eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
674 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام☺️ ارادت شام عید مبعثتون مبارک و میمنت🌹 امروز نتونستم خیلی در خدمتتون باشم و حتی توفیق خوندن پیامهاتون هم نداشتم. ایشالله ببخشید و دلخور نشید. به محض اینکه امشب برسم تهران، تا پیاماتون نخونم، استراحت نمیکنم. پایان تعطیلات باحال و مفیدی داشته باشید. راستی امیدوارم بتونم از شنبه آینده، ادامه را تقدیم کنم. البته امیدوارم😁 یاعلی🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 بعضی جر و دعواها هستن که یا نباید شروع کنی و یا اگه شروع کردی، باید تا تهش بری! اما مشکل میدونی کجاست؟ بعضی دعواها ته ندارن! آره ... درست شنیدی! ته نداره بعضی جر و دعواها هر چی میره، میبینی بازم هست و بازم هستن مثل همین سنگی که ما توی این پرونده برداشتیم. خودیامون چی خیال کردن؟ فکر کردن با چند بار اونا را متهم به بی بصیرتی کنن، کار حله و تموم میشه؟! نه برادر من! این خبرا نیست... پیاده هاشون به انواع و اقسام مناسبت های من درآوردی خرج میکنن ... ینی خرج میکننا ... چه برسه به ... وقتی اینطوری مثلا برای آش پشت پای امام حسین خرج میشه، برچسب بی بصیرتی که آب نباتشه! ککشم نمیگزه. تازه خوششم میاد... حالا فکر کن این بابا بخواد وارد دعوای اجتماعی و زد و خوردهای سیاسی هم بشه... خدا نکنه آدرس بهش بدن و بگن: تقصیر ولی فقیهه! اون وقته که حتی انقلاب و نظام هم پیش نظرش میشه لشکر عمرسعد! و مبارزه بر علیهش میشه واجب شرعی! به همین سادگی و دردناکی😔 👈 چکیده چهار فصل اول مستند داستانی (فصل آخر) از شنبه ۱۷ فروردین۹۸ @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و آدینتون با صفا 🌹☺️ انسان های توسعه یافته اصولا از تمام شدن ایام تعطیلات نوروز، و هیچ ایام تعطیلی دیگه ای ناراحت و غصه دار نمیشن. حالا توسعه یافتگیمون پیش کش اما ... اغلب ما مردها، اگه عاشق کار و حرفه خودمون باشیم، بیشتر از تموم شدن تعطیلات، بخاطر این چیزا غصمون میگیره: 🔺اینکه دیگه در ایام هفته نمیتونیم با خانواده صبحونه و حتی ناهار بخوریم و باید صبح زود زود بریم سر کار. 🔺اینکه وقتی میخوایم کله سحر از خونه بریم بیرون، بچه هامون هنوز خوابن و تا دم در دنبالمون نمیان و جمله *بابا زود برگردیا* پشت سرمون نمیگن. 🔺اینکه کمتر تو خونه هستیم و نمیتونیم دور همدیگه بگردیم و سر به سر هم بذاریم. 🔺اینکه وقتی تکرار خندوانه پخش میکنه، خونه نیستیم که هممون در جواب رامبد جوان بگین: عالییییییی 🔺اینکه خونه نیستیم که ثانیه ثانیه بزرگ و بزرگتر شدن بچه ها را ببینیم و در طول روز، نهایتا میتونین تلفنی صداشونو بشنویم. تازه اگه جلسه نباشیم و یا دستمون به کار خاص تری بند نباشه. 🔺اینکه در طول ایام هفته، فرصت نمیشه که هر روز تو کارای خونه کمک بدیم و فقط میشه روزای جمعه! اونم اگه جایی دعوت نباشیم و فرصت کافی برای با هم بودن با خانوادت داشته باشیم. 🔺اینکه فرصتمون برای کارای جنبی و فوق العاده تموم شده و هنوز هزار و یک کار و صفحه و سوژه نیمه تموم داریم. 🔸نوروز امسالم تموم شد و از فردا باید پاشنه کفشمونو بکشیم بالا و بریم دنبال یه لقمه نون حلال ... توی لالوهای مشکلات ریز و درشتمون هم اگه یادمون بود، خدمت به مردم و انقلاب و ظهور و ده ها کار واجبتر دیگه... بسم الله خدایا به امید تو @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل پنجم» قسمت: شصت و سوم تهران_ ستاد « ... در پایان، توفیقات روزافزون جنابعالی را در این سمت خطیر از خداوند متعال خواستارم. و من الله توفیق ... » صلوات ختم بفرمایید ... اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم بعد از اینکه همه باهاش روبوسی کردن، فاصلمون کمتر شده بود و یه جورایی دیگه نوبت من بود که برم جلو و تبریک بگم. رفتم جلو و تا منو دید، به جای اینکه دستشو دراز کنه و به صورت مرسوم روبوسی کنیم، بغلشو باز کرد. رفتم بغلش و آروم در گوشش گفتم: نمیدونم جای تبریک داره یا نه؟ اما ترجیح میدم بگم خدا صبرتون بده! خنده ای کرد و گفت: با شمای دوست! فکر کردی دست از سرت برمیدارم؟ گفتم: ما که در رکابتونیم! گفت: همین حالا بیا بالا ! گفتم: چشم! حدود یه ربع بیست دقیقه بعدش رفتیم بالا. رییس دفتر ویتی کمان هم هنوز اونجا بود و تا منو دید، یه جوریش شد. انگار مثلا شرمنده شده باشه ها. با اینکه برخورد اون شب رییسش با من، به اون بنده خدا هیچ ارتباطی نداشت. وارد اطاق شدیم و در را بست. گفت: میتونستم اولین دیدارمون را یه جای خلوت و دنج و یا در یه روز دیگه بذارم اما از عمد گذاشتم همین الان و همین جا. متوجهی که؟ لبخندی زدم و گفتم: بله ... حرفی نیست ... هر جور صلاحه ... گفت: خیلی دیگه تا عید نمونده. بچه مدرسه ای داری؟ گفتم: آره ... اما اگه لازم باشه و امر کنید، مشکلی نیست. گفت: خانمت شاغله؟ از لحاظ جا به جایی و این چیزا میگم. گفتم: نه قربان! من اگه ده تا زن دیگم بگیرم، شاغل نمیگیرم. زد زیر خنده و گفت: چطور؟ اینقدر وضعت خوبه؟ گفتم: نه ... کاری به وضعم نداره ... چون نمیخوام بچه هام یتیمی کاذب بگیرن! زن خانه دار گرفتم که خانم خونم باشه و خودم و بچه هام یتیم نشیم! گفت: خیلی هم خوب! شرایطو میدونی ... نه میتونم دو سه هفته بهت مرخصی بدم که بری اسباب وسایلت بیاری و خونه بگیری ... و نه میشه به بچه هات ظلم کرد. چیکار میکنی؟ گفتم: کسی که به نظام قول داد، پای همه چیزش باید بایسته. اگه تا عید نشده، میتونستم یه خونه اجاره کنم، از تعطیلات استفاده میکردم و میرفتم اسباب و وسایل و زن و بچمم میاوردم. اما حالا با این حجم کار و وقت محدود و احتمالا پول ناقص و... به سختی بشه همه چیزو زود جمع و جورش کرد.
گفت: اگه تا حالا از اداره وام نگرفتی، میتونم نامه و اینا ... گفتم: چون فکر تهران اومدن نبودم و فکر میکردم حالا حالاها شهرستان میمونم، برنامه ریزی مالی و اینا هم نداشتم. اصلا من همیشه از دو کلمه ترسیدم: یکی زندگی تو تهران و یکی دیگشم ستاد! اما تقدیر، اینجوری رقم زده که هر دوتاش به صورت هم زمان در حال اتفاق افتادن هست و منم آماده نیستم ... اما ... دلم برای پروندم لک میزنه! گفت: کمکت میکنم تا جایی که بتونم مشکلاتت حل بشه اما خیلی فرصت نداریم. گفتم: چطور قربان! گفت: باید پروندتو دوباره ببینی تا بدونی چرا میگم وقتمون محدوده؟! راستی چند روز دیگه که بشه 28 رجب، حرکت امام حسین از مدینه به طرف مکه هست و علنا فعالیت های تبلیغی و زمینه سازی دو ماه محرم و صفر برای همون دو تا گروهی که تو داری روی پروندشون کار میکنی، از همون 28 رجب شروع میشه. گفتم: لابد همون داستان آش پشت پای امام حسین و این چیزا دیگه ... گفت: تا امسال، چندان علنی آش پشت پا درست نمیکردن و تو بوق و ساز نمیکوبیدن. اما امسال حداقل در ده تا شهر میخوان تست بزنن. حالا ما مشکلمون صرفا یه آش و بنر و این حرفا نیست. منظورم اینه که کارشناسان ما میگن که از مدت ها قبل در جلسات مشورتی و محافلی که اونا داشتن میگفتن که سالی که شروع برنامه های عزای امام حسین با علنی تر برگزار کردن آش پشت پای 28 رجب باشه، اون سال برنامه های خاص تری برای اجرا دارن و در اصل، این حرکات خیلی سطحی و ظاهری، نوعی اعلام و اعلان فصل جدیدی از دین داری و شعائر سازی (بخوانید: هزینه سازی) برای دستگاه های دینی و تبلیغی هست. گفتم: یه جوریه ماجرا! گفت: مثلا؟ گفتم: نمیدونم ... پرونده من داشت به نتایج سیاسی و حتی فراملی میرسید. الان باید به آش پشت پا پختن یه عده ای برای امام حسین فکر کنم؟ گفت: اینو نگفتم که بهم بریزی! فقط میخواستم بدونی اونا دارن با قدرت بیشتری ادامه میدن و حرفایی که یه روزایی یواشکی در خلوتشون به هم میگفتن و براشون آرزو بود، قراره در سال 98 خیلی علنی و فاحش به خورد مردم بدن. حالا اینی که گفتم یه مثال ساده بود. بازم کلمه 98 شنیدم... مدتهاست که گوشم و چشمم به این عدد و به سال 98 حساسه ... ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour