💎 اللهم نسئلک و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم بحق ولیک و حجتک صاحب الامر (یا الله) به دماء شهدا(یا الله)
یا حمید به حق محمد – یا عالی بحق علی – یا فاطر بحق فاطمه – یا محسن بحق الحسین – یا قدیم الاحسان بحق حسین
اللهم الرزقنی فی الدنیا زیاره الحسین
اللهم الرزقنی فی الاخره شفاعه الحسین
اللهم اجعلنی عِندک وجیها بالحسین فی الدنیا والاخره
الهی این دستهایی که به سوی تو دراز شده نا امید برمگردان
الهی قلم عفو بر جرائم اعمال ما بکش
الهی عاقبت امور همه ما را ختم به خیر و به شهادت بفرما
الهی به حق علی موانع ظهور فرج آقا امام زمان را برطرف کن
در ظهور آن حضرت تعجیل بفرما
سایه مقام معظم رهبری مستدام بدار
بالنبی و آله...
✔️ متاسفانه با خبر شدیم امام جمعه محترم کازرون فارس، بعد از مراسم احیا در حال بازگشت به خانه مورد سوقصد قرار گرفته و با ضربات چاقو شهید شدند.
خدمت همه بچه های کازرون، علی الخصوص علما و بزرگان علمی و معنوی و عموم امت حزب الله کازرون تسلیت عرض میکنم.
حدادپور جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
دلنوشته های یک طلبه
✔️ متاسفانه با خبر شدیم امام جمعه محترم کازرون فارس، بعد از مراسم احیا در حال بازگشت به خانه مورد سو
چقدر شهادت، نزدیکتر شده و قابل لمس🌷
اما جلوی زن و بچه ...
نه ...
خیلی سخته
مخصوصا واسه کسی که داره دست و پا میزنه😭
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و نماز روزه هاتون قبول. امیدوارم شبهای قدر با صفا و باحالی را سپری کرده باشین.
یکی از چیزایی که بنظرم باید بین مردم باب بشه اینه که مثل تعطیلات و اوقات خوش و تفریح و لذت زندگیشون که ازش با کیف و هیجان تعریف میکنن، از شبها و روزهای و ساعات و دقایق خوش معنوی هم که داشتن به خوبی و لذت تعریف بکنن و برای هم در اون لحظات، آرزوی ادامه احوال خوب داشته باشن.
هیچ اشکالی هم نداره و بلکه خیلی هم عالیه.
خلاصه امیدوارم حال و روز خوبتون در شبهای قدر امسال، بازم تکرار بشه و حداقل هفته ای یکبار، از لذت های معنوی از جنس شبهای قدر سرشار باشین.
بذارین منم از شبهای قدرم بگم:
شبهای قدر امسال برای من شاید تا الان زندگیم، از خوش ترین شبهای قدر و بلکه از لذیذترین شبهای زندگیم بود. علتشو خودمم نفهمیدم اما واسه خودم دو سه تا علامت جالب توجه داشت که بنظرم نشونه های یدی هم نیست:
یکیش اینه که نمیدونم چرا و چطور شیرفلکه رحمت الهی از چشمام باز شده بود و همینجوری میریخت رو کیبورد. الحمدلله مشکل تازه ای هم پیش نیومده ها و هر چی هست همون مسائل همیشگی هست اما کلا امسال لازم نبود زور بزنم و روضه های سوزناک یاد خودم بیارم تا دو سه تا قطره اشک از خودم بگیرم. همینجوری میریخت. جالب بود برام. چون خیلی کیف داره و برای خودم بازم میپسندم، امیدوارم برای شما هم پیش بیاد.
یکی دیگش این بود که نمیدونم چرا دعاها و دغدغه های جدیدی وسط دعا برام باز شده بود! حالا اگه بگم شاید خندتون بگیره اما مثلا دود و دم تهران و عصبی بودن مردم و حس رمضان تو اداره دولتی و بغضی که ته چهره اکثر سلبریتی های اون ور آبی هست و اینکه یه مدت جایی قول ندم و فقط بشینم بنویسم و جلد دوم و سوم پسر نوح و حتی دوباره برگردم بشینم از پایه اول حوزه بخونم و کلا از سیستم اجرایی فاصله بگیرم و قیمت نون بربری و میزان استفاده جوش شیرین مردم و آثار بد و مخربش و وضعیت طب سنتی در ایران و هفت هشت تا سوژه بکری که نوشتم و قایمش کردم و خریدن یه لب تپ دیگه و چجوری پولش جور کنم و بوی خوش گلهای یاس اداره و عطر مست کننده بعد از ظهراش و صد تا چیز دیگه ...
وضعم خیلی خرابه که به جای مشکلات اصلی زندگیم و اقساط و بدهکاریام و کللی مشکلات ایران و منطقه و ... داشتم به این چیزا فکر میکردم؟!
خب خودش میومد. تقصیر من چیه؟
جالبیش اینه که این فکرا میومد و گریه هم سرازیرررررر !!
تا اینکه کم کم داشت ساعت 23 میشد و باید مطالب منبر مجازیمو مینوشتم و یه ساعت بعدش پست میذاشتم و احیا شروع میکردم.
موضوعاتی که انتخاب کرده بودم، همینجوری خودش اومد! جالبه بدونین از بس داشت تند تند میومد، دیگه دست و انگشتام توانایی تندتر از اون تایپ کردن نداشت و بعضی وقتا که دیگه خسته میشدم، به خودم میگفتم: «یه کم یواشتر ... باشه ... مینوسم حالا ... یه کم مهلتم بده چشم!»
اصلا لازم نبود بشینم زور بزنم و بنویسم و آسمون ریسمون کنم. مثل همین حالا که دارم اینا را میگم. جوری شد که دوس دارم همیشه منبر و کنفرانس هایی که به صورت حقیقی و حضوری ارائه میدم، همین مدلی باشه. اما نمیشه. باید بیاد. نه اینکه بشینی زور بزنی.
این دو سه شب احیا ، حتی روضه ها و مطالبی که امسال مینوشتم، اصلا نیاز به اصلاح نداشت و حتی جالبه که اشتباهات تایپیش هم زیاد نبود و از همیشه کمتر اشتباه تایپی و لپی داشتم.
بگذریم.
همینا بود دیگه!
اینم از شب قدر ما.
دوسش داشتم. حس خوبی بود. خدا کنه کل امسالم همینجوری باشم و دل و عقلم، روی یه نیمکت کنار هم بشینن و مثل دو تا دوس جون با هم حرفاشونو بزنن تا تکلیف منم روشن باشه. چون از شما چه پنهون، بعضی وقتا حسّ بچه هایی دارم که از دست دعواهای بابا (عقل) و مامانشون (دل) دوس دارن سر به بیابون بذارن!
آقا مخلصم
ما داریم یه مسافرت کوتاه و ارزون میریم که یه کم بتونم رفرش کنم و برگردم. حس میکنم برای ادامه این حال و کشف این حس، نیاز به خلوت و جهرم و جلسه ختم قرآنش و راه رفتن شبانه تو پیاده روهای اونجا و دوستای دوران نوجوونیم و اطاقی که دوران نوجوونیم دو سه تا گونی صد کیلویی مطلب نوشتم و بعدش هم سوزاندم و سحر خونه مامانم و آش ماست محله پدریم و گلزار شهدای فردوس و رضوانش و غروبای تپه شهداش و فست فود خیابون بخور بخورش و ... دارم.
بازم مخلصم
شبهای خوب و روزهای عالی پیش رو داشته باشید.
🌺یاعلی🌺
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
داشتم از گرما مي مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما ميميرم. راننده كه پير بود گفت: «اين گرما كسي رو نميكشه.» گفتم: «جالبهها، الان داريم از گرما كباب ميشيم، شش ماه ديگه از سرما سگ لرز ميزنيم.» راننده نگاهم كرد. كمي بعد گفت: «من ديگه سرما رو نميبينم.» پرسيدم: «چرا؟» راننده گفت: «قبل از اينكه هوا سرد بشه ميميرم.» خنديدم و گفتم: «خدا نكنه.» راننده گفت: «دكترا جوابم كردن، دو سه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم.» گفتم: «شوخي مي كنيد؟» راننده گفت: «اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم بعدش افسرده شدم! ولي الان ديگه قبول كردم.» ناباورانه به راننده نگاه كردم. راننده گفت: «از بيرون خوبم، اون تو خرابه... اونجايي كه نميشه ديد.» به راننده گفتم: «پس چرا دارين كار ميكنين؟» راننده گفت: «هم براي پولش، هم براي اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چي كار كنم.» به راننده گفتم: «من باورم نميشه.» راننده گفت: «خودم هم همين طور... باورم نميشه امسال زمستان را نميبينم، باورم نميشه ديگه برف و بارون را نميبينم، باورم نميشه امسال عيد كه بياد نيستم، باورم نميشه اين چهارشنبه، آخرين چهارشنبه ١٧ تير عمرمه.» به راننده گفتم: «اينجوري كه نميشه.» راننده گفت: «تازه الانه كه همه چي رو دوست دارم، باورت ميشه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟»... ديگر گرما اذيتم نمي كرد، ديگر گرما نمي كشتم...
👤 سروش صحت
🗒 تاکسینوشت ها
#زندگی_تا_قرون_آخر_اما_نه_به_هر_قیمت
آدم متعلق به اونجایی هست که دلش خوشه و خیالش راحته و احساس امنیت بیشتری میکنه و بیشتر میخنده و راحتتر گریه میکنه.
اما خوشبخترین آدما و ریشه دار ترین، اونایی هستن که در #وطنشون این احساس های خوب و درجه یک بهشون دست بده.
این عکسایی که در این پست میبینید، بچه های شهرم، #جهرم هستند. بچه های گل #خادم_الشهدای جهرم ، بخشی از گنجینه عظیم رفقایی هستند که دارم و هیچ وقت به دعوتشون جواب منفی نمیتونم بدم و باید مهم ترین برنامه هام را برای اونا تنظیم کنم.
اولین روز این سفرم به جهرم، از قبل از افطار در منزل حاج جواد کارگر جمع شدیم و صحبت و گپ و گفت و نماز جماعت و افطار و عکس و ...
اینو بگم و برم سحری:
امروز از وقتی در راهپیمایی و نماز جمعه و دو ساعت گپ با رفقا و بعدش هم جمع بچه های خادم الشهدا بودم تا همین حالا که دراز کشیدم و دارم به کیف و لذت امروزم فکر میکنم، دلم میگیره وقتی فکر میکنم آخر هفته دیگه باید برگردم تهران و ...
دوس دارم همین جا بمونم
خونه مامانم و مامانش و جمع بچه ها و رفقای شیطون و جیگر خودم
حتی به قیمت .......
اما افسوس که باید گذاشت و رفت...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
بانمک بودن با بیشعور بودن فرق داره،
رُک بودن با بی ادب بودن فرق داره، اجتماعی بودن با لَش و چَتر بودن فرق داره،
زرنگ بودن با مارمولک بودن فرق داره و تمام مشکلات ما بخاطر عبور از این مرزهاست.
اجتماعى بودن، با همه صحبت كردن نيست، اجتماعى بودن يعنى بدونيد كجا و با چه كسى از چه كلام و لفظى استفاده كنيد.
سلام و عصرتون بخیر😊❤️
در این ماه مبارک که داریم به اواخرش نزدیک میشیم، فهم و تشخیص و عمل درست به این تفاوت ها را باید از خداوند خواست و تلاش کرد.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
مفاتیح الجنان :
امام زین العابدین در شب 27 ماه رمضان ؛ مکرر این دعا را تا صبح ؛ زمزمه میکردند :
((اللهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ))
التماس دعا
دلنوشته های یک طلبه
مفاتیح الجنان : امام زین العابدین در شب 27 ماه رمضان ؛ مکرر این دعا را تا صبح ؛ زمزمه میکردند : (
خدایا دورى از خانه فریب، و بازگشت به خانه جاویدان، و آمادگى براى مرگ پیش از رسیدن آن را روزیام گردان.
دلنوشته های یک طلبه
مفاتیح الجنان : امام زین العابدین در شب 27 ماه رمضان ؛ مکرر این دعا را تا صبح ؛ زمزمه میکردند : (
✔️ امشب برای اهل سنت، از توجه و اعتبار ویژه ای برخوردار هست.
در این سحرگاه نورانی، از همه عزیزان #اهل_سنت حاضر در کانال التماس دعا داریم.🌷
سفره دارد جمع می گردد، گدا را عفو کن
باز هم خوبی کن و این مبتلا را عفو کن
دیگر از این توبه ها دارم خجالت می کشم
یا رب این شرمنده غرق خطا را عفو کن
بر در این خانه من بهر امیدی آمدم
پس، نگیر از من تو این حال و هوا را، عفو کن
دست خالی آمدم، با دست خالی می روم
یا کریم این روسیاهِ بی نوا را عفو کن
پیش مردم آبروی بنده ات را حفظ کن
خوب و بد، در هم بخر، ای یار، ما را عفو کن
جان آقای خراسان، جان سلطان غریب
هم وطن های علی، موسی الرضا را عفو کن
من گنهکار و تویی غفار، یا رب الحسین
جان اربابم بیا این بنده ها را عفو کن
بوده ام این روزها مصداق فابک للحسین
گریه کن های غم کرببلا را عفو کن
جان آن که دست و پا می زد به زیر تیغ و تیر
حُرّ توبه کرده ی بی ادعا را عفو کن
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
امشب بعد از مدت ها پیش دوستام بودم و کلی حرف زدیم و خندیدیم و ...
اما پسِ همه حرفا و خنده ها و گریه ها و درددل ها و... یه چنین جمله ای مستتر بود اما اونا خبر نداشتن:
پنج سال پیش به خاطر نگرانی از حرف آدمهایی که الان تو زندگیم نیستن کلی از تصمیمات درست زندگیمو انجام ندادم
الان دیگه کاری که درسته میکنم
مهم نیست آدم های اطرافم چی بگن
شاید پنج سال دیگه اینا هم تو زندگیم نباشن ...
والا
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
من که دائم پای خود دل را به دریا می زنم
پیش تو پایش بیفتد قید خود را می زنم
در وجودم کعبه ای دارم که زایشگاه توست
از شکاف کعبه گاهی پرده بالا می زنم
این غبار ِ روی لبهام از فراق بوسه نیست
در خیالم بوسه بر پای تو مولا می زنم
از در ِ مسجد به جرم کفر هم بیرون شوم
در رکوعت می رسم خود را گدا جا می زنم
اینکه روزی با تو می سنجند اعمال مرا
سخت می ترساندم، لبخند اما می زنم
من زنی را می شناسم در قیامت... بگذریم
حرف هایی هست که روز مبادا می زنم
#کاظم_بهمنی
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🍀 دیگه یواش یواش داره وقتش میرسه تا تمام ادم بدای سریال های ماه رمضون توبه کنن و ادمای خوبی بشن😌