📌چهارمین کارگاه مهارت آموزی جشنواره ملی ضربان انتظار
✨موضوع:
سواد رسانه
🔸جلسه اول:شنبه ۱۸ دیماه ساعت ۱۹ الی ۲۰:۳۰
🔸جلسه دوم:یکشنبه ۱۹ دیماه ساعت ۱۹ الی ۲۰:۳۰
✔️شرکت برای عموم آزاد است.
✅ برای شرکت در لایو کارگاه می توانید به پیج اینستاگرامی کانون مهدویت
یا پیج اینستاگرام حجت الاسلام و المسلمین حدادپور جهرمی
@mohamadrezahadadpour
مراجعه فرمایید.
✨ لینک ورود به کارگاه:
http://online16.imamreza.ac.ir/farhangi
📢اخبار جشنواره و کارگاه ها رو در پیج اینستاگرامی
https://instagram.com/mahdaviat_imamreza
و کانال تلگرامی
https://t.me/mahdaviatrezvan
دنبال کنید.
أللَّھُمَ؏َـجِّلْلِوَلیِڪْألْفَرَج💚🌱
🔹کانون مهدویت پردیس رضوان دانشگاه بین المللی امام رضا(ع)
دلنوشته های یک طلبه
📌چهارمین کارگاه مهارت آموزی جشنواره ملی ضربان انتظار ✨موضوع: سواد رسانه 🔸جلسه اول:شنبه ۱۸ دیماه
در این دو جلسه کارگاه👆، انشاءالله درباره فوت و فن کانال داری صحبت میکنیم.
لطفا به بقیه رفقا هم اطلاع بدید.
گذاشتم چند روز بگذره و بعدش بگم
ما ملت نامردی نیستیم
الهی شکر
اهل صفر و صد بازی هم نبوده و نخواهیم بود انشاءالله
لذا در همین ایام
هم حادثه هواپیمای اکراینی را خدمت خانواده های داغدیده و همه ملت ایران تسلیت میگیم و برای شادی ارواح همشون طلب فاتحه و صلوات میکنیم
و هم مظلومیت قربانیان حادثه تشییع سردار دلها در کرمان را فراموش نمیکنیم و خدمت خانواده هاشون تسلیت عرض میکنیم و طلب فاتحه و صلوات.
الحق این دو گروه باید ازشون یاد بشه.
نباید بندگان خدا فراموش بشن.
روحشون شاد
فاتحه مع الصلوات
سلام و روز بخیر و شادی🌺☺️
ی خبر خووووووووش😍
نگفته بودم دارم کتابی به نام #آخرین_تابوت مینویسم.
یک قصه پر کشش و جذاب
اینم فکر کنم اگه بگیرین دستتون، یه شبه تمام کنین😂
داریم از بین گزینه های طرح جلد، انتخاب میکنیم ببینیم کدومش مریضمون میکنه
و کدومش واگیر داره
انشاءالله به محض اینکه شرایط جلدش هم اوکی بشه، طرح پیش فروش را شروع میکنیم.
این کتاب گرفت وسط کرونام و مریضی و کلی گرفتاری دیگه
نذر کردم اگه خدا رحم کرد و به خیر گذشت، یه کار دیگه (که بعدا میگم بهتون) همین امسال جرقه اش بزنم که انگار خدا را شکر شرایط اونم داره درست میشه😊
خلاصه منتظر باشین تا خبرتون کنم
خیلی مخلصم
فکر نکنین به فکرتون نیستم
شاید صلاح نباشه بگم دارم چیکار میکنم و چقدر خبرهای خوب در راه است اما بدونین فقط برای شماها مینویسم و به دعاهای خیر و شفاعتتون خیلی نیاز دارم.
گل باغا🌺
#ام_البنین
شمر میگفت: «مادرم با مادر یکی از برادرهای ناتنی مجتبی یه قوموخویشی دوری داشتن. همیشه مادرم از اینا جوری تعریف میکرد که انگار آسمون سوراخ شده و فقط اینا بیرون اومدن، اما ناپدریم و داییهام، مخصوصاً دایی بزرگم، از اینا بدشون میاومد و گویا از ازدواج اون خانم با علی ابراز نارضایتی میکردن و حتی برای مدتی، باهاشون قطع ارتباط کرده بودن.
میگفتن اون موقعها، با اون شرایط، در اون فضا، همین خانم که اسمش فاطمه و معروف به ام البنین بوده، تنها دختر طایفۀ ما بوده که در دوران مجردی مسلح رفتوآمد میکرده و کلاً تیپ و اخلاقش با بقیۀ دخترهای دوران خودش متفاوت بوده. حتی مادرم میگفت ام البنین با اون روحیاتش، شاعر هم بوده و اهل جلسه و جمع کردن مردم و این چیزا هم بوده. داییم میگفت چند سال پیش، ام البنین برگشته طایفۀ مادریمون و از همون اطراف، گشت و گشت تا بالاخره تنها مادر و دختری که لنگۀ خودش بودن و اسم دختره لبابه بوده و اسم مادرش هم حکیمه بوده، پیدا کرد و به عقد ابالفضل درآورد. بعد هم حکیمه و لبابه رو از اونجا با خودش آورد اینجا.
حالا اینیکیشونه...
مثلاً ناتنیشونه...
بقیهشونم داستان دارن واسۀ خودشون.
بعدش توقع داری وقتی نیستم و میرم جبهه و مدتی دوروبر مجتبی نیستم، خیالم راحت باشه و صفاسیتی کنم؟!
والا داییم با اون پیرمرده راست میگفتن! میگفتن اینا همیشه دنبالِ تیمچینی و تشکیلات سازی بودن. می گفتن اگه میخوای اینا رو کنترل کنی، یا باید بهشون منتسب بشی و یا از سایه بهشون نزدیکتر بشی.»
📚 قسمتی از کتاب #چرا_تو
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه