eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
608 ویدیو
120 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 بخشی از مباحثه فردا 💠 وقتی کسی بخواهد را مورد مطالعه قرار دهد، نمی‌تواند از حرفی نزند. و باز، اگر بخواهد در باره سخن بگوید، یکی از شخصیت هایی که نظرش را جلب میکند، باز همین نیچه هست!  گرچه نیچه ندرتاً زن را، همچون حقیقت، هنر، زندگی و خرد ستایش میکند اما بطور کلی زن در اندیشه های او طبیعتاً پست و اخلاقاً منحرف و گمراه معرفی میشود. اندیشه های او در این زمینه را بیش از هرچیز تحت تاثیر عواملی چون شرایط جسمی و روحی خود او، تجربیات شخصی اش، سنت فلسفی گذشته، عقاید زمانه اش و اندیشمندانی نظیر ماکیاول و شوپنهاور دانسته اند. «زنان در دنیای نیچه خودشان سرنوشتشان را نمیسازند، آنها فقط دنیایی را که در آن جایگاهشان از پیش تعیین شده است؛ زینت می دهند یا آلوده می سازند». نیچه فقط ایفای نقش هایی را برای زن طبیعی می داند که از نظر کارکرد زیست شناختی مناسب اوست. او مرد را عمق و زن را سطح می داند. زن هایی که حتی خود نیز نوع زن را خوار می شمارند:« هرگز آیا زنی ذهن زنی دیگر را ژرف و دل زنی دیگر را با انصاف شمرده است؟ و مگر نه آن است که تا کنون این زنان بوده اند که زن را بیش از همه سرزنش کرده اند- نه ما؟» نیچه نسبت به جنبش های زنان بسیار بد گمان است و معتقد است اینگونه میخواهند از زن افسون زدایی کنند! او زنانی را که در طلب کار مردانه روشنگری هستند مورد تمسخر قرار میدهد : میتوانیم به حق بدگمان باشیم که آیا به راستی زن درباره خویشخواهان روشنگری است- و روشنگری تواند خواست؟…اگر زنی با این کار در طلب زیور تازه ای برای خود نباشد. 👈 نیچه مینویسد: «زن را با حقیقت چه کار! از ازل چیزی غریب تر و دل آزار تر و دشمن خو تر از حقیقت برای زن نبوده است- هنر بزرگ او دروغگویی و بالاترین مشغولیتش به ظاهر و زیبایی است. بیایید ما مردان نیز اقرار کنیم که درست همین هنر و همین غریزه را در زن دوست می داریم و ارج می نهیم. مایی که کارو بار دشواری داریم و برای سبک کردن خویش نیاز به آمیزش با موجوداتی داریم که در زیرِ دستان و نگاه ها و حماقت های ظریف شان، جدیت و گرانی و ژرفی ما جنون آسا به نظرمان آید.» @Mohamadrezahadadpour
🔹سلام عیدتون مبارک چند سال پیش همین عید مبعث بود همه دور هم نشسته بودیم بابام گفتن عیده من برم براتون شیرینی بخرم.شیرینی فروشی روبروی خونمون اون دست خیابون بود.بابام از ذوق زیاد از این طرف خیابون دیده بود ماشین نمیاد دوید که بره اون طرف خیابون با همون فرمون تصمیم میگیره بره تو شیرینی فروشی فکر میکنه در بازه اما غافل از این که در شیشه ای بوده و بسیار تمیز بابام محکم میخوره به شیشه و بینیشون شکست وقتی با شیرینی برگشت خونه سرو صورتش خونی بود بمیرم براش ‌خیلی بهشون خندیدیم درد میکشید و میگفت آخه رو شیشه از این ضربدر قرمزا نداشت😂😂 🔹باسلام . ما یه دوستی داشتیم که خیلی خونه ی ما میومدن یعنی میتونم بگم هرشب خونه ی مابودن خیلی وقتامن وهمسرم دوست داشتیم یه شام خوشمزه دورهم بخوریم ولی اینامیمودن و مزاحم میشدن یه شب اقامون گفت خانم یه فسنجون خوشمزه درست کن تامن برم دانشگاه بیام ولی خواهش دیگه این دوستت امد نگهش نداریا شام دونفره بخوریم . تا شوهرم رفت دوستم امد یکم نشست خواست که بره از اونجای که من کلا اهل تعارف هستم بهش تعارف کردم شام میموندی گفت اتفاقا دلم فسنجون میخواد من و میگی اصلا حالم یه جوری شد گفتم به شوهرم پیام بدم تو پیامم نوشتم عزیزم شرمنده خانم ایکس امد و نشست منم بهش تعارف زدم متاسفانه قبول کرد عزیزم ببخشید من الان کلی اعصابم خرد تف به این شانس و..متاسفانه اشتباهی این پیام به همون دوستم فرستادم 😔😂 🔹سلام بزرگترین سوتی من دیشب بود توی مسجد جامع مراسم بود بعدشم نورافشانی منم تا حالا از نزدیک صداشو نشنیده بودم ،دوستان همگی میدونن چه صدای بلندی داره😥، خلاصه تا شروع شد تق تق صداها من اصن نفهمیدم بازوی خانوم بغلدستمو گرفته بودم هی با هر صدا میپریدم بالا 😅🤦‍♀ نورافشانی که تموم شد یهو یه نگا به خودم کردم یه نگا ب دستم یه نگا ب خانومه ک با تعجب داشت نگام میکرد یهو جفتمون زدیم زیر خنده هی میگم ببخشید باز جفتمون میزنیم زیر خنده هی میگم اصن نفهمیدم باز دوباره میزنیم زیر خنده آخرش ک خندمون واستاد گفتم شرمنده من همیشه تو این مواقع ک میترسم بازوی همسرمو میگیرم پشتش قایم میشم الانم بطور غیر ارادی بازوی شما رو گرفتم خلاصه تا هرجا چشممون ب هم میوفتاد میخندیدیم😁😁 🔹سلام حاج‌آقا😁 آقا یه شب اتفاقی افتاد گفتم براتون تعریف کنم. ما مشهدی هستیم. جاتون خالی من و آقامون رفته بودیم حرم امام رضا (ع) زیارت. رفتیم پارکینگ ۱ که توی زیرگذر حرمه. ماشینو گذاشتیم و رفتیم بازرسی. از اونجایی که آقایون وسیله زیاد با خودشون ندارن، بازرسی همسرم زود تموم شد. یعنی وقتی من از بازرسی اومدم بیرون، دیدم ایشون واستاده داره اذن دخول می‌خونه. رفتم کنارش واستادم گفتم بدون من می‌خونی؟! گفت: خب از اول! آقا از اول شروع کرد به خوندن با صدای یه کم بلند که منم بشنوم. از اونجایی که یه کم غلط غولوط می‌خوند، منم هی اصلاح می‌کردم و اینا. وسطش برگشت گفت: خب من از این فاصله درست نمی‌بینم. گفتم: خب بریم جلوتر. یه چند قدمی رفتیم جلوتر. ادامه اذن دخول. البته هنوز فاصله‌مون خیلی زیاد بود. کس دیگه‌ای هم نبود. بازم یه چند تا غلط داشت. منم با همون ولومی که ایشون می‌خوند، اصلاح می‌کردم. جمله آخر که رسید: برگشت تو صورت من زل زد و گفت: فأنت أهل لذلک. بعدم صلوااااات. همون جوری هم یه کم دور و برو نگا کرد؛ بعد صلواتشو سریع‌تر تموم کرد و دستمو کشید زود گفت: خب بریم دیگه! منم اومدم برم دنبالش دیدم یه جماعت مرد پشت سرمون واستادن! 👨‍👨‍👦👨‍👨‍👦‍👦👨‍👨‍👦👨‍👦 هیچی دیگه فرار کردیم سمت پله برقی. اونجا آقامون در حالی که دستی از شرم بر سر و صورت می‌کشید گفت: خب آخه یه صدایی چیزی... حالا این همه فاصله! صاف اومدن پشت سر ما...؟ قیافه‌هامون یعنی😂😂😢😓😞😞🤦‍♀🤦‍♂ 🔹سلام این سوتی مال خودم نیست. مال مادرم هست. یه روز ایشون پشت فرمون نشسته بودن.ما هم همراهشون بودیم. هی میگفتم مامان توروخدااا ممنوع نرید. این کوچه یه طرفه س😱😱 راننده های مقابل هم هرکی میرسید بوووق و چشم غره و مام خجالت😖 مادرمم 😌😌😌 در کمال ارامش. یهو سر یه خیابون پلیس جلومونو گرفت. گفت کارت ماشین لطفا و ... مامانم که یهو از فاز خنده افتادن توی استرس شروع کردن به عجز و لابه ... : جناب سروان توروخداااا. باور کنین دفعه اخر بود. خواااهش میکنم ننویسین. چی ؟ 😳چقد؟ 😱 دویست هزارتومن؟؟؟ 😭😭😭 جناب سروان بخدااا من فرهنگی ام. کارمندم. دارم خرج و بچه میدم ! 😳😐 یهو سکوتی فضا رو گرفت. پلیس گفت : زن و بچه ؟! و همه ترکیدن از خنده 😁😂😂😂 جناب سروان دلش سوخت و از دویست رسید به پنجاه تومن و برگه جریمه رو داد و گفت اینم چون خرج زن و بچه دارین 🤪 مامانمم ک نمیدونستن چی بگن تشکر کردن و الفرار !
سحری میچسبه چون یه زن پخته سفره را انداخته حتی تلویزیون هم رو شبکه ای که دعای سحر میخونه تنظیم کرده بعدش صدامون میزنه و ما هم مثل خانِ خانان اولش هنگ میکنیم وقتی تو خواب میشنویم که «پاشو سحره!» و اگه خدا نخواد به دادمون برسه اون لحظه، تو خواب میگیم «به سحر بگو بعدا خودم بهش میزنگم!!» ولی خدا رحم می‌کنه و فقط غر و لند میکنیم که باشه، فهمدیم، حالا پامیشم بعدش هم پامیشیم و با دست و روی نَشُسته بر سر سفره نزول اجلال فرموده و با همان چشمانی که نیمه خمار نگهش میداریم تا خدایی نکرده خواب از چشمانمان نپرد خورشت را روی برنج میریزیم و قاشق را دو برابر حجم مصوبش پر کرده و دهان را باز کرده و چنان می‌فرستیم تهِ حلق و معده مان که انگار قرار است فردا کوه جابجا کنیم قاشق اول قاشق دوم قاشق ... تا اینکه بشقاب دوم را میخواهد زحمتش را بکشد و پر کند مظفرانه صدا کلفت کرده و میفرماییم: فقط ته دیگ! ته دیگ را گذاشته و روی آن آب خورشت ریخته و اندکی هم بلندش میکند تا زیرش هم آب خورشت فرا بگیرد تا خدایی نکرده آقای خانه ته دیگ خشک از حلقوم پایین نکنند و خاطرشان مکدر نگردد بعدش هم دو سه تا لیوان آب و عرق خاکشیر و تخم شربتی و بیدمشک را علی برکت الله و ... الیه المصیر ! جسارتا ببخشید پایان بخش برنامه هم تکیه بر بالشت و همانجا لم دادن و با باد گلویی از تهِ اعماق، اعلام رضایت و خرسندی خود را از سفره و سفره دار اعلام می‌نماییم! بله باید هم سحری خوشمزه باشد به این ترتیب، خیلی هم باید خوشمزه باشد اما لااقل تشکری تقدیری دستت درد نکندی خدا از خانمی کمت نکندی تو بهترین هستی ای قربان دستانت برومی چیزی والا پیش خدا که گم نمیشود بلکه خوشحال شود و دلش خوش بشود که مردش آقای بالا سرش بیشتر از خمیازه و بادگلو و سفره جمع نکردن، محبت و توجه هم بلد است انسانیت حالیش هست دوستش دارد💝💕💘
الان هر چی از انفجار امشب در محله میدان تقسیم ترکیه توسط یک بگم، از لطفش کم میشه بذارین قسمت به قسمت پیش بریم و برسیم به انفجار امشب😉
دقیقا ها فرشته اند و ، بهشت روی زمین @Mohamadrezahadadpour