eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
660 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 اللهم نسئلک و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم بحق ولیک و حجتک صاحب الامر (یا الله) به دماء شهدا(یا الله) یا حمید به حق محمد – یا عالی بحق علی – یا فاطر بحق فاطمه – یا محسن بحق الحسین – یا قدیم الاحسان بحق حسین اللهم الرزقنی فی الدنیا زیاره الحسین اللهم الرزقنی فی الاخره شفاعه الحسین اللهم اجعلنی عِندک وجیها بالحسین فی الدنیا والاخره الهی این دستهایی که به سوی تو دراز شده نا امید برمگردان الهی قلم عفو بر جرائم اعمال ما بکش الهی عاقبت امور همه ما را ختم به خیر و به شهادت بفرما الهی به حق علی موانع ظهور فرج آقا امام زمان را برطرف کن در ظهور آن حضرت تعجیل بفرما سایه مقام معظم رهبری مستدام بدار بالنبی و آله...
🔹 هرگز از سقوط بنده ای خوشحال نباش! چرا که نمیدانی تقدیر با تو چه خواهد کرد. ✔️ پ ن: تمسخر و بهره برداری سیاسی و آسمون ریسمون کرده و ده ها غلط اضافه دیگه، به خاطر #قتل_همسر کسی، ممنوع! #خدا_عاقبتمون_بخیر_کنه #حدادپور_جهرمی #دلنوشته_های_یک_طلبه
✔️ متاسفانه با خبر شدیم امام جمعه محترم کازرون فارس، بعد از مراسم احیا در حال بازگشت به خانه مورد سوقصد قرار گرفته و با ضربات چاقو شهید شدند. خدمت همه بچه های کازرون، علی الخصوص علما و بزرگان علمی و معنوی و عموم امت حزب الله کازرون تسلیت عرض میکنم. حدادپور جهرمی
دلنوشته های یک طلبه
✔️ متاسفانه با خبر شدیم امام جمعه محترم کازرون فارس، بعد از مراسم احیا در حال بازگشت به خانه مورد سو
چقدر شهادت، نزدیکتر شده و قابل لمس🌷 اما جلوی زن و بچه ... نه ... خیلی سخته مخصوصا واسه کسی که داره دست و پا میزنه😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیداری؟
بسم الله الرحمن الرحیم سلام و نماز روزه هاتون قبول. امیدوارم شبهای قدر با صفا و باحالی را سپری کرده باشین. یکی از چیزایی که بنظرم باید بین مردم باب بشه اینه که مثل تعطیلات و اوقات خوش و تفریح و لذت زندگیشون که ازش با کیف و هیجان تعریف میکنن، از شبها و روزهای و ساعات و دقایق خوش معنوی هم که داشتن به خوبی و لذت تعریف بکنن و برای هم در اون لحظات، آرزوی ادامه احوال خوب داشته باشن. هیچ اشکالی هم نداره و بلکه خیلی هم عالیه. خلاصه امیدوارم حال و روز خوبتون در شبهای قدر امسال، بازم تکرار بشه و حداقل هفته ای یکبار، از لذت های معنوی از جنس شبهای قدر سرشار باشین. بذارین منم از شبهای قدرم بگم: شبهای قدر امسال برای من شاید تا الان زندگیم، از خوش ترین شبهای قدر و بلکه از لذیذترین شبهای زندگیم بود. علتشو خودمم نفهمیدم اما واسه خودم دو سه تا علامت جالب توجه داشت که بنظرم نشونه های یدی هم نیست: یکیش اینه که نمیدونم چرا و چطور شیرفلکه رحمت الهی از چشمام باز شده بود و همینجوری میریخت رو کیبورد. الحمدلله مشکل تازه ای هم پیش نیومده ها و هر چی هست همون مسائل همیشگی هست اما کلا امسال لازم نبود زور بزنم و روضه های سوزناک یاد خودم بیارم تا دو سه تا قطره اشک از خودم بگیرم. همینجوری میریخت. جالب بود برام. چون خیلی کیف داره و برای خودم بازم میپسندم، امیدوارم برای شما هم پیش بیاد. یکی دیگش این بود که نمیدونم چرا دعاها و دغدغه های جدیدی وسط دعا برام باز شده بود! حالا اگه بگم شاید خندتون بگیره اما مثلا دود و دم تهران و عصبی بودن مردم و حس رمضان تو اداره دولتی و بغضی که ته چهره اکثر سلبریتی های اون ور آبی هست و اینکه یه مدت جایی قول ندم و فقط بشینم بنویسم و جلد دوم و سوم پسر نوح و حتی دوباره برگردم بشینم از پایه اول حوزه بخونم و کلا از سیستم اجرایی فاصله بگیرم و قیمت نون بربری و میزان استفاده جوش شیرین مردم و آثار بد و مخربش و وضعیت طب سنتی در ایران و هفت هشت تا سوژه بکری که نوشتم و قایمش کردم و خریدن یه لب تپ دیگه و چجوری پولش جور کنم و بوی خوش گلهای یاس اداره و عطر مست کننده بعد از ظهراش و صد تا چیز دیگه ... وضعم خیلی خرابه که به جای مشکلات اصلی زندگیم و اقساط و بدهکاریام و کللی مشکلات ایران و منطقه و ... داشتم به این چیزا فکر میکردم؟! خب خودش میومد. تقصیر من چیه؟ جالبیش اینه که این فکرا میومد و گریه هم سرازیرررررر !! تا اینکه کم کم داشت ساعت 23 میشد و باید مطالب منبر مجازیمو مینوشتم و یه ساعت بعدش پست میذاشتم و احیا شروع میکردم. موضوعاتی که انتخاب کرده بودم، همینجوری خودش اومد! جالبه بدونین از بس داشت تند تند میومد، دیگه دست و انگشتام توانایی تندتر از اون تایپ کردن نداشت و بعضی وقتا که دیگه خسته میشدم، به خودم میگفتم: «یه کم یواشتر ... باشه ... مینوسم حالا ... یه کم مهلتم بده چشم!» اصلا لازم نبود بشینم زور بزنم و بنویسم و آسمون ریسمون کنم. مثل همین حالا که دارم اینا را میگم. جوری شد که دوس دارم همیشه منبر و کنفرانس هایی که به صورت حقیقی و حضوری ارائه میدم، همین مدلی باشه. اما نمیشه. باید بیاد. نه اینکه بشینی زور بزنی. این دو سه شب احیا ، حتی روضه ها و مطالبی که امسال مینوشتم، اصلا نیاز به اصلاح نداشت و حتی جالبه که اشتباهات تایپیش هم زیاد نبود و از همیشه کمتر اشتباه تایپی و لپی داشتم. بگذریم. همینا بود دیگه! اینم از شب قدر ما. دوسش داشتم. حس خوبی بود. خدا کنه کل امسالم همینجوری باشم و دل و عقلم، روی یه نیمکت کنار هم بشینن و مثل دو تا دوس جون با هم حرفاشونو بزنن تا تکلیف منم روشن باشه. چون از شما چه پنهون، بعضی وقتا حسّ بچه هایی دارم که از دست دعواهای بابا (عقل) و مامانشون (دل) دوس دارن سر به بیابون بذارن! آقا مخلصم ما داریم یه مسافرت کوتاه و ارزون میریم که یه کم بتونم رفرش کنم و برگردم. حس میکنم برای ادامه این حال و کشف این حس، نیاز به خلوت و جهرم و جلسه ختم قرآنش و راه رفتن شبانه تو پیاده روهای اونجا و دوستای دوران نوجوونیم و اطاقی که دوران نوجوونیم دو سه تا گونی صد کیلویی مطلب نوشتم و بعدش هم سوزاندم و سحر خونه مامانم و آش ماست محله پدریم و گلزار شهدای فردوس و رضوانش و غروبای تپه شهداش و فست فود خیابون بخور بخورش و ... دارم. بازم مخلصم شبهای خوب و روزهای عالی پیش رو داشته باشید. 🌺یاعلی🌺
حالا که مرزهای بی بصیرتی و بی دردی را در متن قبل جا به جا کردم ☺️ باید اعتراف کنم که: جسمم رو صندلی و پشت لب تاپ و در حال گپ و گفت با شمام اما ذهنم اینجا 👆 و در حال چایی خوردن و جوک گفتنه گاهی هم جوکای زشت زشت تعریف میکنه🙈 دکترم نمیرم فورا میگه عصبیه😐 #حدادپور_جهرمی #دلنوشته_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داشتم از گرما مي مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما مي‌ميرم. راننده كه پير بود گفت: «اين گرما كسي رو نمي‌كشه.» گفتم: «جالبه‌ها، الان داريم از گرما كباب مي‌شيم، شش ماه ديگه از سرما سگ لرز مي‌زنيم.» راننده نگاهم كرد. كمي بعد گفت: «من ديگه سرما رو نمي‌بينم.» پرسيدم: «چرا؟» راننده گفت: «قبل از اينكه هوا سرد بشه مي‌ميرم.» خنديدم و گفتم: «خدا نكنه.» راننده گفت: «دكترا جوابم كردن، دو سه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم.» گفتم: «شوخي مي كنيد؟» راننده گفت: «اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم بعدش افسرده شدم! ولي الان ديگه قبول كردم.» ناباورانه به راننده نگاه كردم. راننده گفت: «از بيرون خوبم، اون تو خرابه... اونجايي كه نميشه ديد.» به راننده گفتم: «پس چرا دارين كار مي‌كنين؟» راننده گفت: «هم براي پولش، هم براي اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چي كار كنم.» به راننده گفتم: «من باورم نميشه.» راننده گفت: «خودم هم همين طور... باورم نميشه امسال زمستان را نمي‌بينم، باورم نميشه ديگه برف و بارون را نمي‌بينم، باورم نميشه امسال عيد كه بياد نيستم، باورم نميشه اين چهارشنبه، آخرين چهارشنبه ١٧ تير عمرمه.» به راننده گفتم: «اينجوري كه نميشه.» راننده گفت: «تازه الانه كه همه چي رو دوست دارم، باورت ميشه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟»... ديگر گرما اذيتم نمي كرد، ديگر گرما نمي كشتم... 👤 سروش صحت 🗒 تاکسی‌نوشت ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا