❤️ دو روز بعد ... ساعت 20 ... ❤️
گوشیم زنگ خورد ... از خونمون بود:
جان پسرم!
سلام
سلاااام پرنسیس من!
خوبی؟
با تو بهتر میشوم! دلت اومد این همه مدت جوابم ندی؟
ای بابا ... چه خبر؟
سلامتی بد اخلاق!
جات راحته؟
هی ... الان آره ...
مگه کجایی که الان آره؟
پیش یه خانم مانتو قرمز!
باز خدا را شکر که مانتو تنش هست!
(نتونستم جلوی خندم بگیرم) به خدا !
(یهو جدی شد و گفت:) قسم نخور! خانم مانتو قرمز دیگه کیه؟ اصلا کجایی تو؟
تو هواپیمام ... دارم میام پیشت ...
روانی! ترسوندیم ... اه
آرره دیگه ... یه بارم ما اذیتت کنیم
کی میرسی؟
تو رو دو سه ساعت دیگه حساب کن
چشششم ... وای نمیدونی چققققدر خوشحال شدم ... داشتم گَنا (دیوانه) میشدم از دوریت
خدا نکنه ...
شام چی میخوری؟ شامی کباب درست کنم؟
آره ... دیگه داره دلم از غذای رستوران و بیرون بر بهم میخوره ...
ای به چشم ... به بچه ها بگم که داری میایی؟
نه ... بذار بیام سورپرایز بشن!
البته چون میخوام به خودم و خونه برسم، میفهمن. اما باشه. من چیزی نمیگم. یه چیزی بپرسم راستش میگی؟
حتما
چیزیت نیست؟ مثل قبلا خدایی نکرده جاییت شکسته و بریده و نمیدونم زخمی زیلی نیستی؟
نه خدا را شکر! خیالت راحت! فقط یه غم بزرگی رو دلم دارم ...
خدا نکنه عزیزم ... چه غمی؟
اسم غمم حاج احمده! 😔 میام میگم برات!
باشه ... ایشالله که هر چی هست به خیر بگذره ...
ایشالله ...
لطفا مستقیم بیا خونه ... منتظرتما ... راستی از تهران چه خبر؟
یه پیام الان برات میدم ببین تهران چه خبره؟
چشم. کاری نداری فعلا؟
قربانت! یاعلی
بعدش این پیامو براش نوشتم و لحظه تیکاف هواپیما براش فرستادم:
کوچه جهنم است و خیابان جهنم است
این روزها بدون تو تهران جهنم است
پایان
والعاقبه للمتقین
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
✅ عزیزانم
الحمدلله با همه محدودیت ها بالاخره خدا توفیق داد و پروژه #پسر_نوح تموم شد. هر چند حکایت همچنان باقی است...
خب ...
تصمیم داشتم برای شبهای ماه مبارک، یه پروژه دیگه را منتشر کنم اما مشاوران گفتند که تمام کردن نوشتن پروژه ای که حدودا هفتاد درصدش نوشتم و قبلا اسمش #چرا_تو؟ بود و ممکنه اسمش عوض بشه، در اولویت هست و اگه تا قبل از تابستان امسال تمام نشه، ممکنه دیگه هیچ وقت تمام نشه و بسیار حیف بشه!
پس به نظرشون احترام میذارم و بنظرم کاملا درسته. چون خیلی خیلی حساس هست و زمانش فوق العاده محدوده و باید هر چه سریعتر تمامش کنم و کتابش بیاد بیرون.
پس لطفا در طول این شبها خیلی دعا کنید که بتونم از #معرکه_ترین_پروژه_های_نفوذ در این کتاب پرده برداری کنم.
مخلصم🌷
#حدادپور_جهرمی
✔️ اگر نمیتونم به توجه و محبت شما در صفحات خصوصی جواب بدم، اما همین جا از محبت ها و این همممه دعای خیر و انرژی های مثبت همه شما عزیزان تشکر میکنم.
خدا را شکر
تلاش میکنم همچنان بتونم براتون به روز و بکر بنویسم.
به وجود و حمایت و توجه شما افتخار میکنم🌹
✔️ امشب از سر شب که جاتون خالی رفته بودیم زیارت جامعه کبیره، همش این آیه سر زبونم بود و خرابم میکرد:
🔸 قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
گفتند اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم...
🌷امشب فقط میچسبه این بیت را با خودت زمزمه کنی و ندونی تو دلت بگی به به یا اجازه بدی اشکت بریزه و دلت یه جوری بشه👇☺️😭
✨ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
تمام هستی زهرا نصیب نرجس شد
امام زمان (ارواحنا فداه) می فرمایند :
أَنَا خاتِمُ الأوصیاءِ وَ بی یدفَعُ اللهُ البَلاءَ عَن اَهلی و شیعَتی.
من ختمکنندة راه اوصیا هستم و به وسیلة من خدا بلاها را از اهل بیت من و شیعیانم دفع مینماید.
(غیبت شیخ طوسی، ص ٢٤٦)
در گذشته، سانسور از طریق مسدود کردن جریان اطلاعات به اجرا در میآمد. در قرن بیستویکم، از طریق غوطهور کردن انسانها در سیلاب اطلاعات بیاهمیت و نامربوط عملی میشود.
انسانها واقعا نمیدانند به چه چیزی توجه نشان دهند، و اغلبْ وقت خود را صرف بحث و بررسی دربارهی موضوعات فرعی میکنند.
در زمانهای دور، قدرت داشتن به معنی دسترسی به اطلاعات بود. اکنون قدرت یعنی آگاهی بر اینکه از چه چیز باید چشم پوشید .
#انسان_خداگونه
اثر یووال نوح هراری
@mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
در گذشته، سانسور از طریق مسدود کردن جریان اطلاعات به اجرا در میآمد. در قرن بیستویکم، از طریق غوطه
#گناه_واقعیت
سخت ترین چشم پوشی، اجبار در چشم پوشی از بیان مطالبی است که بزرگترین نقطه ضعفش این است که #واقعیت دارند!
واقعیت، گناه بزرگی است
و از آن بزرگتر، بیان آن واقعیت است!
کتاب #پسر_نوح
#حدادپور_جهرمی
@mohamadrezahadadpour
☀️ صبح شد
پنجره ها خندیدند
شاخه ها رقصیدند
همه جا بوی شکفتن جاریست
فرصت بیداریست
صبح یعنی آغاز
فکر رفتن باشیم
چه کسی می گوید
پشت این ثانیه ها تاریک است
گام اگر برداریم
روشنی نزدیک است...
صبح بخیر زندگی❤️
صبح بخیر فالورا❤️
صبح بخیر دوستای گلم😊
صبح بخیر منتقدای جای تامل دار😌
صبح بخیر 🌹🌹🌹
والا
بخند بابا 😂
دنیا ارزش غم خوردن نداره
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
سلام علیکم
متاسفانه امشب باخبر شدیم که #پدر_خانمم پس از تحمل رنج بیماری، مرحوم شدند.
به احترام ایشان، دو روز کانال تعطیل است و از همه شما سروران محترم التماس دعا و طلب فاتحه برای آن مرحوم دارم.
پدرش را شستم و غسل دادم
دقیقا همونطور که پدرم را شستم و غسل دادم
اون بار، وحید کمکیم بود
و اینبار من کمکی محمود بودم
بعدش سدر
بعدش کافور
بعدش خشکش کردن
و کفن و تربت و فرات و عاشورا و ...
گفتم که ... دقیقا مثل بابام
ینی دو بار در کمتر از دوسال، عزیزانم را ...
اما ...
میسوزم از اینکه
#هنوز_آدم_نشدم😔😭
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
ینی اگه هدفم این باشه که بدتر از اینی که هستم نشم...
واااااای
خدا به دادم برسه
یادش بخیر دوس داشتم بهجت بشم
بعدش دیدم سخته، گفتم فاطمی نیا هم بشم بسه
دیدم اونم خیلی زحمت داره، گفتم همین ....... و .......
دیدم بالاخره اونام یه جورایی ...
آخرش اینی شدم که هستم
ینی حرص آدم شدن و بهجت و اینا شدن که گذاشتم کنار، هیچی
بلکه الان حس میکنم یه چیزیم طلبکارم
ینی اینقدر گاهی داغونما
یادته یه شب برات میگفتم که یه روز با خودم کشتی گرفتم و از خودم شکست خوردم؟
الان همون حسیّم