوی آن به مشام اهل معنویت میرسد🔸
یعقوب (ع) از کنعان با آن فاصله بسیار، به برادران و خویشانش گفت: «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»: من بوی یوسف را میشنوم، اگر مرا مسخره نمیکنید و دست نمیاندازید.
قرآن اشاره میکند که بزرگان عالم نمیتوانند همۀ آنچه را که احساس میکنند با مردم مطرح کنند. مردم ظرفیت شنیدن احساسات بزرگان را ندارند. اگر بزرگان آنچه را درک میکنند به مردم منتقل کنند، مردم آنها را مسخره خواهند کرد. به همین جهت میگوید: «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»
امام زمان (عج) وقتی میخواهند پا بگذارند در رکاب، چند سال مانده به ظهورشان، آنهایی که عاشقش هستند از فاصلۀ دور بویش را میشنوند!
آدم بو میبرد.
شامۀ انسان اگر زکام نباشد و قدری روحانیت در او باشد، بوی ظهور را آرام آرام استشمام میکند.
@mohabbatkhoda
🔹آیتالله حائری شیرازی🔹
🔸ظهور بر دل🔸
امام زمان (عج) اگر غايب مىشود
ابتدا در دلها غايب مىشود
و بعد از آن در جامعه
و اگر ظاهر مىشود
ابتدا بر دلها ظاهر مىشود
و بعد از آن بر جامعه.
@mohabbatkhoda
1_14807135.mp3
1.76M
🌹در زمان ظهـــور چه اتفاقی میافتد؟
♦️ هرکس این صوت رو بشنود، مطمئنا آرزویی جز ظهور امام زمان (عج) نخواهد داشت .
#استاد_عالی
تعجیل در فرج مولامون صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 سید حسن نصرالله:
ما به دگرگونی هایی نزدیک میشویم
که در قرن بیستم بوجود آمده اند
و تحولاتی که در قرن بیست و یکم آغاز شده..
... برادران و خواهر، مهدی و مسیح هردو خواهند آمد
ما در #آخرالزمان هستیم...
#ظهور
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
🔴نگرانی بایدن رو از سند 25 ساله #ایران_چین درک میکنیم
🔹جناب @JoeBiden در راه سازی هر وقت اتوبان چین، روسیه، کشورهای همسایه، آفریقا، آمریکای جنوبی ساخته شود، مردم دیگر از #آمریکا_جاده_قدیم عبور نمیکنند.
مردم ایران 40 سال در جاده قدیم شما استهلاک اضافی داده اند و دیگر کافی است.
✅ با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید 👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
امام مهدى عليه السلام:
هر يك از شما بايد كارى كند كه با آن به محبّت ما نزديك شود .
بحار الانوار ج53 ص176
🌸 فرا رسیدن نیمه شعبان میلاد حضرت مهدی صاحب الزّمان عج الله تعالی فرجه بر شما مبارک 🌸
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 یابن الحسن! من را با بدیهایم بپذیر ..
#یک_دقیقه
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 انتقاد #حجت_الاسلام_پناهیان به بسته شدن مسیر کربلا در شب #نیمه_شعبان:
⛔ مسئولینی که تدبیر کردند راه کربلا را نیمه شعبان بستند روز قیامت باید پاسخگو باشند
⚠ پروتکلها از نظر دانش روز جهان مورد تردید است...
@mohabbatkhoda
#قسمت 649
مبهوتم را شنید و با لحنی ملیح پاسخ داد: »نه عزیزم! این حرم حضرت
اباالفضل »!پس ساقی لب تشنگان کربلا و حامل لواء امام حسین که این
چند روز در هر موکب و هیئتی نامش را شنیده و شیدایی شیعیان را به پایش دیده
بودم، صاحب این گنبد و بارگاه درخشان بود که اینهمه از من دلبری میکرد و
هنوز چشم از مهتاب حرمش بر نداشته بودم که همان بانو میان گریه ای عاشقانه
زمزمه کرد: »قربون وفاداریات بشم عباس!« و با همان حال خوشش رو به من کرد:
»شب و روز عاشورا، حضرت ابوالفضل مراقب خیمههای زن و بچههای امام
حسین بوده! تو خیمه گاه هم، خیمه آقا جلوتر از همه خیمهها بوده تا کسی
جرأت نکنه به بقیه خیمهها نزدیک شه! هنوزم از هر طرفی وارد کربلا بشی، اول حرم
حضرت ابوالفضل رو میبینی...« و دیگر نشنیدم چه میگوید که بر اثر فشار
جمعیت، میان مان فاصله افتاد و حالا فقط نوای نوحه و زمزمه روضه به گوشم
میرسید. عربها به یک زبان و ایرانیها به کلامی دیگر به عشق برادر امام
حسین میخواندند. مردها با هم یک دم گرفته و زنها به شوری دیگر عزاداری
میکردند و میدیدم مست از قدح عشق حضرت اباالفضل عاشقانه به سر و
سینه میزنند و خیابان منتهی به حرمش را میبویند و میبوسند و میروند. گاهی
ایرانیها دم میگرفتند: »ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...« و گاهی عراقیها سر
میدادند: »یا عباس جیب المای لسکینه...« و میشنیدم صدای اینهمه عاشق
قد میکشد: »لبیک یا عباس...« که هنوز پس از 1400 سال از شهادت حضرتش،
ندای یاری خواهی اش را صادقانه لبیک میگفتند که من هم کاسه صبرم سر ریز
شد و نمیتوانستم با هیچ نوحه ای هم نوا شوم و به نغمه قلب خودم گریه میکردم
که نه روضه ای به خاطرم میآمد و نه شعری از بَر بودم و تنها به ندای نگاهی که از
سمت حرم صدایم میکرد، پاسخ داده و عاشقانه گریه میکردم. دیگر مجید و
آسید احمد و بقیه را از یاد برده و جدا افتادنم را فراموش کرده بودم که من در میان
این جمعیت دیگر غریبه نبودم و در محضر فرزند رشید امام علی ،آنچنان پر و
بالی گشوده بودم که حالا بینیاز از حرکت جمعیت با قدمهایی که از داغ تاول
@mohabbatkhoda
#قسمت 650
آتش گرفته بود، به سمتش میرفتم و اگر غلط نکنم او مرا به سوی خودش میکشید!
چه منظرهای بود گنبد طلایی اش در میان دو گلدسته رعنا که پیش چشمم شبیه دو دست بُریده حضرتش در راه خدا و دفاع از پسر پیامبر^+ میآمد! ولی این خشت
و آهن و طلا کجا و دستان ماه بنی هاشم کجا که شنیده بودم خداوند در عوض دو دست بُریده، به او دو بال عنایت فرموده تا در بهشت پرواز نماید! هر چه به حرم
نزدیکتر میشدیم، فشار جمعیت بیشتر میشد و تنها طنین »لبیک یا عباس!«
بود که رعشه به تن زمین و آسمان میزد و دل مرا هم از جا میکَند. حالا به نزدیکی
حرمش رسیده و دیگر نمیتوانستیم قدمی پیش برویم که دور حرم، جمعیت انبوه
مردان تجمع کرده و راه بند آمده بود. هنوز دو سه شب به اربعین مانده و تنها به
هوای شب جمعه بود که جمعیت اینطور به صحن و سرای کربلا سرازیر شده و
برای زیارت اولیای الهی سر از پا نمیشناختند. از این نقطه دیگر گنبد و گلدسته ها
پیدا نبود که تقریبا
ً پای دیوارهای بلند و پر نقش و نگار حرم ایستاده و تنها سیل
مردم را میدیدم. گاهی جمعیت تکانی میخورد و به سختی قدمی پیش میرفتم
و باز در همان نقطه متوقف میشدم که در یکی از همین قدمها، صحنه رؤیایی
بینالحرمین پیش چشمان مشتاقم گشوده شد و هنوز طول بین الحرمین را با
نگاهم طی نکرده بودم که به پابوسی حرم نازنین سید الشهدا رسیدم. حالا این
خورشیدی که هنوز از داغ خون و عطش شعله میکشید، مزار پاره تن فاطمه و
نور دیدگان علی بود که به رویم میخندید و به قدمهای خسته و مجروحم،
خوش آمد میگفت و من کجا و لبخند پسر پیامبر^+ کجا که پیراهن صبوری ام
دریده شد و ناله ام به هوا رفت. محو حرم بهشتی اش، دل از پرچم عزای روی گنبدش نمیکندم و پلکی هم نمیزدم تا نگاه مهربانش را لحظهای از دست ندهم
که یقین داشتم نگاهم میکند! هر دو دستم را به سینه گذاشته و تا جایی که نفسم
بر میآمد، به عشقش ضجه میزدم و از اعماق قلب عاشقم صدایش میکردم.
بانگ »لبیک یا حسین!« جمعیت را میشنیدم و دستهایی را که پس از هزاران
سال به نشانه یاری پسر پیامبر^+ بالا رفته و رو به گنبدش َ پر میزد، میدیدم و من
@mohabbatkhoda
#قسمت 651
سرمایهای برای اینچنین جانبازی های عارفانه ای نداشتم که تنها عاجزانه گریه
میکردم و نمیدانستم چه بگویم که فقط به زبان بیزبانی ناله میزدم. دلم
میخواست تا پای حرمش به روی قدمهای زخمی ام که نه، به روی چشمانم بروم
که حالا جام سرریز عشقش در جانم پیمانه شده و میدیدم حسین با دلها چه
میکند و باور کرده بودم هر چه برایش سر و جان بدهند، کم دادهاند که چنین
معشوق نازنینی شایسته بیش از اینهاست! بندهای که در راه دفاع از دین خدا،
همه داراییاش را فدا کرده و در اوج تسلیم و رضایت، نه تنها از جان خود که از
دلبستگی به تک تک عزیزانش بگذرد و یکی را پس از دیگری در راه خدا عاشقانه
به قربانگاه بفرستد و باز به قضای الهی راضی باشد، سزاوار بیش از اینهاست! دیگر
بیش از این تاب دوری از حرمش را نداشتم و مرغ پریشان دلم به سمت صحن و
سرایش پر میکشید و صد هزار حسرت که پهنه بینالحرمین از خیل عشاقش بند آمده و دیگر برای من
ِ بی سر و پا مجال رفتن نبود! ولی جان همه عالم به فدای
کرمش که از همین راه دور، نگاهم میکرد و در پاسخ مویه های غریبانه ام، چنان
دستی به سرم میکشید که دلم آرام میشد و چه آرامشی که در تمام عمرم تجربهاش
نکرده و حالا داروی شفابخش همه غمهایم ذکر »حسین!« بود و چه شبی بود آن
شب جمعه که سر به دیوار حرم حضرت ابالفضل ،تا سحر میهمان نگاه
مهربان امام حسین بودم.
تا اذان صبح چیزی نمانده و هنوز آشوب عاشقانه عشاق حسین به آرامش
نرسیده و من بیآنکه لحظهای به خواب رفته باشم، با امام شهیدم، راز و نیاز
میکردم. حالا در مقام یک مسلمان اهل سنت، نه تنها برایم عزیز و محترم بود
که معشوق قلب بیقرارم شده و به پیروی از امامتش افتخار میکردم که شبی را
با حضور بهشتی اش سحر کرده و بی ِ خیال های و هوی دنیا و بیخبر از همسر و
همراهانم، به همصحبتی کریمانه اش خوش بودم. ساعتی میشد که آسمان کربلا
هم دلتنگ حسین شده و در سوگ شهادت غریبانه اش، ناله میزد و گریه
میکرد تا پس از قرنها، زمین کربلا را از خجالت آب کند و روی زمان را شرمنده که
@mohabbatkhoda