🔹سلام آقای حداد پور جهرمی.
نمیخواستم براتون بنویسم چون بعید میدونم برسید که بخونید...اما با خوندن #حیفا۲ برام در گیری ذهنی و چالشی پیش اومد که برای خودم جالب بود... یعنی چند شبه هی تو مغزم این حرف ها رو بهتون میزنم ... گفتم بنویسم شاید خوندید و شاید حتی جواب هم دادید. اگر هم نخونید حداقلی اینه که نوشتن باعث میشه مغزم خالی بشه و کمتر درگیر باشه...
راستش من از کف خیابان و حجره پریا در تلگرام باشما آشنا شدم...اما بعد از مدتی ارتباطم با تلگرام و کانال شما قطع شد و دیگه مطالب و داستانهایتان را نخواندم تا اینکه در ایتا سر داستان #یکی_مثل_همه و #آقاداود دوباره به کانالتان پیوستم... یعنی کلا ۴ تا داستان شما رو خونده بودم تا رسیدم به #حیفا۲
اول بگم که متاسفانه شاید هم خوشبختانه روزگار من را به آدمی تبدیل کرده که اگر مغزم را به پنج قسمت تقسیم کنیم در مواجهه با دیگران و مسایل حدود سه تا چهار قسمت از مغزم با دید شک و تردید به آن نگاه میکنه و حدود یک و در حالت خوب نهایتا تا دو قسمت از مغزم خوشبینانه به موضوعی نگاه میکنه... تا اینکه در مورد اون فرد و موضوع یا مطلب به نتیجه ای برسم و به اصطلاح برادریش بهم ثابت بشه تا بتونم یه اعتماد نسبی بکنم.... این را بگذارید کنار اینکه تقریبا آدم کمال گرایی هم هستم...
اما نکته جالب برای خودم در داستان #حیفا۲ این بود که در روند داستان از همون ابتدا که بین نفر سوم و نفر چهارم که در کمین کاروان آمریکایی بودن درگیری پیش اومد و توجه بن هور به اون شورشی مرتد جلب شد... برام جالب بود که کفه خوشبین مغزم به اون شورشی مرتد یا همان ابومجد قوی تر بود...و این برام خیلی عجیب بود خیییلی...با جلوتر رفتن داستان حسی بهم میگفتی که بالادستی های اون مجاهدین عراقی اطلاعاتی مبنی بر رصد این چهار نفر داشتند...اون دعوا درگیری شاید عمدی بود...اون سه نفر باید شهید میشدن و در واقع ابومجد باید مورد توجه بن هور واقع میشد تا خودش صیاد بن هور بشه...
خیلی برام عجیبه که هر چی ابومجد را در داستان دارید سیاه تر میکنید و شخصیتش را چون جاده ای تاریک که غرق در ظلمت هست دارین جلوه میدین ...اماااا...نمیدونم چرا حس میکنم همه اینا بازی ابومجد هست با بن هور و بالادستی های اون...
به نظرم یه سیستم دقیق اطلاعاتی ابو مجدی را ساختند با هدف طعمه بن هور شدن...که بره و خودش صیادی بشه برای صید بن هور و اعوان و انصارش... در واقع طعمه اصلی بن هور بود... نمیدونم شاید خود ابومجد هم ندونه که چنین مهره ای هست...
حتی اونجا که ابومجد داشت بانو رباب رو میکشت... با اینکه داشتم خفه میشدم..😭😭😭اما یکی تو مغزم میگفت...داره بیهوشش میکنه...نه نه نمیکشتش...اینها همه فیلم ابومجد هست برای جلب اعتماد... و این بارقه ی امید در مغزم در عین سیاه بودن ابومجد برام جالب بود...
چند شب با فکر به این موضوع خوابم نمیبره. برای همین تصمیم گرفتم براتون بنویسم چطور به داستان و شخصیت ابومجد نگاه کرده و میکنم ... یک نگاه دوگانه...نگاهی که برای خودم هم جالب بود😳
هرچه هم ناله و نفرین مخاطبین را به ابومجد میخونم نمیدونم چرا کفه بدبین مغزم نمیتونه به کفه خوشبین غلبه کامل کنه...البته منم خیلی جاها از ابومجد و بهتره بگم تفکر و سالوس گونه بودن ابومجد ها ترسیدم.. اینکه چنین افرادی با این نوع تفکر کم نیستند و چگونه باید شناسایی کنیم و ازشرشون در امان باشیم...بالاتر بگم چگونه باید خودم رو از این گونه ابتلاها و امتحانات در امان بدارم...و چقدر توکل و توسل برای در امان ماندن لازم هست....
.اماااا....اما فکر میکنم این نور امید و باریکه خوشبینی برای اینه که روحیه کمالگرایم دوست داره داستانتون اینطور پیش بره که بانو حنانه و ولید و بالادستی های اونا این دفعه گل رو به دشمن زده باشن و یه نفوذ عالی توسط ابومجد برای شناسایی اونها کرده باشند...دوتا مطلب هم این قصه و ذهنیت را برام بیشتر تقویت کرد...یکی موبایل سوم بانو حنانه که فقط گاه گاهی زنگ میخورد و کمکم حس کردم اون پیامها فقط خبر از احوال ابومجد به بانو حنانه بود...حالا توسط کی نمیدونم...
و اینکه اونجا که ولید نذاشت رباب ابومجد را بزنه.... ابومجد باید به بن هورمیرسید...
اینم بگم من اصلا نمیدونم چند درصد داستان شما و شخصیتهای حقیقی هستند و چند درصد زاییده تخیل شماست...چون #حیفایک را هم نخوانده ام... اما عجیب روحیه کمالگرایم داره با قسمت بدبین مغزم میجنگه و عجیب دوست دارم ابومجد آخر داستان سفید بشه... یا اگر هم سفید نباشه اما ابومجد یه کار تمیز اطلاعاتی عملیاتی باشه تا توسط اون تیشه بزنند به ریشه شان ان شاءالله... در حالی که خودش هم نفهمه از کجا خورده...تا بفهمند که یدالله فوق ایدیهم... و بفهمند که مکروه و مکر الله ان الله خیر الماکرین...