eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
91.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
560 ویدیو
112 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
📚معرفی کتاب| تب مژگان 🎙حجت‌الاسلام و المسلمین محمدرضا ، نویسنده و پژوهشگر در گفت‌وگوی ویژه با پایگاه صهیون‌پژوهی خیبر، پیرامون ماجرا و هدف نگارش کتاب «تب مژگان»: 🔸من بنا نداشتم و لازم هم نبود که یک کتاب علمی در نقد بنویسم. بلکه مسئله مهم و دغدغه اصلی، مسائل میدانی و زیرپوسته‌ی شهر بود که در شیراز، اصفهان، شاهین‌شهر، کرج، تهران و... می‌دیدیدم. 🔹در این کتاب پنج محور تبلیغی بهائیت به علاوه‌ی مهم‌ترین اقداماتی که بهائیان برای رصد یا به دام انداختن نسل جوان و خانواده‌ها به کار می‌بردند را رصد کردیم و میزان در برخی خانواده‌ها و به خصوص افراد و خانواده‌های امنیتی را مورد بررسی قرار دادیم تا در حقیقت معجونی از مسائل مهم و و مورد نیاز کنارهم جمع شوند و به مخاطب گفته شود که بهائیان به چه شکل در حال ورود به عرصه هستند. 🔸پس از انتشار در کانال تلگرامی، و جذب مخاطبان – وحتی هم اکنون که این اثر به چاپ پانزدهم رسیده - جوانان و نوجوانانی به من پیام می‌دادند و مضمون پیام آن‌ها این بود که: چرا این کتاب چندسال زودتر نوشته و چاپ نشده است؟! 🔹اگر روزی تکلیف برایم ایجاد شود تمام را به جان خریده و تب مژگان‌های بعدی را می‌نویسم؛ چراکه این مسئله بسیار مهم است و بایستی بدون تعارف درخصوص آن کار کنیم. 📌ادامه در لینک زیر:👇 🌐 khbn.ir/hZ1N 🆔 @KHEYBAR_NET
البته این مصاحبه👆 سه قسمت هست که قسمت های دوم و سومش را به مرور تقدیم میکنم.
برای تهیه و یا مطالعه آنلاین و آفلاین این کتاب👆 و سایر کتب به این سایت مراجعه کنید: Www.haddadpour.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️ خاطرات کاملا قسمت هجدهم اون روز با حاج عماد خیلی خوش گذشت. اینی که میگم «خوش» گذشت، خوش گذشتا. اصلا یه خوشی میگم و شما هم یه خوش میشنوین. خیلی معدود مواردی پیش میاد و شایدم اصلا برای کسی پیش نیاد که تو زندگیش یه روز کنار یه تعداد جسم بی جان و حتی بعضیاش یه کم چیز ... چیز دیگه ... چی میگن بهش ... ناجور ... جسم بی جان ناجور قرار بگیره با یه حاج عماد! اون وقته که بهتون میگم لذت معنوی و اشک داغ داغ که از چشمت میریزه روی صورتت و نمیتونی به خاطر ماسک و اینا اشکتو پاک کنی و چشمت تمیز کنی، چقدر کیف میده؟ وقتی برگشتیم قرارگاه، من خیلی خسته بودم. تجهیزات درآوردیم و ضد عفونی شدیم و غسل کردیم و نماز مغرب و عشا خوندیم و رفتیم پیش بچه ها. پرسیدم: حاج محسن و بچه هاش امشب راهی میشن یا فردا؟ گفتن: فردا صبح بعد از نماز صبح. از خدا خواسته، سه چهار تا لقمه لوبیا چیتی خوردم و مثل جنازه ها افتادم. چون هم اجسام بی جان آن بندگان خدا سنگین بود و اون روز به من فشار اومده بود و هم نیاز به سکوت و خلوت داشتم و باید یه کم با خودم میبودم. از اون شب دیگه براتون نگم که تا صبح خواب بابای خدا بیامرزم دیدم و چقدر باهاش حرف زدم و چه چیزایی بهم گفت. چون در کل این دو سالی که پدرم مرحوم شده، این شاید اولین بار هست که خواب مفصلی دیدم و تونستم بشینم پیشش و باهاش حرف بزنم و جوابم بده. تقریبا نیم ساعت قبل از اذان صبح، مناجات «مولای یا مولای» حضرت امیر در مسجد کوفه گذاشتن و کم کم همه از خواب بیدار شدن و اهل نافله به خواندن نافله مشغول شدند. نماز صبح خوندیم. رفتم پیش حاج محسن و بهش گفتم اگه اجازه میدید امروز با تیم شما باشم. گفت: اشکال نداره فقط ما الان میخوایم بریما. اگه آماده نیستی فورا برو آماده شو. گفتم: آمادم. اما چرا الان؟ گفت: یه عده دیگه هم هستن که اونا هم به نظرم خودمون بشوریمشون بهتر باشه. اون لحظه نفهمیدم چی میگه و منظورش چیه؟ فقط گفتم چشم و رفتم دوتا لقمه نون پنیر گذاشتم تو دهنم و بعدش رفتم اتاق تجهیز بچه ها و آمادم کردند. اصلا فکرشم نمیکردم اون روز چه چیزا در انتظارم هست و قراره با چه چیزایی روبرو بشم. بسم الله گفتیم و آیت الکرسی جمعی خوندیم و راه افتادیم. وقتی رسیدیم به غسالخونه مد نظر، دیدیم هنوز درش باز نشده. رفتن کلید آوردن و کارای اولیه و نامه و ... تا اینکه در باز شد. حالا حاج محسن و هفت هشت نفر دیگه مثل خودش و من یه طرف! حدود هشت نه تا میت کرونایی هم یه طرف! حاج محسن به یکی از بچه ها اشاره کرد و گفت: آماده ای؟ اون گفت: بله حاجی. شروع کنم؟ حاج محسن هم اشاره کرد و گفت: بسم الله! دیدم اون رفت یه گوشه غسالخونه ایستاد و یه گلویی صاف کرد و شروع کرد: بسم الله الرحمن الرحیم ... زیارت میکنیم حضرت اباعبدالله الحسن علیه السلام از راهی دور اما با قلبی نزدیک ... از طرف خود ... پدر ... مادر ... ذوی الحقوق ... علما ... صلحا ... شهدا ... و از طرف این بندگان خدا که اجسام بی جانشون در اینجا هست و ان شاءالله امروز آنها را غسل و کفن خواهیم کرد و بدرقه خانه آخرت خواهند شد قربتا الی الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله ... السلام علیک یا بن رسول الله ... شروع کرد ... چه صدای محزون و محجوبی ... چه صوت و لحن مناسبی ... مداح نبودا ... اما از اونا بود که فقط کافیه خیلی معمولی بگن السلام علیک یا اباعبدالله تا دلت بره سمت کربلا. حالا چه برسه بخواد یه کم سوز هم به صداش بده ... اون همینجوری که میخوند حاج محسن اشاره کرد و بقیه مشغول سرد و گرم کردن آب و درست کردن آب شامپو و بعدش هم آب سدر و کافور و ... شدند. شمردیم فقط نه نفرشون مال کرونایی ها بودند. حاجی گفت عجله ای کار نمیکنیم اما لطفا دقت کنین که بندگان خدا خیلی معطل نشن اینجا. شاید روحشون اینجا باشه و خیلی خوششون نیاد که معطل دست من و شما باشند. «یا اَبا عَبْدِ اللّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّهُ، وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَهُ بِکَ عَلَیْنا وَ عَلى جَمیعِ اَهْلِ الْاِسْلامِ...» روش حاج محسن این بود که کارای شست و شو را فقط خودش تنها انجام نمیداد. برای هر جنازه، سه نفر معین میکرد که همه کاراشو انجام بدن. اما اونا موظف بودند همه مراحل و کارای حاج محسن رو انجام بدن و از بس با خودش در اینجور مواقع بودند دیگه واسه خودشون یه پا حاج محسن شده بودند.
میدیدم که همه مستحبات و مکروهات موقع شستن راهم رعایت میکردند. رو به قبله میذاشتنش ... پیراهنش رو با احترام و از سمت پاها میچیدن و ازش جدا میکردند. البته اگه پیراهن و شلوار داشت ... حواسشون بود که به هیچ وجه عورت میت پیدا نشه و پارچه از روی عورتش برداشته نشه ... و یا مثلا قشنگ وقت میذاشتن و نجاسات بدن میت را میشستن و تمیزش میکردند. اگر مانع و یا وسیله ای از بیمارستان همچنان بهش وصل بود جدا میکردند و راحتش میکردند. اگر وارثینش براش سدر و کافور و شامپوی جدا آورده بودند فقط از همونا استفاده میکردند و... «فَاَسْاَلُ اللّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَ اَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه...» حواسشون بود که چشمای میت همچنان باز مونده، ببندند و اگه نمیشد رو هم گذاشت و خشک شده بود، آب مستقیما روی چشمش و دهن و گوشش نریزن. ببخشید ... شرمندم ... اما حواسشون بود که اگر چهره برگشته و یا صورت خوشی نداره، مراعاتش کنن و تا جایی که میشه گردن و صورت و دست و پاهاشو کج و کوله نذارن. حاج محسن رو به اون کسی که عاشورا میخوند کرد و گفت: حاجی تند نخون ... با دل استراحت بخون ... «وَ اَسْاَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللّهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى (ثارِکُمْ) مَعَ اِمامٍ هُدًى (مَهْدىٍّ) ظاهِرٍ ناطِقٍ بِـالْحَقِّ مِنْکُمْ ...» بعد از اینکه تمیزش کردند، غسل با آب خالص ... اول سر و صورتش میشتن ... بعدش طرف راست ... بعدش طرف چپ ... بعدش با آب سدر یه بار کامل میشستن و بعدش هم با آب و کافور که بوی خوش بگیره و مثل دسته گل بفرستنش خونه آخرت! اینا معمولیش بود که انجام میشد. ولی دو سه تا جنازه بود که ... دیگه نخوام بگم چطوری بود ... نمیشد ... غسل دادن با آب و سدر و نمیدونم کافور و این چیزا اصلا نمیشد انجام داد. به خاطر همین تصمیم گرفتند اونا را تیمم بدن. «اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ ...» حاجی هر کدومشون رو سه بار تیمم داد. نمیدونم اونا تو چه شرایطی بودند که وضعشون این شده بود. ولی دیگه روزگاره. نه خبر میده و نه وفا سرش میشه. پیش میاد. خیلی پرس و جو و کنجکاوی هم فایده نداره. حاج محسن همشونو تیمم داد و کارای مستحب و واجبش انجام داد. سفارش کرده بودیم که پلاستیک و کاور نو و تمیز و غیر بیمارستانی بیارن که اونا رو اونجا بذاریم. داشتیم دونه دونه اونا رو اونجا میذاشتیم که حاجی گفت: «همه مشغول کفن کردن نشین. برین سراغ بقیه. تا بقیه رو برای شستن اماده میکنین، ما سه چهار نفر کفن میکنیم. بچه ها گفتن: «حاجی سه چهار تا دیگه هست که کرونایی نیستنا. تکلیف چیه؟» حاجی رو کرد به من و گفت: «برو به مسئولشون بگو بیاد!» رفتن دنبال مسئولش و اومد. حاجی بهش گفت: «اونا هم بیارین بشوریم.» اون مسئول گفت: «اونا کرونایی نیستن. اون سه تا خیلی مهم نیست. مهم همین هشت نه تا بود که زحمتش کشیدید.» حاج محسن گفت: «ینی چی مهم نیستن؟ ینی از بچه های خودتون میان و اونا رو میشورن؟» گفت: «نه ... ولشون کن ... نمیدونم ...»
حاجی گفت: «اگه منع قانونی و این چیزا نداره تا هستیم بذار بشوریم.» مرده گفت: «نمیدونم. هر کاری دوس دارین بکنین اما مسئولیتش با خودتون. ینی به من نگفتین و خودتون خود سر شستینا» حاجی یه فکری کرد و رو به ما کرد و گفت: «نظر شماها چیه؟» اونا چیزی نگفتن اما منِ جناب نخودِ هر آش فورا گفتم: «بسم الله ... دیگه تا اینجا اومدیم اونا رو هم بشوریم ... مسلمونن بنده خداها!» مرده یهو یه نیش خندی زد و گفت: «حالا مسئله همینه ... اتفاقا اون دوتای سمت چپی مسلمون نیستن!» برگشتم و بهش گفتم: «اهل کتابن؟» گفت: «آره» و رفت. با بچه ها تصمیم گرفتیم کارایی که میشه برای اونا کرد انجام بدیم. مثلا غسل ندارن اما میشه اونا را نظافت داد. خیلی با احترام آوردمیشون بیرون و کاور و پلاستیکشون باز کردیم و شروع کردیم همینجور که داشت عاشورا تموم میشد، اونا رو هم با آب ولرم و شامپو تمیز کردیم و ازاله نجاست کردیم و خیلی تر و تمیز گذاشتیمشون توی کاور مخصوصی که خانوادشون آورده بودند. کسی چه میدونه؟ شاید همینا اهل مجلس امام حسین بودند که موقع غسل و کفنشون، خدا تو دل هفت هشت تا آخوند بندازه که اونا رو بشورن و فرازهای پایانی زیارت عاشورا رو هم براشون بخونن. کسی چه میدونه؟ خدا عالمه و ارحم الراحمین! حالا ایناهمش به کنار ... ما موندیم و یه نفر دیگه! اون مسئولی که اومد و باهامون حرف زد، درباره اون نفر آخری چیزی به ما نگفت. به خاطر همین مشکوک میزد. تصمیم گرفتیم بیاریمش ببینیم اون بنده خدا با خودش چند چنده؟ یه کم سنگین تر از بقیه بود. ولی چیزی که توجهمون جلب کرد این بود که معلوم بود بدنش سردِ سردخونه ای نشده و هر چی هست، تازه مرده. خشک نشده بود. مفاصلش هنوز یه کم نرم بود. با بسم الله حاج محسن، کاورش باز کردیم. یه حال خاصی شدیم. جوون بود. اما ... از شما چه پنهون هم انگ خیسی و نجاست رو شلوراش مونده بود و هم صورتش سیاه سیاه شده بود و زبونش لای دندوناش ... بگذریم ... هممون موندیم چیکار کنیم؟ معلوم بود اما بعدش هم بهمون گفتن که بنده خدا که اون لحظه خوابوندیمش رو سنگ غسالخونه، اعدامی هست و چند ساعتی هست که اعدام شده. نگاهمون رفت به سمت حاج محسن. حاجی گفت: «اشکال نداره... اونم داداش خودمون ... بسم الله ... میشوریمش... کامل و خاص و با دل شکسته هم میشوریمش...» رو کرد به همونی که عاشورا خونده بود و گفت: «برو ... یه عاشورای دیگه اختصاصی داداشمون برو ... برو که روزی ما و این بنده خدا همینه ... خاص بخون ... دو خط هم روضه حرّ بخون ... بسم الله ...» اصلا یه وضعی شد غسالخونه ... تا اون لحظه عقده هیچکدوممون باز نشده بود. نه حاج محسن ... نه من ... نه بقیه بجه ها ... ولی خدا بگم چیکارش کنه اون پسره ... نمیدونم چرا وسط سیاهی چهرش، یه چیز خاصی داشت که انگار داشت التماسمون میکرد ... اصلا چیکار کرد اون رفیق روضه خونمون ... دشتی زد به صحرای کربلا و چشماشو بست و آروم آروم تو سر خودش میزد و روضه حرّ میخوند ... حاج محسن وسط گریه هاش گفت: «عجله نکنین ... وقت صرفش کنین ... پسر عجیبیه ...» همینجور که میشستنش، باهاش حرف هم میزد: چیکار کردی پسر؟😔 چطوری طناب انداختن دور گردنت که اینجوری گردنت شکسته ...😱😭 مگه خدا ستار العیوب نیست؟😭 چرا صداش نکردی و یا ستّار نگفتی؟😭 خدا آبرو ریز بنده هاش نیست ... چرا پس اینجوری شد؟😭 گناهت چی بوده پسر؟ مادر و پدر داری؟ اگه داری، الان تو دل اونا چه خبره؟😭😭 حالا اینا به کنار ... چیکار کردی که روزیت این شده که بالا جنازت عاشورا بخونن؟😭😭😭 سینه زن بودی؟ گریه کن بودی؟ خب میگفتی به خودش که آبروت حفظ کنه ...😭 گفتی و نکرد؟ توبه کردی و قبول نشد؟ ادامه دارد...
⛔️قابل توجه ادمین های محترم⛔️ انتشار خبر سفر سردار قاآنی به عراق؛ اگر راست باشد خیانت است! (خلاف امنیت) و اگر دورغ باشد حماقت است! لطفا مراقب حرف ها و اخباری که از دست و زبانمان خارج میشود باشیم!
متاسفانه بعضی از کانال های به اصطلاح انقلابی منابعشون از کانال های ضد انقلاب هست و دارن فقط آمارهای اشتباه تحویل ملت میدن! لطفا دقت کنند ضمنا سپاه قدس، هیچ کانال رسمی و یا حتی غیر رسمی در فضای مجازی ندارد.
شهادت سردار قاآنی تکذیب می‌شود. لطفا اگر کسی ادعا کرد، بزنین تو دهنش😡
خط سنگین عملیات روانی که دیشب یه قدری دربارش صحبت کردم، ظرف ۲۴ ساعت آینده خیلی فعال خواهد بود و حتی ممکنه خبرهای دروغی را درباره کشورمون بارگزاری کنند. لطفا گول کانال های غیررسمی و جو زده نخورید. صرفا اینکه کسی اسکرین توییت فلان عرب و یا فلان شخصیت اروپایی را منتشر کنه، خبر دست اول و صحیح محسوب نمیشه.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ی چیزی میگم می‌دونم که برمیخوره بذار بر بخوره اشکال نداره متاسفانه فضای مجازیِ در اختیار نیروهای انقلابی، فاقد اتاق فکر جامع و متخصص است. چند جوان ناپخته و نابلد، مدیریت میلیون ها شماره را بدست گرفته اند. بودجه کلان، کارایی پایین و احساسی کردن جامعه، بولتن نویس و اثر گذار بر ذهن برخی سیاستمداران که وقت کمتری دارند و خبرها و ترجمه های غلط این افراد را مبنای اظهار نظر خود قرار داده اند. نمونه مواضع و پست های این یکی دو ساعت اخیر آن دوستان را دیدیم و این یک نمونه از هزاران اشتباه اساسی آنهاست. که البته بعدش فورا مجبور به حذف و اصلاحیه شدند. رفقا ناراحت نشید باید واقعیت را پذیرفت من نمیگم خودم فلان و بهمان حالا گاهی وقتا یه شوخی هایی تو کانال میکنیم اما حرف امشبمو یادتون نره ما با این وضعیت و این فقدان ساز و کار اصولی، رسماً فضای مجازی را باخته ایم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام گلای تو خونه🌸 مامان باباهای نمونه😊 از این میترسم که یه روز به بچه هامون بگیم ما اون وقتا یه جایی میرفتیم به نام سیزده بدر!😌 اونام بپرسن: بابا بزرگ! سیزده بدر ینی چی؟🤔 بگیم: هیچی. دوغتو بنوش😏 حالا خوبه ما خیلی اهل در و بیرون و باغ و بستون هم نیستیما اما کلا از هر چه منع بشیم، مشتاق تر میشیم. شما هم همینجورین؟🙈 روز خوبی داشته باشین😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط یه استان فارسی میتونه از عمق وجودش از این کلیپ لذت ببره و بخنده😂🤣
علیکم السلام حالا باز من یه حرفی میزنم و دوباره موج و امواج یه عده شروع میشه. حقیقتش برام اصلا مسئله روشن نیست چه برسه به کیفیتش. همش یه فایل صوتی ۶ دقیقه ای هست که اونم معلوم نیست کیه و از گاف هایی که داره اینه که مشخصه داره از رو متن میخونه و حتی دو سه جای حرفاش با مسلمات دین ما در تعارض هست. ینی چی که «اگه الان به فکر نباشیم دیگه ممکنه خیلی دیر بشه و فقط الان وقت داریم و این چله با دیگر چله های چند هزار نفری فرق میکنه» ؟! ینی چی؟! برام مهم نیست که از طرف کدوم فرقه است با اینکه تا شنیدم، بوی انجمن حجتیه میداد ولی ایناش خیلی اهمیتی نداره. حالا دارم فکر میکنم اصل ترکیب «چله عظیم قرن» منو یاد یکی از عناوین موجود در کتب قبل از انقلاب همین فرقه های موعود گرایانه میندازه که از دیروز هر چی زور زدم یادم نیومد کجا دیدم؟ حالا به هر حال توسل و دعا و استغاثه بسیار ضروریه خیلی هم توصیه شده اما من این ادبیات و اصرار بخصوص و زیر سوال بردن بعضی مبانی و اینا را قبول نمیکنم و محترمانش این میشه که: بوداره!
✅ رفقا لطفا همین الان در پیج روبینوی بنده عضو بشید: https://rubika.ir/post/AkZktocNWU
بیداری؟
اجازه بدید چند تا تجربه مهم را براتون بگم:👇
وقتی میخواید سوسیس بندری بپزید، حواستون باشه که پیاز و سیب زمینی نباید کاملا سرخ بشه. طلایی رنگ بشه کافیه
ضمنا بالا بودن شعله گاز، تاثیری در زودپختن و یا بهتر پختن غذا نداره. لذا فکر نکنین هر چه شعله و روغنش بیشتر باشه، زودتر میپزه و خوشمزه تر میشه.
ضمنا پیشنهاد میدم در پختن سوسیس بندری، اصلا از فلفل قرمز استفاده نکنین. اگه خواستین فلفلش کنین، فقط یه کم فلفل سیاه استفاده کنین. فلفل سیاه را بربزین روی رب گوجه و یه کم آبلیمو و یه نصف استکان آب ...