eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
90.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
563 ویدیو
114 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
موسیقی متن رمان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت اول 💥 🔺 امان از مکان بی¬آدرس! سلام! طبق معمول، ارادتمند شما محمّد هستم. همین! لطفاً دنبال هیچ‌چیز دیگری نباشید و جسارتاً درباره هویّت راوی¬ها، مستندات، مدارک اصلی و فرعی و... سؤال نپرسید. بالاخره فرصت شد تا یکی از بزرگ¬ترین پروژه¬های تحقیقاتی¬ام را به‌صورت خلاصه برایتان بنویسم. من نقش خیلی کوچکی در این پرونده داشتم، شاید هم بتوان گفت اصلاً نقش مستقیمی نداشتم، امّا کارهای جمع¬آوری اطّلاعات، تجمیع سازمانی و یکی دو قدم کوچکش با من بود. همان‌طور که تا الان تقریباً با روحیات من آشنا شده¬اید، یک اخلاقی دارم که تا ته و ریز همه ماجرا را در نیاورم از کنارش رد نمی¬شوم و دست از سرش بر نمی¬دارم. به‌خاطر همین، این مجموعه نیز مانند همه مجموعه¬های قبلی (حیفا، تب مژگان، همه نوکرها، کف خیابون و حجره پریا) نکات دقیق و مهمّی دارد و اهلش بهتر می¬گیرند که چه می¬گویم. قبل‌از شروع داستان باید یک مقدّمه برایتان بگویم تا قشنگ توی باغ بیایید و گیج نباشید! پس بسم‌الله بگویید و با صبر ، دقّت و حوصله شروع کنید: دیگر این روزها پیدا کردن آدرس جایی، خیلی کار سختی نیست. کافیست یک خطّ و ربط ساده از آنجا داشته باشی تا بتوانی دنبالش بروی و با کمی پرس و جو بفهمی کجاست و آمارش را بیرون بیاوری. تا حدود ده سال قبل، بیرون آوردن آمار بعضـی از زندان¬های بزرگ دنیا کار بسیار مشکلی بود. زندان¬های بد نام و بد آوازه¬ای که یک هزارم رنج انسان¬های در بند آنجا را در فیلم¬های هالیوودی نمی¬بینید. بعداز حدوداً دو ماه تحقیق، توانستیم با یکی از فعّالان حقوق بشر در دنیا در یکی از روستاهای اطراف لندن قرار بگذاریم و چند دقیقه با او صحبت کنیم؛ این شخص که خواست نامش فاش نشود، پس‌از تحقیقات متوجّه شدیم به‌ خاطر روشنگری¬هایی که علیه دولت¬های استکباری دنیا داشته، تحت پیگرد است و برای جنازه¬اش هم جایزه تعیین کرده¬اند. صحبت¬های بسیار خوب و مفیدی مطرح شد، امّا مهم‌ترین چیزی که مورد گفتگو قرار گرفت این بود: در بررسی بدترین زندان¬های دنیا، نام زندان «آلکاتراز» در آمریکا مطرح است و گفته می¬شود خطرناک¬ترین زندانی¬ها در آنجا به سر می‌برند. جزیره آلکاتراز در مرکز خلیج سانفرانسیسکو در کالیفرنیا واقع شده است. این زندان تا سال¬ها قبل به‌عنوان یک محدوده نظامی شناخته شده بود و پس‌از آن نیز امن‌ترین زندان در جهان به شمار می¬رفت. این زندان به گونه¬ای طرّاحی و مراقبت می¬شد که در طول ۲۹ سال، هیچ فرار موفّقی در این تبعیدگاه ثبت نشد و در تمام تلاش‌هایی که انجام شد یا زندانیان هدف شلّیک گلوله قرار گرفتند و یا در آب‌های خلیج غرق شدند. از بین ۳۶ نفر زندانی که اقدام به فرار کردند، ۷ نفر با شلّیک گلوله به قتل رسیدند، ۲ نفر غرق شدند، ۵ نفر مفقودالاثر شدند و بقیّه مجدّداً توسّط مأموران زندان دستگیر شدند. در آمریکا داستان¬های بسیاری درباره این زندان نقل می¬شود. بعضـی از اتّفاقات عجیب و نامعلوم، طرفداران این فرضیه را که روحِ زندانی¬ها در این زندان سرگردان هستند، بیش‌تر می¬کند. به‌عنوان مثال مأموران موزه آلکاتراز همگی از درِ بخشـی از زندان سخن می¬گویند که هر روز سر ساعت مشخّصـی بسته می-شود؛ این قسمت اتّفاقاً همان‌جایی است که در سال ۱۹۴۶ سه نفر از زندانی-های در حال فرار کشته شدند. شنیدن صدای جیغ و فریاد، راه رفتن و دویدن در طبقات بالا هم برای مأموران کاملاً طبیعی شده است. آن‌ها می¬گویند هر بار فکر می¬کنند شاید یکی از بازدیدکننده¬ها جایی پنهان شده است و صدا بیرون می-آورد، امّا بعداز جستجوی همه سلّول¬ها، هیچ آدم زنده¬ای پیدا نمی¬کنند. پس‌از آلکاتراز، «پایگاه سیاسی 22 در کره شمالی» است که یک اردوگاه یا زندان نظامی است و زندانیان سیاسی در آنجا نگهداری می‌شوند. این کمپ در سال 1965 میلادی در مکانی کاملاً دور افتاده تأسیس شده و در حدّ فاصل سال¬های 1980 تا 1990 میلادی گسترش یافته است و 225 کیلومتر مربع وسعت دارد. کمپ 22 کره شمالی دارای حدّاکثر شرایط امنیّتی و حفاظتی است. این کمپ با استفاده از سگ¬های تربیت شده، سیم خاردارهای بیرونی، تله‌های امنیّتی ویژه و اتّصال دیوارهای آن به برق با ولتاژ 3300 ولت کنترل می¬شود تا هر گونه تلاش زندانیان برای فرار ناکام بماند. چند روز پیش با یکی از محقّقان کره¬ای صحبت می¬کردم؛ می¬گفت طبق جستجوهای او، تا کنون کسـی را نیافته است که کم‌تر از بیست سال از این زندان آزاد شده یا فرار کرده باشد. زندان «سن کوئنتین» آمریکا یکی دیگر از زندان¬های مخوف دنیاست که در ایالت کالیفرنیا قرار دارد. عکّاس روزنامه دیلی میل جزء اوّلین کسانی است که در سال¬های اخیر اجازه یافته است به این زندان قدیمی و مخوف وارد شود. این زندان، قدیمی¬ترین محلّ نگهداری زندانیان در کالیفرنیاست و صدها محکوم به اعدام در آن نگهداری می¬شوند. ادامه...👇
سن کوئنتین - که چندین فیلم نیز در آنجا ساخته شده- محلّ نگهداری قاتلان و متجاوزان خطرناک آمریکاست. گفته می¬شود که از سال 2008 به بعد کسـی در این زندان اعدام نشده است؛ چون مقامات ایالت، مجازات اعدام را فعلاً به حالت تعلیق درآورده¬اند، امّا برخی شواهد بسیار حسّاس و کم رنگ، خلاف این ادّعا را اثبات می¬کند. زندان «گوانتانامو» که جرج بـوش رئیس جمهور پیشین آمریکا آن را در جریان جنگ عراق و افغانستان بنا کرد، یکی دیگر از زندان¬هایی است که نام آن بسیار شنیده می¬شود و به شکنجه زندانیان معروف است. زندان «نایروبی» در کنیا نیز پر از زندانی است و به غذاهای بد و شیوع بیماری شهرت دارد. معمولاً زندانی¬هایی که شانس آزادی از زندان را پیدا می¬کنند به دلیل بیماری¬های واگیردارِ زندان¬ها، نمی¬توانند به حیات عادّی خودشان ادامه دهند. زندان «فلورانس» از دیگر زندان¬های معروف است که در آمریکا قرار دارد. این زندان برای مهار آشوب طلب¬ترین زندانیان بنا شده است و به سلّول¬های انفرادی شهرت دارد، سلّول¬های انفرادی که نتیجه¬ای جز روانی کردن زندانی¬ها نخواهد داشت. زندان «سنت» در فرانسه که در سال 1867 میلادی ساخته شد، یکی از سه زندان مهمّ فرانسه به شمار می¬آید. این زندان در جریان جنگ جهانی دوّم استفاده می¬شد و زندانیان در آن با موش¬ها و ازدحام بازداشت شدگان کنار می-آمدند. زندان «مینتوزا» در آرژانتین به کثرت زندانیان، بوی نامطبوع و شیوع بیماری معروف است؛ همچنین فاقد نظارت پزشکی بوده و در آنجا از سلاح¬های گرم استفاده می¬شده است. بنا به شهادت شاهدان عینی و تحقیقات فوق محرمانه در سی سال گذشته، تمام شرایط بدترین زندان¬های دنیا، یک جا در «زندان¬های اسرائیل» جمع شده است. زندان¬های اسرائیل تمام شرایط بسیار بد و نامساعد این زندان¬ها را که بدترین زندان¬های دنیا به شمار می¬آیند، در خود جای داده است. به عبارت دیگر، شرایط بسیار بد زندان¬های رژیم اشغالگر اسرائیلی شامل بازجویی، شکنجه و کشتن اسیران با استفاده از سلاح¬های گرم، ارائه غذاهای فاقد کیفیّت، شلوغی بندهای زندان، عریان کردن زندانیان برای بازرسی آنان، حملات شبانه و بی توجّهی به وضعیّت بهداشتی و پزشکی آنان است. همچنین وجود حشرات سمّی به ویژه در بازداشتگاه¬ها و زندان¬های صحرای نقب، دیوارهای بلند و استفاده از سگ در بازرسی¬ها را نیز باید به این شرایط دشوار افزود. امّا معمولاً همه زنـدان¬ها آدرس دارنـد و بـه مـرور زمـان، آدرسـشان لـو رفـت و توانسـتند خطّ و ربط مشخّص¬تری از آن‌ها و کیفیّت و کمّیّتشان رصد و ثبت کنند. در بین تمام این اماکن بدِ دنیا، شواهد بسیار دردناکی وجود دارد که فقط دو یا سه مکان هست که اصلاً نه جایی ثبت شده است و نه کسی از آن اطّلاع خاصّی دارد؛ اطّلاع که چه عرض کنم؟! حتّی اسم هم ندارند! خب طبیعی است که وقتی اسم نداشته باشند، دقیقاً نمی¬توانی بگویی دنبال کجایی! قصّه¬ای که قرار است برایتان تعریف کنم حاصل 15 سال تحقیقات بچّه¬های جان برکف و مظلومی است که اطّلاعات و شواهدشان را به‌صورت پراکنده ثبت کردند. بچّه¬هایی که بعضی از آن‌ها حتّی مفقود شدند، بعضی فعّال خاموش هسـتند و بعضی دیگر هم در رنج و لطمات آن روزها زندگی می¬کنند و به سختی حرف می¬زنند. ما به سختی توانستیم این اطّلاعات را جمع‌و‌جور کنیم و به سوژه اصلی برسیم. ادامه دارد... رمان @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
موسیقی متن رمان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت دوم 💥 🔺گاهی دوست نداری بیدار باشی، امّا دقیقاً خواب هم گران می¬شود! ➖ روز اوّل چشم¬هایم هیچ جا را نمی¬دید. حتّی متوجّه شب و روز هم نبودم؛ همین حالا هم از روی تخمین و احتمال می¬گویم یک هفته، شاید هم بیش‌تر بوده است وگرنه اصلاً اطّلاعی از وضعیّت روز و شب نداشتم. هر کاری می¬کردم نمی-توانستم خودم را با شرایط وفق دهم. روز اوّل فقط درد داشتم و همه بدنم کوفته بود. متوجّه نبودم کجا هستم و در چه شرایطی به سر می¬برم. گیج بودم و تا کمی تکان می¬خوردم، سرم محکم به یک چیزی می¬خورد! چیزی که بالای سرم بود، این‌قدر محکم و سفت بود که وقتی سرم به آن می¬خورد، تکّه¬هایی از آن در سرم فرو می¬رفت. ➖ روز دوّم به‌خاطر درد و کوفتگی بدنم، هر چه می¬خوابیدم تمام نمی¬شد؛ خستگی، درد، تنهایی و جای تنگ دست به دست هم داده بودند. تا چشم¬هایم را باز می¬کردم، می¬دیدم تاریک است و قدرت حرکت ندارم. دوباره خودم را به خواب می¬زدم، بلکه خوابم ببرد و متوجّه زمان نشوم، امّا از یک جایی به بعد، دیگر خستگی¬ام تمام شد و خوابم نبرد. تازه بدبختی¬ام شروع شد؛ چون دیگر خوابم نمی¬آمد و مجبور بودم بیداری را تحمّل کنم. با چشم¬های خیلی‌خیلی باز، امّا در یک جای تاریک و بدون ذرّه¬ای نور، هر چه دنبال خودم می¬گشتم پیدا نمی¬کردم. نمی-دانستم کجا هستم و قرار است چه بر سرم بیاید. ➖ روز سوّم بیداری¬ام تمام نمی¬شد، خیلی بد است تلاش کنی خوابت ببرد تا متوجّه خیلی از چیزها نشوی، امّا خوابت نبرد. نمی¬توانستم با شرایطم کنار بیایم، مخصوصاً اینکه هیچ صدایی هم نمی¬شنیدم. همه‌جا ساکت بود و فقط صدای ناله¬های خودم در آن فضا وجود داشت. ناگهان صدای کنار رفتن خاک کنار صورتم... صدایی شبیه به کشیده شدن بدن یک چیزی... یک چیزی شبیه مار را روی خاک¬ها شنیدم! این‌قدر ترسیدم و هول کرده بودم که دوست داشتم همان‌جا یک نفر سَرم را گوش تا گوش ببرد و روی سینه¬ام بگذارد تا راحت بشوم، امّا نه من می¬مُردم و نه آن جانورها را می-توانستم ببینم. فقط ترس، دلهره و تنهایی! احساس می¬کردم چیزهای ریز و یا حتّی بعضـی وقت¬ها درشت از روی بدنم رد می¬شدند. به علّت ترس زیاد، قدرت تحرّک نداشتم، امّا بعداز کمی حرکت از سرم رفع می¬شدند و می¬رفتند؛ جان، عمر و نفس من هم با آن‌ها می¬رفت و تا مرگ پیش می¬رفتم. ➖ روز چهارم پاها و پهلوهایم داشت زخم می¬شد از بس خودم را روی زمین کشیده بودم؛ چون نمی¬توانستم این طرف و آن طرف بشوم زخم بستر گرفتم؛ کسانی که زخم بستر می¬گیرند، روی تخت، پتو، زیرانداز و تشک نرم زخم بستر می¬گیرند، ولی من روی زمین، خاک نمور و این چیزها زخم پهلو گرفتم. خیلی جایم تنگ بود، فکر می¬کردم در سردخانه هستم و قرار بوده بمیرم، امّا زنده شده¬ام! ولی علی¬القاعده سردخانه¬ها خیلی سردتر از این حرفها هستند، امّا آنجا گرم بود. خیلی هم گرم بود. به‌خاطر همین نمی¬دانستم کجا هستم و چه غلطی می¬کنم. ➖ روز پنجم دلم درد می¬کرد و هر چقدر دستم را در دل و شکمم فرو می¬کردم تأثیری نداشت. نمی¬دانستم در آن وضعیّت چه خاکی باید توی سرم بریزم. معجون عجیبی شده بود! احساس کسی را داشتم که در جایی شبیه چاه دستشویی افتاده باشد. شرایط آنجا برایم غیرقابل تحمّل شده بود. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دستبوس استاد رحیم‌پور ازغدی بوده و هستم. خداوند به ایشان طول عمر بابرکت و باعزت توأم با سلامتی کامل عنایت فرماید. اما با صحبت‌های مفصلی که با یکی از مدیرکل‌های محترم شورای نگهبان داشتم، گفتند که چون پرونده‌های حسن روحانی منتج به صدور حکم و محکومیتش در دادگاه نشده، احتمال ردصلاحیت او تقریبا نزدیک به صفر است! با این حساب، این توئیت استاد ازغدی، می‌تواند در حکم کوبیدن آخرین میخ بر دیوار بی‌اعتمادی بخشی از مردم و نتیجتا خدایی نکرده قهر با صندوق رأی باشد. و این خیلی بد است. چرا که تجربه ثابت کرده بدنه حزب‌الهی اگر به هر دلیلی از صندوق رأی فاصله بگیرد، بدون تعارف، ديگر حتی نمی‌توان آنگونه که باید در فتنه‌ها و اغتشاشات از ظرفیت معنوی و مردمی آن استفاده کرد. این در حالی است که رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در سخنرانی اخیرشان تاکید کردند که هر کس مخاطب دارد مردم را به شرکت در انتخابات تشویق کند. امیدوارم سایر تریبون‌دارها در ایام باقی‌مانده تا انتخابات، هزینه_فایده کلام و مواضعشان را محاسبه کنند. چه روحانی تایید صلاحیت شود و چه نشود، به هر حال ما در انتخابات باید شرکت کنیم. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
میدونم حضور حسن روحانی تلخه و تایید صلاحیتش از اونم تلخ‌تر است اما... تلخ‌ترتر از آن این است که او لیست ۱۶ نفره نوشته و هر ۱۶ نفر را قرار است با خود به خبرگان ببرد و باز از آن تلخ‌ترترترتر آن است که این طرف، لیستی در خصوص خبرگان ننوشته و از همه غم‌انگیزتر آن که اغلب کسانی که در دوره قبل مجلس شورای اسلامی، در یک لیست بودند و رأی آوردند، الان حداقل به پنج شش تا لیست مجزا تقسیم شده اند و هیچ کدام، یگدیگر را قبول ندارند! چرا اینقدر تفرقه؟ چرا اینقدر بی‌برنامگی؟ ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اتفاقا از عدم تایید یا عدم احراز صلاحیت روحانی و امثال او نباید استقبال کنیم. چرا که همچنان توهم میکنند که بدنه مردمی دارند. بلکه باید تمام تلاشمان را بکنیم که با رأی ندادن مردم به آنها کنار گذاشته بشوند. میدانم کار سختی است اما کار اساسی، رأی نیاوردن آنها در انتخابات و پایان سپهر سیاسی آنان است. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour https://virasty.com/Jahromi/1703481710141727102
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چرا نمی‌نویسد؟! شما باید هر روز حداقل یک ساعت وقت بذارید و ریز به ریز آن روز را بنویسید. تأکید میکنم؛ ریز به ریز با همه جزئیات خیر و شر وقت بذارید بنویسید خیلی خوبه خیلی لازمه شاید بعدا به صورت تخصصی در توضیح دادم. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حقایق تحسین برانگیز از عملکرد دولت دکتر رئیسی به روایت رهبر معظم انقلاب ✅ این حقایق و واقعیت ها را نشر دهیم. زیرا خیلی از انقلابی ها هم متاسفانه تحت تاثیر هجمه منفی علیه این دولت قرار گرفته اند. @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از زیباترین کلیپها از مرحوم صفائی حائری(ع‌ص) این کلیپه. شما ببینید در دهه هفتاد این صحبت‌ها رو کرده. چه دید عمیقی داشته واقعا. الان که وضعیت بدتر هم شده و باید با نوجوان‌ها و جوان‌ها انس گرفت وگرنه.... @Mohamadrezahadadpour
امام جماعت‌های دو مسجد حضرت بقیةالله‌الاعظم (ع) شهرک شهید زینلی و مسجد حضرت باقرالعلوم (ع) شهرک فرهنگیان با برگزاری جام فوتبال pes 4، قبل از امتحانات ترم بچه‌های محل ضمن ایجاد نشاط برای ورود به ایام امتحانات، زمینه جذب نوجوانان دیگر به مسجد را نیز فراهم نمودند. با حضور طلاب جوان، خلاق و پرانگیزه در منصب امامت مساجد و ادغام جوانان در هیأت امناها، شهرستان رفسنجان شاهد رشد روزافزون شرکت کودکان، نوجوانان و جوانان است در مساجد خود است. 👈 آفرین البته اینا همش از برکات رمان هست☺️😉 یادتونه دیوید؟ یادتونه الهاااام؟! دلم میخواد برای شبهای ماه مبارک، جلد سومش بنویسم. تا ببینیم خدا چه مقدر فرماید. @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
موسیقی متن رمان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت سوم 💥 🔺گاهی مردن، لذّت بخش¬ترین آرزوست ، به شرطی که بگذارند! ➖ روز ششم هر چقدر برای مرگ خودم دعا می¬کردم، دعاهایم مستجاب نمی-شد. تمام بدنم درد می¬کرد؛ درد کتک چند روز پیش، درد شکنجه-های گذشته، درد شکمم و ... این‌قدر جیغ کشیدم و ناله کرده بودم که حتّی صدای خودم را نمی¬شنیدم. فقط دعا می¬کردم بدنم کرم نزند؛ چون زخم بدن، خاک مرطوب و خلاصه همه‌چیز برای کرم زدن و گندیده شدن مهیّا بود. ➖ روز هفتم تا یک هفته هیچ جا را نمی¬دیدم، هفت شب و هفت روز طاقت-فرسا! بعداً یک نفر برایم گفت که آن‌ها اعتقاد داشتند اگر زندانی را به مدّت یک هفته در یک جای نمور و تاریک مثل«قبر» نگه دارند و خوراک مار و عقرب نشود و بالاخره زنده بماند، تقدیرش این است که حدّاقل تا دو سه ماه دیگر زنده باشد تا بعداً براش تصمیم بگیرند که با او چه‌کار کنند. این‌قدر آن یک هفته سخت و دشوار بود که فقط ناله می¬کردم و دست و پا می¬زدم. هم درد داشتم و هم زخم و زیلی بودم. نمی¬توانستم بنشینم یا چهار دست و پا راه بروم؛ چون فاصله کف و سقفش، کم‌تر از 60 سانتی¬متر بود و تمام آن محیط هم بیش‌تر از یک در دو نبود؛ یعنی مرا دفن کرده بودند، جوری هم دفن شده بودم که باید با تمام عوامل و جانوران زیرزمینی دست و پنجه نرم می¬کردم. اغراق نمی¬کنم، چرا که جایی هم برای اغراق نمی¬ماند. امّا برای زنده ماندن مجبور بودم به هر چه می¬توانستم چنگ بزنم. مثلاً فکر کن دختر باشی اما همان سوسک و حشرات را شکار کنی و بعد از اینکه له و نابود شدند، با کلّی تهوّع و چندش توی دهانت بیندازی تا حدّاقل زنده بمانی! دیگر حالم از خودم به هم می¬خورد و نمی¬دانستم چرا خدا مرا نمی-کُشد تا راحت بشوم. تا اینکه... من مُردم! امّا، وسط¬های مُردنم بود که احساس ضربه کردم؛ ضربه اوّل، ضربه دوّم، یک چیزی مثل کلنگ و بیل! یک نفر با قدرت هر چه تمام¬تر، بالای سرم کلنگ می¬کوبید. صدایم بیرون نمی¬آمد، فقط می¬فهمیدم که صدا کم‌کم پایین می¬آید و به من نزدیکتر می¬شود. وقتی ضربه می¬زد، تمام فضایی که در آن بودم می-لرزید. تا اینکه به سنگ لحد رسیدند! هنگامی که می¬خواستند سنگ¬ها را بردارند، مقدار زیادی خاک روی صورتم و داخل دهانم ریخت. چشمانم باز نمی¬شد. همان‌طوری که سرفه می¬کردم و چشمم را می¬مالیدم، نور خورشید به شدّت به‌صورتم خورد. دستم را جلوی صورتم گرفته بودم و نمی¬توانستم سرم را بالا بیاورم. ناگهان دست دو نفر را احساس کردم، قوی پنجه و بزرگ بودند. مرا مثل یک مرغ گرفتند، داخل ماشینی انداختند و حرکت کردند. تا اینکه کم‌کم توانستم خاک¬ها را از چشمانم بیرون بیاورم، صورتم را کمی تمیز کنم و یک ذرّه چشمم را باز کنم. هنوز چشمم را باز نکرده بودم که یک نفرشان متوجّه شد، فوراً یک کیسه روی سر و صورتم کشید و نگذاشت جایی را ببینم. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ ‏ما به اندازه ی عزیز بودن طرف مقابلمون ازش دلخور میشیم، نه‌ به اندازه اشتباهش. چرا واقعا؟
✔️ یه تنبلی ئی هست که ربطی به تحرک نداره؛ تنبلی معنویه! آدمایی که دچارشن حال ندارن فضولی کنن، حال ندارن بدونن. حال ندارن پیگیری کنن، حال ندارن نقشه بکشن که حالتو بگیرن، اصلا هیچی اینارو به نقطه جوش نمیرسونه، خیر آنچنانی ندارن ولی عوضش شَر و گَر هم ندارن. با این آدما معاشرت کنید!