eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
603 ویدیو
119 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
امسال الحمدلله دهه محرم بسیار با برکتی تجربه کردم. طبق نظرسنجی دوستان از جلسات با بیش از ۵هزار نفر مخاطب و تیم قوی که با هم همفکری میکردیم، بحث خانواده و نکات آموزنده عملیاتی مطرح شد که برای خودمم آرام بخش بود. جوری که حتی امام جمعه عزیز جهرم هم تشکر کردند و فایل هایی که پرینت و چاپ شد، معمولا کم میومد و تجربه خوبی برای سال های آینده شد. تا جایی که هر کس خلاصه سخنرانی گیرش نمیومد، میگفتن که یا ضبط کردند و یا نت برداری میکردند. الحمدلله اما کلا نظر مادرم برام خیلی مهمه مخصوصا درباره فعالیت های اجتماعی و منبر و مطالب و... مادرم امروز خیلی رک بهم گفت: «محمد امسال از مباحثت راضی نبودم. ازت توقع مباحث اجتماعی و سیاسی داشتم. خودت انتخاب کرده بودی یا مجبورت کرده بودند اینا رو بگی؟!» گفتم: «اشتباه گفتم؟ بنظرتون جاییش ایراد داشت!» مادرم گفت: «اشتباه نه! سیاسی نبود. ریشه ای نبود. من ازت انتظار دیگه ای داشتم!» خب متوجه شدم و سلیقه مادرم می‌دونم. مادری که از اول سخنرانیم سرش پایینه و فکر می‌کنی حواسش نیست اما وای به حالت اگر حتی شماره بندی مطالبت هم اشتباه بگی! فورا تصحیحش میکنه و با جدیت تذکر میده! اما ... خیلی مظفرانه و سفت و مثلا با یه حالتی که اره ما خیلی کارمون درسته، بهش گفتم: «مادر جان! حضرت آقا توصیه کرده بودند امسال، تمرکز و اولویت به بحث خانواده باشه!» به محض اینکه اسم حضرت آقا آوردم، مادرم دیگه مطلقا سکوت کرد و به احترام آقا چیزی نگفت! چند لحظه گذشت ... یهو گفت: «انتشار داستان تو کانالت متوقف نکن. دلیلت هر چی هست، اما ادامه بده.» با چشم نازک کردن گفتم: «مگه اندروید داری؟ مگه برات فرقی میکنه؟» خدا بگم چیکارش کنه. گفت: «من تلویزیون هم نگاه نمیکنم و فقط رادیو معارف گوش میدم! دیگه نباید درباره تلوزیون نظر بدم؟!» خندم گرفت و گفتم: «چشم. مامان!» گفت: «بله!» گفتم: «حالا چرا اینقدر جدی؟» گفت: «برو سمت چپ ... برو سمت بهارستان ... برو سر خاک مرحوم بابات که کارش دارم»😐 چیکارش داشت نمی‌دونم.🤔
پس از کلی اصرار و التماس، مامانم از شهرستان موقتا آوردمش تهران تا چند روزی پیشمون باشه. التماسش کردم که نیت ده روز کنه و نمازشو شکسته نخونه! میگه: تهران جای خوبیه اما برای تهرونیا میگه: تهران بد نیست اما حیف که از جهرم دور ساختنش!😊 میگه: دلتنگت میشم اما باید بمونی همین جا ... تا دیشب ... دستشو گرفتم و گفتم: چقدر چروک شده؟! گفت: پیر شدم گفتم: پس چرا وقتی بهت میگم پیرزن اخم میکنی؟! گفت: چون کسی حق نداره به روی کسی بیاره که پیر شده! مخصوصا مادرش و همسرش! دستشو گرفتم و گفتم: مادر ! دستای من قشنگ تره یا دستای تو؟ تازه من مرد هستم و شما خانم هستی! خنده ای کرد و دیگه هیچی نگفت ... دوس داشتم بازم سر به سرش بذارم اما وقتی سکوت میکنه، خجالت میکشم ادامه بدم. 👈 شاید اگه راضی شد، مدتی که اینجاست، جملاتی از شوخی و جدی که بینمون رد و بدل میشه را براتون بگم☺️