eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
587 ویدیو
119 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
✅جنگ، انسان، حیوان لبنان، آهنگران، گاومیش 🔴 دو خاطره ی خنده دار از حاج صادق آهنگران ⁦◀️⁩یکی از مراسم هایی که در لبنان قرار بود نوحه بخوانم، علی محسنی کنارم نشسته بود.گفتم کی نوبت من میشود؟ میخواهم تجدید وضو کنم.گفت فکرمیکنم یک ساعت دیگر. پایین تپه یک دستشویی هست. مراسم روی تپه بلندی بود.باید از آن تپه پایین می‌رفتم تا به دستشویی برسم.فاصله زیادی بود.از تپه که سرازیر شدم دیدم تعداد زیادی گاو و گاومیش در محوطه هستند.از بین آنها بااحتیاط رد شدم و به دستشویی رسیدم ⁦◀️⁩ دستشویی در نداشت.چندلحظه بعد دیدم سر یک گاومیش آمد داخل دستشویی.هم ترسیده بودم و هم خنده ام گرفته بود.نمیدانستم چکارکنم.اگر گاومیش دوقدم دیگروارد دستشویی میشد کارم تمام بود! هر چه بادست تلاش میکردم او را بیرون برانم فایده‌ای نداشت.نه میشد فریادبزنم و نه راه فراری داشتم(با خنده).از خدا میخواستم خودش آبرویم را بخرد.چند دقیقه بعد گاومیش سرش را بیرون برد و رفت.نفس عمیقی کشیدم و به سرعت خودم را به مراسم رساندم ⁦◀️⁩ ماجرای خنده دار دیگر مربوط به رفتن از سوریه به لبنان است.قرار بود در مراسمی شرکت کنم. یادشان رفته بود برای من ویزای لبنان تهیه کنند.گفتند چون اعلام کردیم که شما در مراسم نوحه‌خوانی خواهی کرد باید هر طور شده شما را به مراسم برسانیم ⁦◀️⁩ ماشین آمد و رفتیم. بعد از یک ساعت آن ماشین من را به ماشین دیگر سپرد و این کار چهار بار تکرار شد. هوا تاریک شده بود و باران شدیدی میبارید. خیلی هم سردبود.هرچهار راننده از جبهه مقاومت بودند.اصلاً با من حرف نمیزدند. وسط راه نیاز به دستشویی داشتم. هرچه به راننده ماشینی که سوار آن بودم گفتم نگهدار میخواهم به دستشویی بروم با غضب می‌گفت لا! لا! خیلی اذیت می شدم. سرمای هوا هم مشکل را تشدید میکرد. دست و پا شکسته گفتم محض رضای خدا یک لحظه بایست.به عربی گفت نه! حفاظت اجازه نمی‌دهد.گفتم در این باران و تاریکی و سرما کسی حواسش به ما نیست ⁦◀️⁩ بالاخره کنار دره ای ایستاد و گفت بسرعة! بسرعة! پیاده شدم، دیدم دره ای عمیق زیر پایم است.باخودم گفتم در این شب بارانی اگر پایم لیز بخورد ته دره میروم.از خیرش گذشتم. ⁦◀️⁩ کمی بعد وارد خیابان های بیروت شدیم.از شانسم ترافیک سنگینی بود. به محض اینکه به محل مورد نظر رسیدم در ماشین را باز کردم و گفتم دستشویی کجاست؟(باخنده) بعد از مراسم گفتم دیگر توبه کردم در چنین برنامه‌هایی شرکت کنم.دمار از روزگارم درآمد نصف عمر شدم!
💯: ، در طول سفر زیارتی نویسنده به عتبات عالیات، به‌عنوانِ روحانی کاروان نگاشته شده است. در این سفرنامه تلاش شده است که علاوه‌بر مطالب مربوط به اماکن و زیارتگاه‌ها، مسائل مهم و کاربردیِ علمی و معرفتی، البتّه به‌صورتِ بسیار مختصر مطرح شود تا حتّی عزیزانی که از همسفری با روحانی کاروان در سفرهای انفرادی محروم‌اند بتوانند با آداب و نکته‌های موردنیاز در طول این سفر معنوی آشنا شوند. مطالعۀ این کتاب، پنجرۀ جدیدی از زیارت عتبات عالیات بر روی مخاطبین می‌گشاید و سبب ارتباط بهتر آنان با ائمّۀ هدی خواهد گردید. 📝نویسنده: ‼️ 📌جهت خرید مستقیم از سایت نمایشگاه کتاب، با ده درصد تخفیف و ارسال رایگان، روی لینک زیر کلیک کنید👇👇👇 https://book.icfi.ir/book?page=1&size=12&exhibitorId=2325
کتاب اثر استاد سلام دوستان صبحتون به صفا☺️ یکی دو شب هست که آخرشب، این کتاب را مطالعه میکنم. کتاب خیلی خوب و باحالی هست. امیدوارم شما هم مطالعه کنید و دوست داشته باشید. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
💬معرفی کتاب همه‌ی نوکرها 📕کتاب همه‌ی نوکرها کتابی است که ماجرای حرکت امام حسین«علیه‌السلام» از مکه به کربلا را از ذهن و بیان یکی از همراهان کاروان بازسازی می‌کند. ⚜️داستان از زبان ضحاک بن عبدالله مشرقی یکی از همراهان امام حسین «علیه‌السلام» بیان شده. او از کیفیت حرکت امام از مکه تا کربلا و از کسانی که امام را همراهی کردند و کسانی که فرار کردند و ریزش داشتند ؛ تا در نهایت هفتاد و دو نفر از یاران با وفای امام حسین «علیه‌السلام» که تا روز عاشورا در کنار امام ماندند، با سبک و سیاقی امنیتی بیان می‌کند. در این کتاب امام معصوم «علیه‌السلام» از نگاه نویسنده، فرمانده‌ی یک گروه شبه نظامی و چریکی است که تحت تعقیب و تهدید است و با عملیات های شناسایی و نفوذ به حرکت خود در مسیر مکه تا کربلا شهر به شهر روستا به روستا ادمه می‌دهد. 🔺ضحاک، راوی داستان در آخرین لحظات در روز عاشورا، امام را تنها می‌گذارد و قبل از شهادت امام فرار می‌کند. او از خواننده می‌خواهد منصفانه قضاوت کند که حق داشته امام را رها کند و تنها بگذارد یا نه؟! _🔸🔹_ 📤برای تهیه این کتاب به سایت نشر معارف مراجعه کنید. 🛒👇🏼 ‏ Nashremaaref.ir _🔸🔹_ ‏📱@Nashremaaref_official