eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
657 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
-همین جا اِستُپ! نامردی رو نیستم. دیدم تو دلت بازی میخواد، منم باهات بازی کردم. همین. اسم این نامردی نیست. اسم اون کسی نامرده که علاوه بر این که تو قتل و غارت سه تا کشور شریکه، به نیروهای خودشم رحم نکنه. -آهان. جوزتو میگی؟ -اسم اون جوزت نیست. اسم اون زخمی هست که تو به وجودش آوردی و با تبعید، چرکینش کردی و الان من دست گذاشتم روش و شده یه غول بی شاخ و دم که برگشته تا همه چیزو اونجوری که دلش خنک میشه درست کنه و بچینه. -من آدم مذاکره و این چرندیات نیستم. چی میخوای؟ -من هیچی. من فقط یه چیزی میخوام. که اگه با قیمتش با هم به تفاهم برسیم، میمونم. اگرم نرسیم، پامیشم و میرم. دختره هم واسه خودت. هر کاری دوس داشتی و هرجوری که خواستی، بکشش! -چی؟! -لئو چند؟ لئو که سیگار اولش به انتها رسیده بود، با شنیدن این حرف به چشمان داروین زل زد و هیچی نگفت. داروین ادامه داد: «لئو رو میخوام. لئو با هر چی که الان اون بالا داره.» با انگشت اشاره اش به طرف ساختمان اشاره کرد. لئو سیگارش را در جاسیگاری فرو کرد و پرسید: «چند می ارزه؟» داروین سیگارش را درآورد و روشن کرد و لبخندی زد و با حالت خاصی گفت: «آهان. بذار دقیق برات بگم؛ یا لئو با مدارک اون بالا با من معامله نمیکنه و به زور ازش میگیرم که در این صورت، دادگاه و محاکمه و رسوایی رسانه ای خودش و سرویس مخفی و البته تهش که خودت میدونی که رفقات میان سراغت و سرتو زیر آب میکنن. و یا مدارکو با دست خودت به من میدی، بدون دادگاه و بدون رسوایی سرویس مخفی، بلکه با یه هویت جدید و پناهندگی، به یه کشور ثالث میری و زندگی جدیدت رو شروع میکنی. و یا که نه! مدارک و اسامی موثر در سرویس مخفی که تو این جنایات و تبعید مردم مظلوم به زندان های خطرناک بین المللی نقش داشتند رو بگیرم و به جاش نه دادگاه بری و نه محاکمه بشی و نه اتفاقی بیفته، حتی مدارک هم پیش خودت میمونه و به شعلت ادامه میدی و ماهانه هم یه حقوق تپل از ما میگیری و شتر دیدی ندیدی. چطوره؟ کدومشو دوس داشتی؟» همان لحظه دو تا استیک تازه و خوش عطر آوردند و گذاشتند جلوی داروین و لئو و رفتند. لئو دوباره سیگارش را روشن کرد. سه چهار بار کشید و وقتی دوباره مغزش آرام شد گفت: «ینی بشم آدم شما؟» داروین جواب داد: «مگه هر کی با کسی معامله میکنی، میشه آدمِ اون؟» -تو اینجوری میخوای! -تو اینجوری برداشت کردی. نظر ما این نیست. ما میگیم نه زندان برو، نه محاکمه بشو، نه اسم سرویس مخفی رو بندازیم سر زبونا، و نه پای خبرنگار و جراید و رسانه ها مطرح بشه. ما یه نسخه از این مدارکو ببینیم و بریم. -چرا درباره لنکا حرف نمیزنی؟ -اون که اشانتینِ معامله است و میگیرم ازت. -گفتی میخوای مدارکو ببینی. فقط ببینی؟ -میذاری ازش عکس بگیرم؟ من آدم رازنگهداری‌ام. -لابد برای روز مبادا. -میتونی حدس بزنی روز مبادای من کی هست؟ لئو به فکر فرو رفت و سه چهار بار دیگه دود سیگار را فرستاد هوا. به ذهنش رسید که بگوید: «فکر کنم بدونم. وقتی که بنجامین و لوکا به خطر بیفتند.» داروین لبخندی زد و سیگارش را در جاسیگاری فرو کرد و گفت: «دقیقا.» -چرا اون اینقدر مهمه؟ -دیگه تو اینو نباید بپرسی. تو که از همه بهتر میدونی. -میخوام از توی عوضی بشنوم. -چون همیشه بُرد با کشورهایی هست که بنجامین و نخبه‌هایی مثل بنجامین، مال اونا باشن. -من سرِ سرمایه کشورم معامله نمیکنم. -اونا سرمایه های شما نیستند. اونا رو شما از خونه بقیه دزدیدید. و اینقدر دور خودتون جمع کردین که فکر کردین همش مال خودتونن. -الان چیکار کنیم؟ -الان که استیک بزنیم با کوکا. ادامه ...👇
-مُرده شورِتو ببرم. -بیزینس‌مَن‌های بزرگ میگن اگه اینقدر حرفه ای نیستی که اعتماد همو جلب کنید، حداقل بااخلاق، دوباره جلب سرمایه کنید. داروین شروع به خوردن استیک کرد و لئوی تسلیم و آمپاس و گرفتار پشتِ درهایی که داروین بر رویش بسته بود، نه استیک خورد و نه حتی دلش میخواست به استیک خوردن داروین نگاه کند. سیگار سوم و چهارمش را درآورد و با هم روشن کرد و دود کرد و فرستاد هوا. ⛔️ چند ماه بعد... جس تصمیم گرفته بود که جشن تولد برادرزاده‌اش را در یکی از رستوران های نزدیک خانه اش برگزار کند. جمع همه جمع بود. بنجامین، جِس، لوکا، باروتی، جوزت. داروین در حالی که لوسی دنبال سرش بود، با تاخیر آمد. بعد از این که بنجامین را در بغل گرفت و سپس لوکا را بوسید، رو به بقیه کرد و گفت: «خوشحالم که دور هم جمعید. باید زور برم. فقط اومدم کادوی تولد لوکا رو بدم. در اصل، دو تا کادو براش دارم.» یک کادوی بزرگ آورده بود که یک قطارِ بازیِ دو متری با همه تجهیزاتش بود. و بعدش دستش را به طرف لوسی دراز کرد و گفت: «کادوی دوم من، لوسی خانمه. بنظرم این یادگار آبراهامِ پیر رو پیش خودتون نگه دارین بهتر باشه.» وقتی کادو را داد و این را گفت، همه کف زدند و با خنده از لوسی استقبال کردند. لوسی هم خودش را برای لوکا لوس کرد و از همان دقایق اول با هم شروع به بازی کردند. لنکا دوباره کیک پخته بود. و باروتی هم گیتار آبراهام را با خودش آورده بود و به طرف بنجامین تعارف کرد و گفت: «بگیر! این باید پیش تو باشه. اون شب که همگی خونه ما بودید، آبراهام هر کاری کرد که تو برامون گیتار بزنی، نزدی. الان وقتشه.» بنجامین که با شنیدن اسم آبراهام و یادآوری جملات و محبتش تحت تاثیرِ عاطفی قرار گرفته بود، گیتار را گرفت و برای لحظاتی به آن چشم دوخت و سپس آن را بوسید. فورا همگی صندلی ها را دورِ آبراهام، ببخشید؛ دورِ بنجامین چیدند و حلقه ای تشکیل دادند و بنجامین چشمانش را بست و به آرامی و با سرپنجه هایش... If the day comes that you must leave. اگه روزی برسه که بخوای ترکم کنی Let me be the ground to your feet. بزار زمین زیر پات بشم If the day comes that you feel weak. اگه روزی برسه که احساس ضعیف بودن میکنی Let me be the armor you need. بزار من سلاحی باشم که بهش نیاز داری Oh, if falling in love is a crime. آه، اگه عاشق شدن جُرمه And the price to pay is my life. و قیمت عاشقی زندگی من Give me the sword, bring all the knives. شمشیر رو بهم بده، هر چی چاقو هست برام بیار Hand me the gun, I will not run. اون تفنگ رو بهم بده، فرار نمیکنم And when they spare everything but my pride. و وقتی همه تمام چیزهای من رو دریغ میکنن چز سربلندیم رو Don’t you worry, boy, don’t you cry. نگران نباش، پسر، گریه نکن But when they ask ولی وقتی میپرسن Who was the one?, who did you love?, اون تنها عشق زندگیت کی بود؟..کیو دوست داشتی Let it be me. بزار اون (یه نفر) من باشم ... همگی درگیر عمق احساس شعر و گیتار بنجامین بودند که داروین به آرامی و قدم قدم از جمع فاصله گرفت و به طرف در رفت. در را باز کرد و میخواست برود که دید از دور، لوسی با آن چشمان خوشکلش او را بی سرو صدا دید میزد. چشمکی به لوسی زد و با همان چشمک، خداحافظی کرد و رفت و در را پشت سرش بست. پایان *والعاقبه للمتقین* @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😅😅 از دست شماها
🔹حاج اقا تو رو خدا زود تمومش کنین و هی حال ما رو نپرسین! از شهادت سید حسن حال روحم خرابه... شما هم یه شب در میون میایین دو تا جمله مینویسین که لبنان رو دارن شدید بمباران میکنن... توی هر قسمت هم که یه مدل کشتن رو با جزییات تعریف میکنین... من روحم دیگه کشش نداره😭 🔹آقا اصن محمد آقا مافوق خودتونه غیر از اینه شما هم داروین😂 ما هم زندانیان زندان پولسمر😂😁😜 فقط جوزت و جس و آدام و آبراهام و لنکا وباروتی کیان😃😄😁 آقا این بنجامین کیه فقط؟ رفته تو قلب دشمن چکار این آدام هر کی هست بگین قشنگ جزغاله اش کنیم😏😄 قشنگ داریم رو صحنه نقش بازی میکنیم😂😅😬 🔹یعنی حاجی آدم دلش میخواد اعضای کانالتون رو دور جمع کنه بگه بیاید بریم؛ کوه پیک نیک سینما دعوا😂 خلاصه هر چی که صفا داره 🔹این داستان‌خط سوم رو خیلی دوست دارم خیلی برام جالبه مثل یه ماجراجویی به مناطق ناشناخته میمونه پر از معما و کشفیات جدید🌺 🔹سلام و نور خدا قوت درباره سوال کیف حالک تون باید به عرضتون برسونم: جناب حداد پور واقعا ما رو معتاد کردین به آثارتون بقول مخاطبین کانال بااینکه حرص می خوریم از اینکه وسط داستان مخاطبین رو به امان خدا رها می کنید و واقعا از این بلا تکلیفی خواننده لذت می برید ولی نمی تونیم از مطالعه آثارتون بگذریم. موفق باشید از اینکه مخاطبینتون رو در خماری می ذارین اجرکم عندالله و همچنین پیرو پیام یکی از مخاطبین که نوشته بودن قرار کتاب شمعون جنی رو شروع کنن بخوندن که ممکن خوندن اون کتاب براشون پیامدهایی داشته باشه به ایشون و تمام مخاطبینی که هنوز این کتاب رو نخوندن و تو برنامه دارن مطالعه کنن بهشون توصیه می کنم حتما از خوندنش غافل نشن که حتی با نگرش دیگری اتفاقات جهان خصوصا مسائل اخیر غزه و لبنان و... به قضایا نگاه می کنند و پی می برند واقعا این غده سرطانی فکر کنم نیرو و عواملی در جهان مادی و غیرمادی نمونده که ازش برای ضربه زدن به شیعه استفاده نکرده باشه. من خودم در کانال قبل خوندن این کتاب دیده بودم نظرات مخاطبین درباره این کتاب و خیلی خوف ورم داشته بود ولی قبل و در حین خوندن هم از ائمه خصوصا امام حسین و امام زمان و آیت الکرسی و صلوات و چهار قل و دعای سلامتی و فرج استعانت گرفتم و خدارو شکر آرامش برام برقرار شد و جالب بود برام واقعا که توصیه پیرمرد اهل دل که به آقا محمد کمک کردن این بود که قبل رویارویی با این مسائل باید خودتون رو از لحاظ معنوی آماده کنید تا کمتر ضربه ببینید و همین اذکار معنوی که قبل و درحین مطالعه می خوندم و از ائمه استعانت می گرفتم به علاوه اذان و صدقه به آقا محمد پیشنهاد دادن. 🔹خدا را شکر طوبی هم تموم شدهمه چی ختم بخیرشد،اولین فیلم ایرانی که بدون استرس تموم شد به برکت امام حسین علیه السلام ،هرشب دوتادغدغه داشتیم😅حالابایدنگران لنکاباشیم و.... 🔹دیگ داره حالم از داستانتون بهم میخوره از میشل و جوزت و بنجامین گرفته تا داروین و نقشه هاش، اصلا هم این رمانتون جذاب و آموزنده نبود 😒 هیچم پیگیر بقیش نیستم،،عادت کردیم ب دیرو وزود گذاشتنا و قطع و وصلای داستان😏 راستی خودت حالت چطوره، ولا خوب ذهنت این همه حوصله قصه پردازی داره 🔹سلام حاج اقا وقتتون بخیر... ‌کتاب شمعون جنی رو خوندم... قسمتی که اون حاج اقا به محمد اذکاری رو یادآوری میکنه برای خوندن اسکرین شات گرفتم. من ادمی ام که خیلی استرس و اضطراب دارم و در طول روز حتما باید قرص ضد اضطراب بخورم تا دلم اروم بگیره ولی بعد از این داستان وقتی حس اضطراب میاد سراغم شروع به خوندن سوره ناس و فلق میکنم. باورتون نمیشه انگار آبیه رو اتیش. خدا خیرتون بده در مورد اذان هم همین طور حتما موقع اذان با صدای بلند شروع میکنم با موذن به تکرار کردن و واقعا ارامش میگیرم. قلمتون مانا. خدا حفظتون کنه🙏🙏🙏 🔹سلام استاد قسمت دیشب خط سوم،الان خوندم. اون قسمت ک راجب زندان های غیرقانونی تو آفریقا و قطب شمال و جاهای دیکه.....ک خوندم یاد زندان های افتادم. وقتی دلم میشکنه یا اوضاع سخت میشه برام ...برا چندگروه دعامیکنم-برا دخترای بیگناهی ک آسیب دیدن تو دنیا-چه اون بچه های ک دزدیده میشن براقاچاق اعضا...و اون زندانی های تو .....ومردم غزه. و حالا این زندانی ها....دلم بدجور شکست براشون 🔹سلام علیکم جناب حدادپور یه چندسالی که تلگراممو پاک کرده بودم پیگیر کاراتونم نبودم خیلی شاید یکی دوتا کتاب چاپیتونو تهیه کردم و خوندم بعد مدتها که دوباره کانالتونو پیدا کردم با خودم گفتم شاید هنوز اونقد مثل قبل داستانا برام جذاب نباشه که هرشب پیگیر باشم ولی خیال خام بود هرازچندگاهی که داستان یک شب منتشر نمیشه یا تاخیر میخوره حقیقتا حالم دیدنیه..😂 نمیدونم دست به دامان الفاظ نامتعارف بشم یا خودمو قانع کنم که صبرم چیز خوبیه.. خلاصه روا نیست اینکارا، نکنید خداقوت و تشکر بابت همه زحماتی که میکشید🙏🌷
🔹سلام .وقت بخیر خداقوت حاج آقا.واقعا دوست دارم داد بزنم و به همه مخاطبینتون بگم که کتاب شمعون جنی براساس واقعیات نوشته شده واصلا رؤیایی نیست. با تمام وجودم خط به خط کتاب را حس کردم همین الان کتاب شمعون جنی رو طی دوشب خواندن تمام کردم و من برعکس برخی مخاطبین اصلا نترسیدم .میدونید چرا چون اتفاقاتی که برای محمدآقا ی داستان افتاده دقیقا برای منهم همین اتفاقات ولی با دوز بالاتر رخ داد و خیلی ترسناک بود برایم .یاد همه اون لحظات سخت افتادم که چه برمن و خانواده ام گذشت ولی نمی‌توانستیم برای هیچ کسی تعریف کنیم ودرد دل کنیم وهنوزهم کسی نمی‌داند فقط میدیدندکه بد بیمارشدم وهردکتروبیمارستانی میرفتم میگفتند سالم هستی مشکل خاصی ندارید .تمام آزمایشات واسکنها و...سالم بود .آنچنان ضرباتی وارد شد که الان بعدازگذشت سه سال هنوز سرپانشدم ومریض احوالم .ونزد اهل دل وعرفایی که مراجعه کردیم و درمان را انجام دادند همین نکته شما را عنوان کردند که ازطرف یهوداست به خاطر کارهای امنیتی .وهمیشه تا اخرعمردعاگوی آنها هستم که تمام ناراحتی‌هایم را درمان کردند وبا قرآن وتوسل به اهل بیت مخصوصا امام زمان عج وامام رضا علیه السلام توانستند شفای بنده را بگیرند . انشاالله شماهم که گام درجهت تبیین برمیدارید قلمتان مانا ودرکمال صحت ومعنویت درپناه صاحب الزمان عج باشید 🔹 با سلام خدمت جناب حداد پور کتاب شمعون جنی بالاخره با سلام و صلوات تموم شد کلا نسبت به مسئله جن همیشه یک گارد و ترسی داشتم ولی خوب چون به شما ایمان دارم و میدونم تو هیچ مسئله ای بدون دلیل ورود نمی کنین تصمیم گرفتم بر ترسم غلبه کنم و وارد دنیای کتاب شوم اوایل صوت سوره بقره رو تو خونه پخش میکردم و قبل شروع داستان چهار قل میخوندم و نهایت ده صفحه رو میتونستم بخونم ولی تا روز بعد این ده صفحه رو کامل جلو چشمم بود چه کتاب معرکه ای بود چه قدر جواب سوالات پس ذهنم رو داد و چقدر شیوه طهارت نفسش رو دوست داشتم از قبل خوندن کتاب نسبت به اذان معتقد بودم وسعی می کردم اذان و اقامه یا یک کدوم رو قبل نماز م بگم ولی الان نسبت به ساعت اذان بیشتر و عمیق تر دارم فکر میکنم و سعی میکنم برکات این زمان خودم رو محروم نکنم این کتاب خیلی تاثیر مثبت داشت تا الان برای خواهرا و برادرام به طور جداگانه کنفرانس دادم و براشون با سعی بر ذکر جزییات شرح داستان کردم طوری که میخکوب میشدن و نمی گذاشتن با یک لیوان آب گلومو تازه کنم و اینکه تونستم بر ترسم مقابله کنم خیلی حال خوبی دارم قلمتون مانا و ما بی صبرانه منتظر نوشته های بی نظیر شما هستیم هر بار که به زیارت اقاجان مشرف بشم نایب الزیارتون هستم
🔹خدا رو شکر مثل فیلمای ایرانی با خوشی تموم شد😅 خدا قوت،دست مریزاد، ممنون که ثمره قلم زیبا تون رو با ما به اشتراک میزارین 🔹چی بگممم خیلی خوب بود وصل شد ب داستان بانو حنانه و اون امریکایی عوضی ک با نقشه گیرش انداختن و اخراج شد و... خیلی جالب بود خدا قوت جالبه ایندفعه محمد اقا در لفافه بود. محمد اینجا محمد اونجا محمد همه جا خدا حفظشون کنه انشالله 🔹سلام ممنونم از زحماتتون ان شاءالله مُزد شما عاقبت بخیری باشه. داستان خط سوم خیلی عالی بود 🔹حاجی آخر شب تبدیل شد به نیمه شب. چه عجب..... 😬 واقعا دستمریزاد حاج آقا خیلیییییییییی عالی بود خدا به قلمتون برکت بده... به شغلتون! برکت بده... به جونتون برکت بده... ان شاءالله در دنیا و آخرت خدا بهتون عزت بده... عاقبت بخیر (بخوانید شهید) بشید الهی 😊 🔹سلام و عرض ادب رمان خط سوم رو خوندم ممنون قلم زیبایی دارید و تا الان بیدارماندم که. بخوانم اما نقد بنده بنظرم ایرانی بودن داروین خرابش کرد بخصوص در مذاکره اخر چون انقدر ها هم ایرانی ها تجار خوب و مذاکره کنند ه های زیرکی نیستند این رو من نمیگم تاریخ ایران میگه نزدیک ترین مذاکره برجام هست میدونم الان میگیدنفوذ باعث خراب شدند برجام شد ولی هرچی باشه برجام یک مذاکره خراب در تاریخ ایران باقی ماند ولی دست شما درد نکنه رمانتان زیبا تمام شد ان شالله خدا برکت به علم و قلمتان عطا کند طرفدار رمانهای امنیتی شما خانم محمدی 🔹حاجی دمتون گرم مثل همیشه عالی و پر از نکته های امنیتی که یادمون دادین و اینکه داروین یا همون محمد فکر نمی‌کردم کارش به آفریقا هم برسه واقعا شاهکاره واقعا سلااام زیاااااد برسونید بهشون 🥺🥺🥺🥺🥺بچه های خط سوم عااالی هستین ممنون 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 🔹شوکه شدم به این زودی تموم شد این داستان به هرحال جالب بودولی دوست داشتم ادامه دارتر باشه ان شاالله همیشه همین قدرپرقدرت باشیدو منتظرجاری شدن دوباره ی قلم سبزتون هستیم💛😍 🔹سلام حاج آقا احسنت به این داستان زیبا و هزار آفرین به قلم عالی بدون نقص شما که اینطوری دلبرانه مینویسه .....فقط یه مطلب اگه امکانش هست در خصوص داروین ایرانی یه مقداری بیشتر توضیح برامون بدید 🔹سلام، خوبید؟ بعد از قسمت ۲۲ به خانواده گفتم به نظرم «داروین» همون «محمد» قهرمان اصلی کتابای شماست. اصلاً دلم میخواست که زودتر بروز بدین «محمد» هست یا نه. دلم براش تنگ شده بود چون به نظرم فقط قهرمان کتابای شما نیست بلکه قهرمان مخاطب کتابای شماست یعنی من. هربار با یه داستان جدید و یه اشتیاق برای همسفری با «محمد» اوج وجد من برای یه تجربه‌ی بیداری جدیده. فقط من بعد از هر ماجرا نگران «محمدِ» شما و امثال «محمد»ها میشم. اوایل نمیتونستم با کتاباتون ارتباط بگیرم چون یه حس منفی داشتم که امثال «محمد» این همه تلاش میکنند و بی‌وقفه توی جنگ نرم و جنگ عملیاتی هستند اونوقت من.. :( خیلی زمان بُرد تا برگردم به کتاباتون و برای هوشیاری کتاب بخونم، کتابایی که خیلیا معتقدن فقط یه کتابه اما من میگم فقط یه کتاب نیست چون نویسنده که شما باشید هم میگید کتابی برای بیداری نه برای خواب و سرگرمی. من کتاباتونو زندگی میکنم، با مامانم مرورشون میکنیم، از این کتاب به اون کتاب ارجاع میدم و خانواده میگن خیلی دقیق میخونم که یادم میمونه اما من خودم میدونم که علاوه بر دقیق خوندن، علاقمندی و نگرانی هم ضمیمه‌شه و برای اینکه همیشه بتونم دفاع کنم از مظلومیت گمنامیشون، میخوام همیشه آماده باش باشم. استاد حدادپور، قلمتون مانا. خدا بهتون سلامتی بده، عاقبت به خیری سهم هر دو دنیاتون. 🔹انگار ده بیست تا فصل رو تو دو سه تا خلاصه کردی 😔 🔹سلام باورم نمیشه نویسنده ی این داستان همون کسی باشه که تو بچه گی لکنت زبون داشته و هیچکس به اون اجازه ی تبلیغ نمی داده ، شب عروسیش موتورش را بدزدند و اون این همه سختی را تحمل کرده باشه و حالا داستانی را با این همه جزئیات روایت کنه که مربوط به کشور و فرهنگ دیگری باشد . دمتون گرم پاینده و بر قرار باشید 🔹سلام خواندن رمان در کانال شما، توفیق هر روزم برای بیدار ماندن بعد از نماز صبح و بین الطلوعین بود. ضمن تشکر باید به فکر خواندن داستانی دیگر باشم. 🌷 🔹سلام و وقت بخیر خیلی عالی بود ، نمیدونم چ دعایی در حق شماکنم انشاالله ک همه دعاهای خوب درحق تون برآورده بشن با خوندن همچین داستانی احساس غرور میکنم واقعا باورش برام سخت ک ایران در چنین جایگاهی باشه 🔹سلام حاج آقا. ممنون از داستان قشنگتون، اولین باره سابقه خوندن داستان خارجی رو داشتم ولی از همون اول چون حس کردم داروین ایرانیه و هر روز مطمئن تر شدم همش منتظر رونماییش بودم، باور نمیکردم تا روز آخر و قسمت آخر طول بکشه. همش میگفتم حاج اقا الان میگه محمد اومد .....😁 🔹سلام خیلی دوسش داشتم کلا من سبک های امنیتی شما رو بیشتر میپسندم و جذبم می‌کنه
🔹سلام چقد داستان خط سوم هیجان انگیز بود ازاول میشد حدس زد که داروین یک ایرانی یا شاید همون آقامحمد خودمونه😜 یجوری نوشتین انگار خودتون وسط معرکه بودین دمتون گرم ماهم همراه قلم شما هرشب سر صحنه حاضر قلمتون مانا موفق و موید باشید تا داستان های بعدی شما بدرود 🔹آخرین قسمت رو اصلا دوست نداشتم😕 چرا همه چیز به خوبی تموم شد؟ 🔹خدایا ....چه میکنید شما ...دمتون گرم حس غربت داشتم تو داستان از نبود یکی مثل محمد‌‌‌‌‌....کاش شمعون هم تو گروه میزاشتید اینجوری مزه میده هر شب یه بخشی از رمان رو تو کانال بخونیم 🔹مثل همیشه عالی خدا قوت این ولعاقبه للمتقین آخر داستاناتون نمی‌دونم چرا حس انالله و انا الیه راجعون میده 🔹خداقوت حاج آقا 🤓 ممنونم که پایان خوش این داستان پر از فراز رو رقم زدین. قبول کنید که بعضی از قسمتها خیلی نفس گیر بود،حتی بیشتر از داستان (نه) خداوند عزت و سربلندی بشما و به یاران گمنام امام زمان عنایت کنه.🌷 من الله التوفیق 🔹سلام حاج آقا این داستانتون و همه داستان های دیگه مطالعه کردم با تمام وجود کیف کردم هی بر میگردم و بقیه داستان رو مطالعه میکنم که داروین چی گفته وای مخصوصا که می بینم کار وقتی قشنگ و تمیز انجام شده اقا محمد پشت اون هست اصلا اسم اون که داخل کتاب هات باشه دلم قرص و محکم میشه به همه چی...مثلا تا حرف از جاسوسی و ترس از جاسوسی دشمن میشه تو دلم و به زبانم میگم که ایران ما خیلی نفوذی تر و دقیق از اینها کار میکنه 🔹سلام خداقوت خط سوم عالی بود واقعا عالی...... اخر داستان و رفتن داروین یه غم خاصی به دل میداد داروین کی بود؟ خانواده ش این همه مدت بدون اون چه زندگی سختی داشتن حتما خدا همیشه موفقشون کنه البته اینا بی جواب موند ایا جوزت تونست دلش و خنک کنه؟ سرنوشت لئو چیشد؟ آیا اصلا اونا فهمیدن یه ایرانی اومد بینشون؟ آیا ایران از ظرفیت تک تک اونها استفاده میکنه؟البته که لنکا همکارشون شده ولی بقیشون چی؟ بنجامین حیف نیست برای پنتاگن کار کنه؟ جس و اون نبوغش چی میشه؟ و... 🔹ووواااای فکر کنم قسمت آخر رو چند بار باید بخونم. عجب پایانی دستتون درست خدا عمرتونو زیاد کنه تا بیشتر بنویسین 🔹سلام جناب حدادپور واقعاً قلم تحسین برانگیزی دارید. خیلی ممنون از زحماتی که میکشید ان شاء الله خدا عاقبت به شهادت تون کنه. فقط این داستان خط سوم برخلاف حیفا و نه، تخیلش بیشتر بود. مشخص بود داستان پردازیش بیشتر از واقعیتش هست واسه همین هم به نظرم در رتبه های بعد از حیفا و نه قرار میگیره 🔹سلام خسته نباشید داستان زیبایی بود احساس افتخار به ایرانی بودنم کردم وقتی گفت چطوری ایرانی؟ اول یاد فیلم به وقت شام افتادم ولی حسی که اون لحظه داشتم با حس اون لحظه فیلم خیلی متفاوت بود. 🔹سلام و عرض ادب حاج آقا اعتراف میکنم مثل قبل قلم و استعداد نویسندگی خوبی دارید! اما چند نکته در مورد رمان خط سوم بگم که باعث شد آخر داستان بخندم بجای اینکه اشک شوق یا هیجان بریزم! اول اینکه اون محمد خدا پیغمبری نمیاد برای همچین مثلا سوژه ای اینهمه مدت تو زندان نمازش رو ترک بکنه که آدام حرفه ای بو نفره! دوم اینکه ما خودمون اینهمه نخبه داریم که می رن اون ور جذب میشن کسی عین خیالش نیست که سرمایه و اطلاعات ما مجانی و مفت بدست اونها میفته در حالی که وقتی همه چیز دو قرون دو زار حساب میشه چطور مجانی جوانان ما دعوت میشن برن آمریکا برای تحصیل مجانی جای مجانی و حتی شغل مفتکی!(جای تامل) بعدم من تا اونجا که تحقیق کردم نخبه های جذب شده اغلب ایرانی هندی چینی هستند و برادران و خواهران آفریقایی بیشتر از جهت نیروی بازو و برای مسابقات ورزشی استثمار میشوند! حالا بماند! در آخر کاش محمدها که دنیا مدیون شون هست انرژی شونو برای حفظ و کشف امثال شهید فخری زاده ها و ... صرف میکردن و یا بجای جنگ با لئو بجنگ کسانی میرفتند که زمینه ترور بسیاری از دانشمندان ما رو فراهم کردند! عزت شما زیاد ! ببخشید از اطاله کلام! 🔹به خدا آنچنان لذت از قسمت اخر بردم که تمام خستگی این مدت رو از تنم به کلی دراورد احسنت احسنت به ایرانی 🔹 سلام همه جا پای یک ایرانی وسطه داروین کی بود محمد بود؟! خب ازاول یه جوری لو می دادین تا من فکرنکنم ماجرای اونا بماچه ربطی داره ومثل فراراز زندان بهشون نگاه نکنم اطرافیانتون چجوری باشما زندگی می کنند آخه خیلی حرص درآر هستین😎 🔹سلام شبتون بخیر ممنون از رمانهای عالی تون بازم درباره اجنه ها داستان بزارید من از وقتی شمعون رو خوندم بهتر بااین مسئله اجنه کناراومدم 🔹سلام و شب بخیر حالا منکه نتونستم رمان رو بخونم ولی خیلی کف کردم از قسمت اخرش ک متن اهنگ بود. 😳😮😮😲😲 احسنت بابا دهنم باز مونده همین طور باورم نمیشه یه حاج آقایی همچین رمانی بنویسه
13.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 یامین‌پور: برای اینکه امنیت روانی مردم بهم نخورد جنگ را دور نشان می‌دهیم و بر توانمندی جمهوری اسلامی تاکید می‌کنیم. ولی دور نگه داشتن مردم از واقعیت اشتباه است. 👈 با حرف جناب یامین پور خیلی موافقم. و حتی بنظرم خیلی بالاتر از این‌ها باید گفت و بالاخره باید به مردم روش‌های محافظت از خود را آموزش داد. و البته مردم ما بسیار فهیم و عاقل اند و می‌دانند که آموزش، ضرورتا بمعنای ناامنی نیست اما باید مردم را برای هر سناریویی آماده کرد. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
ملاحظه بفرمایید 👆 اینقدر یک مشت سوپرانقلابی گفتن دولت مانع انتقام شده، که این در منطقه جا افتاده و فحش های اینجا را با ضریب چند برابر به مسولان می دهند. خدا از سرشان نگذرد که وجودشان فقط هزینه برای انقلاب و اسلام است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا