eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
607 ویدیو
120 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب تا وارد حرم شاهچراغ شدم، دیدم حاج رضا رودکی داره واسونک شیرازی میخونه و ملت هم ماشاءالله پایه😂 جاتون خالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از ما استخوان هایی خواهند ماند که حسین را دوست دارد و روحی که آواره اوست ... ❤️‍🔥❤️‍🔥 @Mohamadrezahadadpour
ارْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ وَ سِلاَحُهُ الْبُکَاء... رحم کن بر کسی که تمام سرمایه‌اش امید به توست و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک... 👈 اصلا دعای کمیل، دعای خیلی خاصیه. خیلی خاص https://virasty.com/Jahromi/1707988091403325527
هدایت شده از یک فنجان تامل
دكتر اين بار برايم نَمِ باران بنويس دو سه شب پرسه زدن توي خيابان بنويس https://virasty.com/Jahromi/1707988654965567230
مشخصه که دارم عاشقانه‌های داود و الهام در مینویسم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
scary-music-instrumental 006.mp3
1.7M
موسیقی متن رمان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت شصت و هشتم» 🔺لطفاً جای خالی را پر کنید! کارهای دانشگاه روی ریل افتاده بود و کم‌تر به مشکل برمیخوردیم. مشکل اصلی ما در آن شرایط، متن و شکل آموزش بود که آن خانم خیلی مفصّل و طبق آخرین استاندارهای جهانی به ما سرفصل داد و کارهای اصلی را انجام دادیم. فقط ماند متن آموزشی! تا اینکه پس‌از هفته‌ها انتظار، در حالی که ما داشتیم افراد خاصّی را که مأموریّت داشتیم پیدا و گزینش میکردیم، متون مورد نظر هم رسید. ما مثل تشنه و گرسنه‌ها فوراً سراغ متون رفتیم. بعداز اینکه مطالعه¬اش کردیم و کمی درباره¬اش باهم حرف زدیم، با این سرفصل‌ها روبه‌رو شدیم: 1. تاریخ و اصول برابری‌خواهی؛ 2. آشنایی با کمپینها و مبارزات؛ 3. آشنایی با تاریخچه و اصول موج اوّل، موج دوّم و موج سوّم برابرخواهان؛ 4. روش تحقیق و متدولوژی آمار؛ 5. آشنایی با منابع و متون معتبر آفلاین و آنلاین در سه دهه اخیر؛ 6. نقد کتب مقدّس اسلام و مسیحیّت در زمینه نقش زن و برابرخواهی؛ 7. آشنایی با بزرگان برابرخواه منطقه غرب آسیا و ... خب این‌ها خیلی هم دور از ذهن نبود و برای ما جالب توجّه بود که با چه کیفیّت و کمّیّتی به زبان مادری خودمان تهیّه شده است. امّا آن چیزی که دنیا را روی سرم خراب کرد، ادامه مـتون و سـرفـصل‌هـایی بود که برایمان ارسال کرده بودند: 1. کتاب سفید رنگ با کاغذهای نرم، گلاسه و تمام رنگی با موضوع «آشنایی با مبانی ژنتیکی ملّت‌ها». 2. کتاب سیاه رنگ با کاغذهای نرم، گلاسه و تمام رنگی با موضوع «آشنایی با بیماریهای چندعاملی و ذخیره‌ای زنان با رویکرد بررسی ژنتیکی زنان». 3. کتاب قرمز رنگ با کاغذهای نرم، گلاسه و تمام رنگی با موضوع «نقش علم ژنتیک در چشم‌انداز نویسی نسل جدید». و چندتای دیگر! شما فقط یک نگاه اجمالی به موضوعاتش بیندازید تا سرتان گیج برود و ندانید الان ما کجای این گلستان راز ایستاده‌ایم، چه‌کار باید بکنیم و چه اقدامی علیه این تحرّکات باید انجام بدهیم؟ این‌ها حتّی اسامی‌اش هم هولناک است چه برسد به تصاویرش! یک شب دو سه تا از آن کتابها را به خانه بردم و تا صبح با دقّت به عکس‌هایش نگاه میکردم. عکسها و تصاویر اشخاص که کمی تار شده بود و فضای پیرامونی آن افراد، خیلی‌خیلی برایم آشنا بود. وقتی دقیقتر نگاه میکردم، صدای ضعیف ماهدخت را شنیدم. نور گوشی‌ام را سمت صورتش گرفتم، دیدم دراز کشیده است و با حالت خماری، بین خواب و بیداری به من نگاه میکند. گفت: «چیه باز؟ چرا امشب داری جوری به این کتابا نگاه می¬کنی که انگار هیچی ازشون سر در نمیاری؟!» گفتم: «ماهدخت! خیلی یه‌جورین!» گفت: «مثلاً؟» گفتم: «تصاویرش!» با پوزخند گفت: «آشناست؟!» گفتم: «به نظرم!» چیزی گفت که دلم لرزید و بهتر است بگویم یک حالتی بین ناراحتی و خشم شدید سراغم آمد! گفت: «خب بایدم آشنا باشه! همون لحظه اوّل که کتابها رو دیدم، فهمیدم که زندگینامه خودمون تو اون دخمه‌ست! یادته؟ لیلما و هایده و...!» چشمهایم گرد شد و نمیتوانستم حرف بزنم. تند‌تند برگ زدم و به همه عکسها نگاه کردم. راست میگفت، دقیقاً عکس بچّه‌هایی بود که میشناختم و مدّتی هم با آن‌ها در آن خوک‌دانی زندگی کرده بودم. تازه فهمیدم کتابهایی که دستم بود و قرار بود در ترمهای اوّلیّه تدریس کنیم و نظرات و تحقیقات ثانویّه خودمان و بچّههایمان را برایشان به اسرائیل و ترکیه بفرستیم، برگرفته از آزمایشات و همان شرایط بدی بود که تجربه‌اش کرده بودم. ادامه👇
حاصل تمام مطالب، مباحث و یافته‌های ما در طول این مدّت مخصوصاً مطالب فصل دوّم، یک معادله ساده است که همیشه برایم به‌صورت کابوس درآمده است و نمیدانم چطوری با آن کنار بیایم. آن معادله این است: هرچه در کشور خودمان به اسم مطالعه و پژوهش، جنایت کردند و میکنند؛ به علاوه (+) هرچه هم در انستیتوها و آزمایشگاه‌های زیر زمینی و مخفی‌شان با جسم و جان و روان ملّتمان انجام میدهند؛ به علاوه (+) سرازیر کردن انواع و اقسام داروها و غذاهای خاصّ و ساخته و پرداخته خودشان با رویکرد کنترل و تغییر بازتابهای ژنتیکی و مولکولی ملّتمان؛ ضربدر (×) سیلاب وحشتناک لوازم آرایشـی و بهداشتی با معیارها و تعاریف خاصّ خودش توسّط کمپانی و لابی‌های یهود؛ به علاوه (+) تربیت و تعلیم خوشه‌ای دانـش‌آموخـتگانی که در این زمینه‌ها کار کنند و تلاش کنند که در تریبونهای رسمی و همایشها با ایراد سخنان ساختارشکنانه، یا زمینه را برای رسمیّت بخشیدن به این اعمال فراهم کنند و یا لااقل سر زبانها بیندازند و حواس زن و دختر مردم را به یک سری چیزهای جذّاب جلب کنند! به توان (^) انتخاب دولتها و وزرای سازشکار و تربیت یافته دانشگاه‌های اروپایی، آمریکایی و متمایل به آنان؛ منهای (-) غیرت، استقلال، عزّت و غرور ملّی متولّیان امر؛ و باز هم منهای (-) اطّلاع درست مردم و جلوگیری از روشنگری در این زمینه‌ها و متّهم شدن آگاهان، سخنرانان و دانشمندان معترّض به این رویّه به توهّم توطئه! مساوی است با = ...................... لطفاً جای خالی را پر کنید! رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الو
پیام‌ها میرسه؟
چقدر ایتا اعصاب خردکن شده
✔️ کانال های در پیام رسان ها👇 ✅ سروش: https://splus.ir/hadadpour ✅ روبیکا: https://rubika.ir/mohammadrezahadadpour ✅ گپ: https://gap.im/mohamadrezahadadpour ✅ ایتا: https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour ✅تلگرام: https://t.me/mohamadrezahadadpour 🔹بله: https://ble.ir/Mohamadrezahadadpour 🔥 لطفا محض احتیاط، در همه پیام‌سان‌های فوق عضو شوید.
پیام رسان هم اضافه شد👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت شصت و نهم» 🔺وقتی تخم‌مرغ‌های توی جیب ما از سبد شما بیرون می‌آید! آجر به آجر و خشت به خشت دانشگاه بالا آمد و هم از نظر محتوا و هم از نظر عِدّه و عُدّه کامل‌تر و آماده بهره‌برداری شد. تا اینکه روز تأسیس دانشگاه فرا رسید و علاوه بر چند نفر از سران سیاسی کشور، سفیر ترکیه، نماینده اسرائیل و یک هیئت از اساتید بلندپایه مطالعات ژنتیک و مطالعات زنان در منطقه هم آمدند و در آیین افتتاح دانشگاه شرکت کردند. تا قبل‌از اینکه کسـی بخواهد بفهمد چه می‌شود و به گوش مردم و علما برسد، ما جذبمان هم کرده و برنامه آموزشی‌مان هم نوشته و حتّی کلاس‌ها را هم تقسیم کرده بودیم. این از دانشگاه! تقریباً پس‌از گذشت حدود هفت ماه، باز هم شدم همان خانم دکتر جذّاب و با موقعیّت عالی که کلّی برنامه اجتماعی و سیاسی دارد و باید گام به گام قدم بردارد. سه چهار هفته از تأسیس دانشگاه گذشت، تا اینکه قرار شد رأی‌گیری کنیم و زیر نظر سفارت ترکیه و اساتید میهمان بین‌المللی، برای دانشگاه رئیس تعیین کنیم. موقعیّت ریاست دانشگاه طوری بود که خیلی ویژه تعریف شده بود و اگر به کسـی می‌رسید، یک جورهایی اوّلین رئیس دانشگاه زن با مدرک و گرایش بین‌المللی در افغانستان می‌شد که تحت لیسانس ترکیه و اسرائیل حمایت می‌شود. خب طبیعی است که هرکسی برای این جایگاه تلاش کند و هر چه ته دیگ وجودش دارد، بیرون بریزد؛ اعمّ از رزومه، تاریخ قبیله، توانمندی‌های خاصّ فردی، تألیفات و... ما ده نفر بودیم، ده نفر هم کادر اجرایی بود، ده نفر هم اساتید بین‌المللی، ده نفر هم رابط و ناظر از سفارت و وزارت علوم و...؛ یعنی جمعاً 40 نفر بودیم. خب این چهل نفر هم الکی، از سر بیکاری و رابطه و پارتی که سر کار نیامده بودند. هر کدامشان یک عالمه قصّه و داستان پشت‌سرشان بود و آدم‌های انتخاب شده و تربیت یافته دست ترکیه و اسرائیل بودند. حالا بماند که روش جذب و شکار هر کدام از ما با بقیّه فرق داشت، امّا خلاصه همه‌مان به نوعی رقیب سرسخت هم محسوب می‌شدیم و باید از یکدیگر عبور می‌کردیم. تا اینکه بعداز دو سه روز رایزنی و بالا و پایین رفتن، فرم‌های ویژه تعیین هیئت مدیره و ریاست دانشگاه آمد. با توجّه به شروطی که گذاشته شده بود و ردیف‌هایی که داشت، فقط شامل ما ده نفر می‌شد. بقیّه خیلی راحت با این مسئله کنار آمدند و مثل بقیّه کشورهای جهان سوّم نبود که وقتی یک تیم و یا یک حزب به موقعیّتی می‌رسند، بقیّه تیم‌ها و حزب‌ها هم قسم می‌شوند که آن‌ها را به زمین گرم بزنند؛ حتّی به قیمت له و نابود کردن همه ارزش‌ها و اصالت‌ها! اما تیم ده نفر ما هم خیلی بود و باید یک نفر به‌عنوان رئیس، یک نفر به‌عنوان جانشین، یک نفر هم به‌عنوان معاونت اجرایی و یک نفر دیگر هم به‌عنوان دبیر تعیین بشود؛ یعنی جمعاً چهار نفر به‌عنوان هیئت رئیسه دانشگاه تعیین می‌شدند. اتّفاقاتی افتاد که مایلم بدانید! قرار شد که بین ما ده نفر رأی‌گیری بشود. روز رأی‌گیری، نماینده اسرائیل از سفارت ترکیه آمد. وقتی وارد جلسه شد، دو تا پاکت نامه از جیبش بیرون آورد و روی میز گذاشت. همه چشمشان گرد شده است و می‌خواهند بدانند چه خبر است. گفت: «رأی‌گیری کنین! برای این رأی‌گیری بیست دقیقه بیش‌تر فرصـت نـداریم. باید سـریعاً به چهار نفر برسـین و بازی رو تمومش کنیم. کلّی کار و بـدبختی دارین. شما توسّط رأی‌گیری، چهار نفر رو برای این پست‌ها انتخاب کنین. از بین اون چهار نفر، (انگشتش را به‌طرف آن دو تا کاغذی که با خودش از اسرائیل آورده بود دراز کرد و گفت) این دو نفر به ترتیب رئیس و جانشین خواهند شد!» یک نفر فوراً گفت: «از کجا معلوم این دو نفری که اسمشون تو این دو پاکت هست، جزئی از چهار نفری باشن که توسّط ما انتخاب می‌شن؟!» او خندید و گفت: «شما هنوز قاعده بسیاری از بازی‌ها رو یاد نگرفتین! اسم این بازی بیست دقیقه.ای «جیب و سبد» هست و معمولاً طبق این بازی، تخم‌مرغ‌های داخل جیب ما از سبد شما بیرون میاد! بگذریم، شروع کنین.» ادامه👇
خب همه شروع به رأی دادن کردند. قرار شد چهار نفر اوّلی که بیش‌ترین رأی را آوردند به‌عنوان هسته چهار نفره انتخاب کنیم. تا اینکه موقع شمارش آراء شد. اسم چهار نفر بیرون آمد. وقتی مشخّص شد و بقیّه به آن چهار نفر تبریک گفتند، همه چشم‌ها به آن دو تا پاکت دوخته شد. او هم که دید همه چشمانشان به آن دو تا کاغذ دوخته شده است، خیلی ریلکس و معمولی دستش را دراز کرد و اوّلین پاکت را برداشت و خواند: «ماهدخت؛ جانشین دانشگاه!» همه چشم‌ها سراغ ماهدخت رفت. جوری بهش نگاه می‌کردیم که نزدیک بود بخوریمش و هلاکش کنیم! نماینده اسرائیل از سفارت ترکیه سراغ پاکت بعدی رفت، قلبمان داشت توی حلقمان می‌آمد! یک‌مرتبه بی‌هوا برداشت و خواند: «سمن! ریاست دانشگاه! تبریک می‌گم. شما شایسته بهترین‌ها هستین!» دیگر قضیّه از تعجّب و این‌ها رد بود؛ این قدر غیرمنتظره بود که نمی‌دانستم چه عکس‌العملی به خرج بدهم. من و ماهدخت! از کجا... تا اینجا که رئیس و جانشین دانشگاه! بعداز آن انتخابات سوری، لیست نهایی و بیست دقیقه تعیین سرنوشت، سبد تخم مرغ و... رنگ خوشی و خنده از ته دل به خودم ندیدم! برایتان می‌گویم...! رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لزوم پرداختن به جزییات در رمان و خاطرات از نگاه رهبر معظم انقلاب @Mohamadrezahadadpour
🌷🌷
✔️ سامانه‌های موشکی ضدبالستیک «آرمان» و سامانه پدافند هوایی ارتفاع پست «آذرخش» که به همت متخصصان وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح ساخته شده است، صبح امروز رونمایی شد. با ورود سامانه‌های جدید به شبکه پدافندی کشور، توانمندی دفاع هوایی جمهوری اسلامی ایران به صورت قابل ملاحظه‌ای افزایش خواهد یافت. @Mohamadrezahadadpour