دی عزیزی گفت: حافظ میخورد پنهان شراب
ای عزیزِ من! نه عیب آن به که پنهانی بود؟
رندانگی در شعر #حافظ
حاکمان در دم از او قبجر و تمغا خواهند
عنکبوت ار بنهد کارگه جولایی
این بیت طنز از #سیفالدین_محمد_فرغانی است.
او خطاب به حاکمان همعصرش چنین میگوید:
شما حتی از عنکبوت هم به این بهانه که کارگاه ریسندگی دارد مالیات میگیرید.
برنامه رادیویی یک استکان چای_ گفتوگو با محمد قریشی.mp3
14.19M
برنامه رادیویی یک استکان چای_ گفتوگو با محمد قریشی
شعری طنز از #شیخ_بهایی
یکی دیوانهای را گفت بشمار
برای من همه دیوانگان را
جوابش داد کاین کاریست مشکل
شمارم خواهی ار فرزانگان را
نثر طنز تذکرة البرانکارد
نویسنده: محمد قریشی
آن سالک طیار، آن سفینه سیار، آن همدم بیمار، برانکارد نامدار، که مولود آمبولانس است و کرامتش مشهور و ریاضتش مذکور.
آورده اند که آن مخلص در بندگی در ابتدای زندگی با پای خود به نزد افراد بیمار میشتافت؛ و وی را بر دوش میکشید؛ و به نزد آمبولانس می آورد. روزی در ماموریتی زمین خورده، و نخاع وی منقطع شد؛ و چون بیمه از کار افتادگی شامل وی نشد، مجبور به ادامه فعالیت گشت، و از آن پس، یکی از صحابه دوپای وی، و دیگری دو دستانش را گرفته، و بر بالین بیمار میبردند. به پاس همین کوشش و جوششش، محبوب عوام شده بود. چنان که برادر منفورش تابوبت بر وی رشک میبرد و حسادت میورزید.
در کتاب مسطتاب کراماتالبرنکاردیه نقل کردهاند که روزی وی به خانهی برادرخواندهاش تخت خواب که در منزل یکی از مدیران بیمه مشغول به خدمت بود رفت. برانکارد از وی سوال کرد که جناب مدیر قبل از خواب در چه فکریست؟ تخت پاسخ داد: تا حدود ساعت یک شب، مرا شرم آید که بگویم در چه فکریست. اما پس از آن به این میاندیشد که عمل پیوند دست و انگشت و پا را نیز در زمره اعمال زیبایی قرار داده و از پوشش بیمه حذف کند. برانکارد سوال کرد که با چه ادلهای وی را این چنین قصدیست. تخت پاسخ داد: عدله او این است که هر که را دست و پا هست در نظر خلق زبیاتر نماید. بنابراین پیوند دست و پا موجب زیبایی و در زمره اعمال زیباییست.
در همین حال صدای فغان بلندی در خانه طنین انداز شد و برانکارد را خبر آوردند که انگشت مدیر به ضرب ساطور قطع شده. برانکار روی برگرداند و گفت مرا تنها در زمانهای اورژانسی وظیفهی کار هست و در موارد مربوط به اعمال زیبایی بر من وظیفهای نیست. اما با پایه در میانی تختخواب، برانکارد بر بالین آن مدیر که برآنکارد خورده بود رفت و وی را به بهداری رساند.
#محمد_قریشی
به دامنت نرسد دست کس که جلوه ناز
تو را به بام فلک برد و نردبان برداشت
#شاپور_تهرانی
یک عصر ملایم بهاری
در شهر پی امور جاری
بودم، که به طور اتفاقی
از راه رسید یار غاری!
بعد از دو سه بوسه و خوشوبِش
رفتیم به کافهی کناری
وی گفت به چایچی: دو قهوه!!
لطفا تلخ و غلیظ و کاری!
در ظلمت کافه بود روشن
آهنگ جناب افتخاری
بعد از دو سه ربع صحبت و بحث
هی گفت و شنفت و پاسکاری،
وی گفت ز وضع آنور آب
از وضع حجاب اختیاری
از موی بلوند و چشم آبی
از گیسوی لَخت آبشاری
در دست تمام مردها گُل
بر دوش درختها قناری
هر فرد سهچار خانه دارد
هر خانه سه خودرو سواری
از آن همه خیل، یک نفر نیست
آلوده به دود و زهرِماری
کانون تمام خانهها گرم
چون شعله سرکش بخاری
زن هست درون خانه سالار
آسوده ز کار خانهداری
در دیکشنریشان ندارند
یک واژه به معنی "نداری"
اندام به "سیکسپک" مزین
لُپها همه قرمزِ اناری
با خود گفتم که آی عاقل!!
تا کی غم نان و آه و زاری؟
تا کی تو و همسری تکیده؟
تا کی همه شب اضافهکاری؟
باید بروی به آنور آب
آنجا دلی از عزا درآری
القصه پس از صدور ویزا
اتمام مراحل اداری،
رفتیم به آن دیار مذکور
از راه هوایی و قطاری
گفتم که سلام مُلک عشرت!
اقلیم رفاه و رستگاری
ای مخزن عشقوحال و مستی
ای خانهی فِندی و فِراری...
رفتیم شب نخست در شهر
با پوزش و عرض شرمساری_
آثار قضایحاجتی بود
در سردی جوی آب جاری
در آنسر کوچه نیز مردی
خوابیده کنار چرخ گاری
سر کرده عجوزهای در این سو
در داخل سطل شهرداری
رفتیم به بوستان آن شهر
دیدیم دو نوگل بهاری_
رفتند سراغ اصل مطلب
بیخطبه و عقد و خواستگاری
"در دست یکیدو مرد هم گل"
البته به انضمام ماری
همسایه ما به جای بچه
مامیِ دوتا سگ شکاری...
دیدیم که آن دیار هم نیست
از مشکل و رنج و فِسق عاری
آواز دهُل شنیدن از دور
خوش بود ولی ز همجواری...
نه عشرتی و نه حال و حولی
نه عشوه و غمزهی نگاری
بعد از دوسه سال درد غربت
"دولا دولا شتر سواری"
دلتنگ وطن شدیم و آخر
گشتیم از آن سرا فراری....
یک عصر ملایم بهاری
در شهر پی امور جاری
بودم، که به طور اتفاقی
از راه رسید یار غاری!
آنگونه به گوش وی زدم چک
که قافیه نیز شد فراموش...
#محمد_قریشی
*این اثر متاثر از شعریست نغز و طنز از دکتر عبدالرضا قیصری با همین وزن و قافیه
آدرس کانال:
https://eitaa.com/mohamadghorayshi/134