دلنوشته های یک طلبه
✅ جهت ادخال سرور ✅ارسالی مخاطبین ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮔﺎﻭ ﭘﺎﺵ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﻠﻨﺪﺷﻪ ، ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮏ ﻣﯿ
من بارها و بارها جای این گوسفنده بودم
خیلی خیلی از صبح تا حالا داره دلم براش میسوزه
جایی که حتی دنبال ثواب کردن نبودی و فقط و فقط دلت میخواست نذاری #رفیق یا #همسنگرت جیز بشه ...
اما چنان کباب شدی که تا مدت ها جاش تیر میکشه و میسوزه !
آخرشم بهت گفت *نخود هر آش*
و تو موندی و این سوال لعنتی و تکراری که: چرا بهش برخورد؟! من که دوسش دارم...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه