eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
592 ویدیو
119 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجی ادامه داد: اما ... راستشو بخوای بدونی، اون سه نفر نمردن! هادی با شنیدن این کلمه، سرشو یهو بلند کرد. حاجی لبخندی زد و ادامه داد: دیدم اینقدر غیر حرفه ای عمل کردی، دلم برات سوخت. اونا نمردن. ما بهشون رسیدیم و فورا تحت مراقبت قرار گرفتند. اگه باور نمیکنی، اینم فیلمش. حاجی گوشیشو داد به هادی. هادی هم فیلم کوتاهی از اون سر نفر دید و مطمئن شد که زنده هستند و حالشون خوبه و الان هم دارن آب خنک میخورن. حاجی گفت: پخش شدن خبرِ مرگ این سه تا کار بچه های ما بود. طبق پیشبینی ما شماها هول شدین و تیم شما از هم پاشید و هر کدومتون یه طرف آواره شدید. هادی یادش اومد که چه اوضاع و استرس و مصیبتی در اون سه چهار روز که در حال فرار بود تحمل کرد. حاجی یه استکان چایی واسه خودش ریخت و ادامه داد: و مسئول پرونده شما ... که از بهترین بچه های خودم هست، سایه به سایه دنبالت کرد. اگه بگم کار ما بود که بیایی این طرف، نه ... دروغ گفتم ... خداوکیلی اینجاش دیگه کار ما نبود ... برنامه یکی دیگه بود که گوشِتو بگیره و بکشونه به طرف مرز مهران... وقتی حاج حسین واسم زنگ زد و گفت هادی فرز تو موکب بچه های خودمون خوابیده، گفتم بذار بخوابه. بذار ببینیم کدوم وریه؟ هادی گفت: ینی اونجا موکب نیرو انتظامی بود؟ حاجی خنده ای کرد و سرشو به نشان تایید تکون داد. هادی دیگه حرفش نیومد. حاجی گفت: تا اینکه حاج حسین تصمیم گرفت بیدارت کنه و بهت نذری بده و سیگارت روشن کنه و دلتو گرم بکنه که بتونی از مرز رد بشی. البته ... اینم بگم ... چون قتل گردنت نبود ... و چون تحت نظر بودی ... و چون دیدیم دستِ امام حسین تو کار هست و داره میکشونتت به این طرف، تصمیم گرفتیم خودمون از مرز ردت کنیم وگرنه نه قانونا و نه شرعا اجازه چنین کاری نداریم. هر کی هر کی که نیست. تو جرم قابل ملاحظه و خطرناکی مرتکب نشده بودی. بی تقصیر هم نیستی. اما میشه گذشت کرد و با قاضی حرف زد تا تخفیف بده. هادی گفت: اون بنده خدا که بهم پول داد و از مرز ردم کرد، مسئول پروندم بود؟ حاجی گفت: آره ... حاج حسین ... مرد خداست. از جوونیش نیرو خودم بوده. هادی گفت: اگه فرار میکردم چی؟ حاجی گفت: جایی نمیتونستی بری. امتحانش ضرر نداره. همین الان پولا رو که بهت دادم، بردار برو. برو ببینم کجا میخای بری؟ هادی سکوت کرد و فقط به حاجی زل زد. حاجی گفت: تیم روانشناسا و بچه های امور اجتماعی پیشبینی کردند که تو میایی پیش خودم. از رفتارت پیشِ حاج حسین مشخص بود. از اینکه قیافه ات غلط اندازه اما بچه جون! ما این موها رو تو آسیاب سفید نکردیم. منتظرت بودم. دیدم دقیقا همون روزی که اونا گفته بودند، اومدی و خودتو معرفی کردی. هادی گفت: بابامو و آبجیم ... حاجی سرشو تکون داد و بازم لبخند زد و گفت: وقتی حاج حسین رفت خونتون و با بابات و آبجیت دیدارکرد، نقاشی رو دیوار خونتون دید که آبجیت کشیده بود. همون که یکی داره یه ویلچیر میبره و اینا ... فهمید که آبجی مرضیه ات داشته پول جمع میکرده واسه ویلچر که باباتو ببره کربلا. هادی تا اینو شنید سرشو انداخت پایین. از خجالت آب شد که چرا همیشه پولِ قلک آبجیشو بلند میکرده. حاجی گفت: حاج حسین هم هماهنگ کرد و رفت دنبال کارای زیارت بابا و آبجیت. هر دوشون مهمون سفره امام حسین، اومدن کربلا و فردا صبح هم برمیگردن شیراز. شونه های هادی از شدت اشک میلرزید. حاجی گفت: الان هم برو. برو هر جا دوس داری. فرار کن. ولی بدون قتل گردنت نیست. یه راه دیگه هم داری. میتونی برگردی و بعد از اینکه اینجا رو جمع و جور کردیم، با خودمون برگردی ایران و بری خودتو معرفی کنی تا در مجازاتت تخفیف بدن. حدس میزنم بیشتر از سه چهار سال برات حبس نَبُرند. جریمه نقدی هم داری. خیلی سنگین نیست. شاید حداکثر چهل پنجاه میلیون تومن. اینم میتونیم یه وام بهت بدیم و کم کم کار کنی و برگردونی. هادی با گوشه آستینش صورتشو تمیز میکرد. دید فایده نداره. دستشو آورد بالا و صورتشو تو آستینش مخفی کرد و میلرزید. حاجی پاشد اومد نشست کنار هادی. سر هادی رو گرفت تو بغلش. گفت: آروم باش. مرد که گریه نمیکنه. توکلت به خدا باشه. الان هم میخوام استراحت کنم. پاشو برو تصمیمت بگیر. یا پولا رو بردار و بسلامت. من اینجا ماموریتی برای دستگیری تو ندارم. یا بمون و با خودم برگرد تا ببینم چیکار میتونم برات بکنم. خودتم ماشالله جنم داری. پسر مشتی هستی. میتونی گلیم خودتو از آب دربیاری ... فقط حواست به دلِ بابای پیر و پدر شهیدت باشه لامصب. حواست به آبجیت باشه. اینا لنگه ندارن. یکی از خانمایی که مسئول آوردن خانواده ها به کربلا بود، خیلی از مهر و محبت مرضیه خانم تعریف میکنه. پاشو برو سرِ زندگیت. برو حبست بکش و بعدش برو غلامی اون پیرمردو بکن. تا آزادیت به یکی از بچه ها میسپارم که حواسش به بابات باشه. به همون خانمه هم میگم کاری کنه که آب تو دلِ آبجیت تکون نخوره. ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
هادی تو بغل حاجی یه کم آراومتر شد. که حاجی با لحن مهربونش گفت: بسه دیگه ... ولم کن ... هوا کم گرمه که تو هم چسبیدی به من! پاشو ببینم. پاشو خودتو جمع و جور کن. هادی بلند شد. از پیش حاجی رفت. رفت صورتشو شست و یه جایی دراز کشید. خوابش نمیبرد. با اینکه جنازه بود. تا اینکه دید اوس رحیم اومد به طرفش و یه ملافه کشید روش و رفت. هادی اون شب وسطای فکر و خیالش بود که دلش به شدت هوای آبجیش کرد. وسطای فکر و خیالش، لبخندی از تصور صورت معصوم مرضیه به لباش نقش بست. و همونطوری آرومِ آرومِ آروم خوابید. تصمیم گرفت فرار نکنه. دیگه دلیلی برای فرار نداشت. وایساد. تا لحظه آخری که حاج اصغر اونجا بود، هادی هم موند. بعدش حاج اصغر، بچه هایی که باهاش مونده بودند رو نجف و کربلا برد. فرصت کاظمین و سامرا نداشتند. برگشتند مهران. حاج اصغر، دست هادی فرزو گذاشت تو دستِ حاج حسین. حاج حسین و هادی بعد از اینکه همدیگه رو در آغوش گرفتند و ساعتی گذشت، قرار شد هادی خودش برگرده شیراز پیش خانواده اش. تنها دو روز بعد از اینکه برگشت به شیراز، هادی با مراجعه به حاج حسین، خودشو رسما معرفی کرد و مراحل قانونی کارش سپری شد. 👈 این داستان بر اساس پرونده ها و زندگی واقعی کسانی نوشته شد که بسیار با صفا و مهربونند. راه زندگیشون رو چند صباحی گم کردند اما چون ذات درستی داشتند، خدا به دلشون نگاه کرد و راهو بهشون نشون داد. الان که اینا رو برای شما نوشتم، تقریبا هشت نه ماه هست که هادی از زندان مرخص شده و پیش خانوادش زندگی میکنه. ضمنا باباش دیگه بهش نمیگه تخم سگ و آبجیش هم دنبال یه دختر خوب و شیرین زبون میگرده تا دا خادی گلشو دوماد کنه و براش عروس بیاره. فقط مشکل اینجاست که خواهرشوهرِ خاصی هست و هر کسی به دلش نمیشینه. «و العاقبه للمتقین» @Mohamadrezahadadpour
فعلا از امشب راحت استراحت کنید ☺️ ولی خیلی طول نمی کشه ان‌شاءالله که با داستان جدیدم دوباره زخمیتون میکنم😊
برام جالبه که این ژانر را دوست داشتید حدس میزدم دور از انتظارم نبود ناسلامتی خودم بزرگتون کردم😉
از همه تون که با پیام ها و ابراز محبت و توجهتون، انرژی دادید و دلگرمی هستید، بی نهایت سپاسگزارم دست گلتون درد نکنه🌺💞
قابل توجه رفقای طراح👆☺️
بیانیه جمعی از اساتید و محققان حوزه علمیه قم.pdf
215.2K
بیانیه جمعی از اساتید و محققان حوزه علمیه قم ⛔️ توجه لطفا ⛔️ دو روز قبل اقای محسنی اژه ای در دیدار قضات کشور سخنانی را در طعن به معاویه مطرح کرده اند که این مساله موجی از اعتراضات را در اهل سنت کشور به راه انداخته و موجب صدور دهها بیانیه تا کنون شده و حتی در میان انبوه اعتراضات اهل سنت، توهین به اهل بیت هم به راه افتاده! احتمالا امروز موج اعتراضات اهل سنت به تریبونهای نماز جمعه خواهد کشید و این غائله را داغ تر خواهد کرد. با توجه به لزوم واکنش حوزه علمیه قم و دفاع از اقای اژه ای در برابر هجمه مخالفین، نیاز به پاسخی علمی ضروری بود که جمعی از فضلای حوزه علمیه قم زحمتش را کشیدند و این فایل جالب👆 تهیه و آماده انتشار شد. لطفا ابتدا خودتون مطالعه و سپس همه جا منتشر کنید.
لطفا توجه داشته باشید که برای اتود طرح هادی فرز ، فقط تا جمعه همین هفته زحمتش بکشید.
علیکم السلام حرف زدن درباره اشخاص ، خیلی فایده نداره. چون هیچ کس را نمیشه صفر و صد دید. همه آدما نقاط روشن و مثبت دارند، نکات مبهم و منفی هم دارند. چپ و راست و آخوند و غیر آخوند هم نداره. امید دانا هم یکی مثل بقیه. حرفهای خوب زد، استفاده کنید. اگرم حرفهای بد و ناجور زد، نقدش کنید. ماشاءالله همه عقل و شعور دارند و معیار تصمیمات ما سخنان درست و سنجیده است نه فلانی و بهمانی. همین اصلا مهم نیست که وقتمون رو این و اون بذاریم یا نه. حیف وقت و عمر و جوانی.
چه دردناک! من داستان می‌نویسم تا بیدار بشین اما شما داستان میخواید تا راحت بخوابید
۱
۲
۳
لطفا همه در این 👇 نظرسنجی شرکت کنید 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روح پر فتوح عالم جلیل القدر، مرحوم حضرت آیت الله ناصری با انبیاء و اولیاء محشور باشند ان‌شاءالله. سالهایی که اصفهان بودم، وقتی به زیارت امامزاده نرمی میرفتم، محال بود که آیت الله ناصری را به یاد نیارم و برای ایشان دعا نکنم. از بس انسان شریف و لطیفی بودند. روحشون شاد تسلیت به رهبر فرزانه انقلاب و حوزه های مبارکه علمیه و همچنین مردم بزرگ اصفهان و همه ارادتمندان به آن عارف واصل.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما در اطرافیانتون کسانی را داشتید که لکنت زبان داشته باشند؟ برخورد شما با اونا چطور بوده؟ راستی از حالشون خبر دارین؟ خوبن؟ سلامتن؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا ، بنده یک کتاب مختصر و مفید درباره اربعین نوشتم که شاید مطالعه اش خالی از لطف نباشه. فکرش نمی‌کردم اما در طول دو هفته به چاپ بیستم رسید. خدا را شکر. شرمندم که فعلا نمیتونم در سایت برای خرید چاپی قرار بدم. چون اون بیست هزار نسخه ای هم که تولید شد به سفارش جایی بود و امروز عصر همه اش تمام شد و بردند😅 اما فایل pdf کتاب تقدیم با احترام👇🌷
کتاب اربعین، حدادپور جهرمی.pdf
5.28M
🔹کتاب اربعین🔹 ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی مختصر برای استفاده در سفر اربعین
ضمنا اینم لینک صوتی کتاب👇 تا در مسیر اربعین بتونید با خیال راحت گوش بدید.☺️ https://shenoto.com/album/71059/اربعین-حسینی
حس میکنم قدرمو نمیدونید😏😌
برای شفای عاجل همه مریضان علی الخصوص مریض منظور ، لطفا حمد شفا عنایت فرمایید.🌷 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بفرما👆 شروع شد دِقمون بِدن 😭