eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
90.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
565 ویدیو
114 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت هشتم» فهمیدم اون شب داستان داریم و با دست خالی روبروی یه سیستم خفن ایستادیم. گوشی رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم. تو همون پارکینگ قدم زدم و با مافوقم صحبت کردم: [ببخشید دیر وقت مزاحم شدم. نه بابا. دیر نیست. امشب شیفتی؟ نه اما موندم تمومش کنم. باشه. جان؟ کاری داشتی؟ میخواستم اجازه ورود و آب و جارو کردن یکی دو تا طبقه بالا و پایین اون مکان رو برام بگیرید! باشه. با همون حکم قبلی هم میشه ... الصاقی به همون ... نه اصلاً پیوست همون میزنم. آره. پیوسته بهتره. چون طول میکشه. یه زحمت دیگم داشتم. جان! تو حلق تکنولوژی گیر کردیم و پیش بینی این وضعیت نمی‌شد. فقط همین امشب وقت داریم. بگو چه کار کنم؟ میخوای بیام؟ نه! از پسش برمیایم. فقط با تیم فنی تماس بگیرید که امشب کاملاً هماهنگ باشند. باشه. بازم باهام در تماس باش! چشم فقط منتظرما باشه. خیالت راحت.] پنج دقیقه بعدش از تیم فنی تماس گرفتند: [برنامه تون چیه؟ درست اطلاع ندارم. شرایط طوری هست که تیم کامل نرم افزار و سخت افزار لازمه. آدرس رو بفرمایید! آدرس همینه! آهان. اونجایین؟ بله. هستیم. بسیار خوب! پس من دوتا تیم اعزام می کنم: یکی عملیات و یکی هم پشتیبانی. عالیه. فقط فرصتمون محدوده! باشه. تلاش خودمونو میکنیم...] حدوداً ۴۰ دقیقه بعدش ۷ نفر اومدند. رسیدند و تو پارکینگ همدیگر را دیدیم. با رفیقمون که اون شب توی مطب شیفت بود هماهنگ کردند و رفتیم بالا. خلاصه بگم: تا به مرکز کنترل دوربین ها و برق و مخابرات اون برج نفوذ کردن و هک کردن و تا دو سه نفری که مراقب سیستم اونجا بودن، یه جوری خوابشون کردن و تا حداقل ۷۰ درصد کل برج و طبقه مورد نظر رو به کنترل خودمون درآوردیم شد حدوداً ساعت ۲:۳۰ بامداد یعنی ساعت دو و نیم رسیدیم پشت درِ اصلی واحدی که مرکز ثبت و کیفیت سنجی بود. آنجا حدود یک ساعت معطل شده بودند. چون سیستم قفل اونجا به صورت دیجیتالی و از طریق نرم‌افزار بود که روی گوشی همراه یکی از اعضای اصلی اونجا اوکی میشد. تا بچه‌ها شماره اونو درآوردند و شناسایی کردند و دادن تیم مخابرات و بعدشم خودشون هکش کردند تا بی سروصدا از طریق همون گوشی، قفل در باز بشه و بتونیم بریم داخل، یک ساعت و بلکه بیشتر طول کشید. من تا اون موقع رفته بودم مطب همون خانم دکتره و سر و گوشی آب دادم. مطب نگو ... بگو قطعه‌ای از اروپا ... اعم از عکس های عجیب غریب و نمادهای خاص و دیزاین فوق العاده و... دنبال وسایل شخصیش میگشتم. سطل آشغال رو چک کردم. صندلی و سه تار مویی که همونجا و روی تخت پشت پرده و شخصیش بود برداشتم و بررسی و ثبت کردم. یه عالمه اثر انگشت و علائم حیاتی از خودش و کل آدم‌های دیگر از زمین و سقف و دیوار و لیوان فرانسوی اصلش و ... برداشتم. جوری که از علاقمندیش به بو و طعم و عطر و گل و رنگ و مزاج و دم نوش ها و دست خطش روی کاغذ های کوچک و شخصیش و علاقه مندیش به شکلات های خاص و تنقلاتی که داشت و ... را زیر و رو کردم.
به علاوه اشیاء استفاده شده که تو سطل آشغال بود حکایت از استفاده شدن در اواخر ساعت کاری همان شب داشت و... و خیلی چیزای دیگه ... به بچه ها گفتم تا نماز صبح وقت داریم که کل مطب سه چهار نفر دندانپزشک مد نظر را ذره ذره بررسی و ثبت کنید اما حواستون باشه که از اولش هم طبیعی تر باشه و کسی شک نکنه. تا اینکه حوالی ساعت چهار گفتن بیا بالا. وقتی رفتم بالا، در را باز کرده بودند و منتظر دستور من بودند. به اون دو نفر که با خودم آورده بودم گفتم: «جعبه مربوط به دکتر ر-ر پیدا کنید و کارتونو شروع کنید.» اونا رفتن و مشغول شدند. یکی جعبه ۵۰ قطعه ای بود. یعنی برای ۵۰ کار و ۵۰ نفر مثلاً . خوب متحمل مخارج کمی نمیشدیم اما چاره‌ای نبود. گفتم همه ۵۰ قطعه را مجهز کنید. بچه‌ها هم جعبه رو برداشتند و با ظرافت هر چه تمام تر شروع کردند. ذهنم درگیر فاکتورها و بیمه و مخارجی که با دلار ارزان دولتی کار می شد و ... بود. خب اگه این مسئله صحت داشته باشه، سر از باند و لابی مخوف و ناجوری در میاریم و باید جلوی این سوء استفاده های بیمه ای و دلاری گرفته بشه. اما ... گفتم: «با کامپیوتر و فایلی کار دارم که اینها را فاکتور میکنه!» بچه ها دو سه تا کامپیوتر را روشن کردند و دنبالش می گشتند که یهو اون دو نفر گفتند: «قربان یه فرم اینجاست که فکر کنیم هم فاکتور باشه و هم اسامی کسانی که قرار است از اینا استفاده کنند.» رفتم فرم فاکتور را دیدم. از اینکه مبلغ تمام شده و مبلغ ارائه شده به مشتری چقدر تفاوت داشت و خدا میدونه این فاکتورها چند تا دست گشته بود تا به این مطلب رسیده بود، بگذریم! نکته جذاب ماجرا این بود که وقتی به لیست نگاه کردم، اسم آقای الف را به نام اصلی و مشخصات شخصی واقعیش دیدم! با اینکه اگه یادتون باشه گفتم که با نام مستعار معمولا کارهای درمان و غیره را دنبال می‌کرد اما اون لیست از آلمان به ترکیه و از ترکیه به ایران آمده بود! (اما خدا میدونه دیگه کجاها رفته بوده و کیا دستشون توی این ماجراست و چه آدمایی الف را به عنوان یکی از مقامات جمهوری اسلامی ایران شناختند، خیلی جای سوال و تفحص داشت!) یعنی مرکزی که در آلمان و ترکیه مسئول ساخت این چیزا هستند از مشخصات پزشکی و خون و دهان و دندان و... همه کسانی که بهشون مراجعه می کنند، که از قضا اسم عده ای از سران و کله گنده های سیاسی و نظامی هم در اون لیست ها هست، اطلاع دارند و آمار کار و موقعیت و جایگاه و میزان اثرگذاری سیاسی و نظامی آنها را هم درآورده اند! به خاطر همین دادم کل اون لیست را چک کنند و متاسفانه دو سه نفر دیگه هم از ارگان های دیگه، که آدم‌های کمی هم نبودند اسمشون بود و داشتند تحت اون شرکت درمان میشدند! به اون دو نفر گفتم: «این وسایلی که از آلمان و ترکیه اومده تمیزه؟ الحاق و الصاق نداره؟ آلوده نیست؟» گفتند: «اینجوری نمی فهمیم و نیاز به آزمایشگاه و وسایل خاص خودمون داریم.» گفتم: «خب می تونید این بسته را بردارید و به جاش، قطعات خودمون بذاریم تا بتونیم این قطعات را برداریم و با خودمون ببریم؟» گفتند: «ینی جابجا کنیم؟» گفتم: «دقیقاً!» گفتند: «آره. فقط دو ساعت زمان می خواهیم که روی این قطعه خاص آقای الف کار کنیم تا کیپ و اندازه دهان و لثه اش بشه.» گفتم: «دو ساعت وقت نداریم. فقط نیم ساعت. بسم الله... سرتونو درد نیارم. قطعات را ساختند و تجهیز کردند و قطعات آنها را هم بلند کردند و از همه مدارکشان هم عکس و فیلم گرفتند و اذون صبح زدیم بیرون. در حالی که تصور کنین که این آهنگ و شعر معروف، تو کلّ برج سلامت در حال نمود عینی و کار بی‌نقص بچه‌های ما بود: همه چی آرومه تو به من دل بستی این چقدر خوبه که تو کنارم هستی برگه هات تو دستم تجهیزاتت اینجاست بین ما بمونه کالاها پایا پاست ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طفل درون من، کپی رامبد جوان هست شاید بعضی وقتام شیطون تر😂😂 تقدیم با احترام👆❤️
فتوای رهبر معظم انقلاب
⚠️ این روزها چقدر شبیه قوم شده‌ایم آن که حاضر نبود تار مویی را از ترس خدا از یک نامحرم بپوشاند امروز از احتمال ابتلا به یک ویروس حاضر است تمام روز را نقاب و دستکش,کلاه بپوشد. آنکه روزی نمی‌توانست پنج بار دست و صورتش را برای نماز خدا بشورد,امروز چهل بار از خوف ویروس میشورد. آنکه هنگام ذکر و دعای مومنان فاز روشنفکری میگرفت و حتی تمسخر میکرد امروز تمام سوره‌ی بقره دنبال یک تار مو میگردد و در به در دنبال دعا و ذکر دفع کرونا است... براستی چرا به خودمان تکانی نمی‌دهیم؟ تا خدا تکانمان نداده
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای نگرفتن روزه، دنبال کشف بیماری نوظهور در خودمون نباشیم☺️ فقط سالی یه ماه هستا پشیمون نشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت نهم» کار به قدری تمیز و بی‌نقص انجام شده بود که بین اون دو سه نفر نگهبان که با غذای اون شب خوابشون کرده بودیم، حتی یک کلمه رد و بدل نشد و کسی به خودش و اصل حضور ما در برج سلامت و کارهایی که کرده بودیم شک نکرد. اما لازم بود نامه‌ای برای مافوقم بنویسم و گزارش بدم. تا صفحه را باز کردم و میخواستم بنویسم، از دفترش تماس گرفتن و گفتن ساعت ۸ بیا بالا که کارت داره. پنج دقیقه به هشت بالابودم. رفتم داخل و بعد از سلام و حال و احوال مرسوم: رییس: چه خبر از دیشب؟ تا چند اونجا بودین؟ من: سلامتی. دیگه اذان صبح که گفتند زدیم بیرون. رییس: یعنی خونه نرفتی؟ کلا اونجا بودی؟ من: آره. اولش فکر نمیکردم اینقد معطل بشیم اما کف میدون دیدم خیلی باید حساب شده عمل کنیم. رییس: میفهمم. فرق و تفاوت مدیریت میدانی با مدیریت پشت میز و صندلی همینه! من: بزرگوارید. رییس: خب موفق شدی؟ من: بچه ها کارشان تمیز بود. همه چی به امشب و به اینکه الف پاشه بره دندانپزشکی و خانم دکتره هم باشه و قضا و بلای غیر پیش بینی شده پیش نیاد بستگی داره! ما تجهیزات پزشکی را آماده کردیم. حالا باید دید نتیجه چیه؟ رییس: امیدوارم خدا به کار برکت خاصی عنایت کنه وگرنه صدها عامل بیشتر از آنهایی که گفتی ممکن است پیش بیاید و طرح و عملیات دیشب رو به فنا بده! من: البته اینم بگم که خیلی تلاش کردم نقشه و فرضیه دوم و سوم هم بچینم که اگه راه اول جواب نداد، روی اونا حساب کنیم. اما چیزی به ذهنم نرسید. حتی به ذهنم اومد که کل مکان را تجهیز کنیم اما با حجم جمعیتی که به آنجا مراجعه میشه و همچنین موازین شرعی و قانونی، عملاً فایده‌ای نداره. به خاطر همین اتاق خانم دکتره را هم از نظر سمعی و هم بصری تجهیز کردیم. رییس: همون کافیه. دیگه چه خبر؟ من: دیگه خبر این که خیلی خبرها اونجاست. یه چیزایی براتون نوشتم اما کامل نیست. خلاصش این میشه که ما به موسسه ای در آلمان برخورد کردیم که از طریق ترکیه، لوازم دندان پزشکی وارد میکنه. اما دو تا پدرسوختگی هم داره: یکیش اینه که لوازم را به اسم اشخاص میفرسته و قطعاً درباره بیماران و مراجعینش تحقیق میکنه و شناخت داره! دوم هم این که یک رانت بزرگ اقتصادی و بیمه‌ای داره این وسط کار میکنه که سر از جاهای بسیار باریک ممکنه در بیاره! رییس: صبر کن همین جا! درباره اولی که گفتی، اسم موسسه چیه؟ همون جایی که لوازم دندان را از ترکیه می‌فرسته ایران! من: شرکت ........... البته رو جعبه اش اینطوری نوشته. رییس: دادی استعلام کنند؟ من: هنوز فرصت نکردم. از نماز صبح تا حالا داشتم مینوشتم. رییس: باشه. اما همین امروز تا ظهر ..... نه اصلا صبر کن خودم بگم... (گوشیو برداشت و دستور داد سریعاً خلاصه وضعیت از این شرکت و کلیه رابطینش بنویسند و بیارند.) بعد ادامه داد: نکته دوم که گفتی بحث رانت اقتصادی و بیمه‌ای و این چیزا، میدم یه تیم دیگه تا تهش برن. به نظرم آقای اطهری جانب بد نباشه. هم رشته اش پزشکی بوده و هم سابقه تحقیقات رانت داره. من: به نظر خودمم عالیه. اینجوری تخصصی دنبال میشه. (همینجا اجازه بدید اینو بگم که برادر اطهری جانب، مسئول پرونده مسائل مربوط به رانت و بیمه تجهیزات دندان شد و پرونده درست و قابل ارائه به دادگاه ترتیب داد که نقل زحمات این همکار عزیز و پرتوان، خارج از این سطور و اوراق است و نقلش به زبان خودش بسیار جذاب تر می باشد. پس وارد این بحث نمی شویم.) حدود نیم ساعت دیگه هنوز حرفامون ادامه داشت که منشی در زد و وارد شد و سه تا کاغذ پرینت شده داد و رفت. رییس وقتی کاغذها را دید و هر کدوم که میخوند به من می‌داد که من هم ببینم، فهمیدم که شرکت آلمانی مدنظر از بزرگترین برندهای تجهیزات دندان و لثه در کل دنیا است. یک شعبه بسیار قوی هم در تهران داره و از معدود شرکت هایی است که از قبل از انقلاب در سطح کیفی بالا، برند و محصولات و مشتری ها و بازار خودش را در کل دنیا حفظ کرده. فقط کاش میشد اسمش را ببریم و با صدای بلند معرفیش کنیم. حالا اینا خیلی چیزی را اثبات نمی کرد و به هر کسی می گفتیم، میگفت خب مال لیاقت و کاردانی فوق العاده اش بوده و... اما ...
اون چیزی که شاخک های یک مامور امنیتی را تیز و حساس می کنه اینه که چرا با اسم و فامیل و کد ملی و آدرس و شغل و کلیه اطلاعات فردی و پزشکی بیمار از آلمان و ترکیه خدمات می دهند؟ اینا را برای چی می خواستند؟ دلیلی نداشت که بیمار را اینقدر دقیق و موردی بشناسند! رئیسمون گفت: بالاخره معرفی اشخاص با این حجم از اطلاعات اصلا طبیعی نیست و پیگیری کن ببین چرا اینجوریه؟ گفتم چشم و خداحافظی کردم و اومدم بیرون. رفتم اتاقم و نشستم پشت سیستم و برای آقای اطهری جانب نامه ای نوشتم و درخواست صدور رای کارشناسی دادم: از: مدیر پروژه واو-الف به: کد 110 بهداشت موضوع: شرکت تجهیزات دندانپزشکی سلام علیکم با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد پیرو مذاکرات شفاهی پیرامون شرکت آلمانی........... لطفاً در باره اصل شرکت مذکور و میزان ارتباطش با سایر دولت ها و همچنین به طور ویژه در زمینه علل و انگیزه های آن شرکت از اخذ اطلاعات کامل فردی و پزشکی مراجعیش، نظر کارشناسی خود را ارائه فرمایید. با توجه به اهمیت موضوع در روند اقدامات بعدی، انتظار فوریت در دستور کار آن کارشناس خبر داریم. تاریخ: امضاء: محمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم به شما عمق می‌دهد و شادی ارتفاع غم ریشه‌هایتان را گسترده می‌کند و شادی شاخه‌هایتان را شادی مثل درختی است که به سمت آسمان می‌رود، و غم مانند ریشه‌هایی که تا بطن زمین پایین می‌روند. هر دو مورد نیازند، و هرچه درختی بلندتر شود، هم‌زمان ریشه‌هایش عمیق‌تر می‌شوند. ارسالی مخاطبین
من همیشه طرفدار یک داستانم که عطار نیشابوری گفته. داستانی در مورد یک پادشاه که یک گروه از آدم‌های باهوش رو دور هم جمع کرد که بتونن انگشتری درست کنن که پادشاه رو در زمان ناراحتی و ناامیدی، خوشحال کنه. اون انگشتر نگینی داشت که روش این جمله نوشته شده بود: این نیز بگذرد! ارسالی مخاطبین
علیکم السلام نه تنها دختر خانم ها، بلکه هر کسی وقتی جاذبه های حوزه و یا مذهب و یا انقلاب را ببینه، دیگه لازم نیست من و شما براش دام پهن کنیم و بریم به جذبش فکر کنیم و ... اغلب جوون های ما وقتی این موارد را بدونن و براشون حل بشه، با کله میدون و میان طلبه میشن: ۱. بهشون امنیت خاطر بدیم که در حوزه گناه نمیشه و جوّش کاملا سالم هست و بچه هاش حتی سر جلسه امتحان بدون مراقب، اهل تقلب نیستند. ۲. به سوالاتش جواب منطقی داده میشه و بعد از چند سال با کوهی از سوالات فروخورده و سرکوب شده روبرو نمیشه و دست و پنجه نرم نمیکنه. ۳. بعد از ارشد و رساله علمی، چند جا هستن که مدرکش را آدم حساب کنن و جذب بشه و آینده شغلی داشته باشه. ۴. ازش سواستفاده سیاسی نمیشه و ازش به عنوان سیاهی لشکر در میتینگ ها استفاده نمیشه. ۵. مردمی و محبوب میشه و حوزه به اون کرامت و عزت نفس انسانی یاد میده که بتونه خادم مردم بشه و پناه روزهای بی کسی باشه. ۶. شاید متمکن مالی نشه اما محتاج مردم هم نمیشه و خانوادش حداقل به چشم هزینه بهش نگاه نمیکنند. اینا حداقل هاست. وقتی جوون بدونه که این چیزا براش داره و میتونه رشد کنه، قطعا ما با کمبود فضای آموزشی و خوابگاهی روبرو میشیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت دهم» اطهری جانب، این نامه را پس از دو سه روز کاری برام ارسال کرد که خیلی حرفها برای گفتن داشت: از: کد 110 بهداشت به: مدیر پروژه واو-الف موضوع: شرکت تجهیزات دندان پزشکی با سلام و تحیات بازگشت به نامه ...................... به اطلاع می رساند که: 1. شرکت آلمانی مشار الیه هیچ نسخه ای به همراه اطلاعات دقیق و شخصی پزشکی را از بیماران خود دریافت نمیکند و صرفا از طریق آمارهایی که کمپانی ها و نمایندگی های آنها به آن شرکت ارائه میدهند، سفارشات را آماده میکند. چرا که آن شرکت آلمانی معتقد است که اگر بخواهد در دنیای امروز، همچنان مشتری های خود را داشته باشد باید از سرک کشیدن در زندگی آنان خودداری کند (اشاره به یکی از شعارهای معروف آن شرکت) 2. همه اطلاعات ریز و درشتی که به نسخه ها الصاق میشود، به نمایندگی آنها در ترکیه مربوط است و طبق تحقیقات کارشناسان ما، دریافت اطلاعات دقیق شخصی بیماران از شروط کمپانی ترکیه است! 3. تحقیقات بعدی اثبات کرد که کمپانی معروف ..................... واقع در ترکیه، صد در صد وابسته به سرویس های جاسوسی بیگانه بوده و علاوه بر سرویس میت (سرویس جاسوسی ترکیه) به دیگر سرویس های بیگانه، اطلاعات بیماران خود را میفروشد. علی الخصوص نسخه هایی که از ایران و افغانستان دریافت میکنند. 4. اطلاعات آقای الف در لیست پیوستی آنان به طور کامل وجود داشته و بدون تردید، از موقعیت و جایگاه و میزان حساسیت این فرد بر معادلات دفاعی و نظامی و... اطلاعات کامل دارند. لذا پیشنهاد میشود اگر به بسته ارسال شده از شرکت مذکور دسترسی دارید، کاملا بررسی کنید. چرا که امکان آلودگی و الصاق هر شیء خاص به لوازم بیمار وجود دارد. از اینکه با تاخیر انجام شد از طرف تیم دوم پزشکی ستاد پوزش میطلبم. تاریخ امضاء ............................................... عجب! خوب شد که به ذهن خودم رسید و به اون آقا و خانمی که باهامون بودند گفتم که تجهیزات را جا به جا کنند و الان اون تجهیزات ارسال شده از آلمان پیش خودمونه! فورا بهشون گفتم بررسی کنید ببینید خبری هست یا نه؟ جوابی که اونا دادند خیلی جالب توجه و در عین حال ناراحت کننده بود! چون وقتی به من گفتند بیا که کارت داریم و من رفتم پیششون، بعد از 48 ساعت، سه تا میکروفن فوق حساس در بدنه و مغز تجهیزات ارسال شده برای الف پیدا کرده بودند! این معانی بدی داشت! این حرف یعنی: 1. الف تحت چتر فوق حرفه ای سرویس جاسوسی بیگانه قرار گرفته! 2. به پرونده پزشکی و کلیه آزمایشات الف دسترسی دارند. 3. از مدت ها قبل روی اون کار میکردند که الان به این جا رسیدند. 4. بدون تردید، اهداف خاص و پیچیده ای را دنبال میکنند و هنوز برای ما مشخص نیست که چه اهدافی و به چه منظوری؟ و چند تا چیز دیگه! اما چند تا پیام خوب هم داشت: 1. سر بزنگاه رسیدیم و اگه این تیکه ای که از آلمان و ترکیه اومده، وارد دهن و دندان الف میشد، پیدا کردنش خیلی سخت و بلکه غیر ممکن بود. 2. روش ما با روش فوق حرفه ای اونا موازی نبود و الان دست برتر را ما داریم که تونستیم وسط راه، تکنیک اونا را قیچی کنیم. 3. روی فرد خاص و خوب و درستی از بین اون ده نفر دست گذاشتیم و وقتمون تلف نشده و تشخیصمون درسته! 4. به اطلاعات و شاه راه هایی از یکی از بزرگترین خطوط ترانزیت جاسوسی در کشور پی برده بودیم که اگر خدا کمک نمیکرد و اقدام درست و به موقع نداشتیم و بهش نمیرسیدیم، کل اطلاعات فوق محرمانه دفاعی و نظامی و مکالمات سطوح عالی نظام و صد ها چیز خطرناک تر و حساس تر افشا میشد و تا وقتی این بابا زنده بود و هنوز خاکش نکرده بودند، دشمن میتونست حتی آمار عطسه های ما رو هم در جلسات و خلوت و ... بفهمه و ثبت کنه! این از این! خب خدا را شکر. خیلی دوس دارم بگم ما با اون تجهیزات میکرو چیکار کردیم؟ کجاها وصلش کردیم؟ چه آمارهای شبهه ناک و غلط اندر غلطی به دشمن دادیم که تا الان هم داریم ثمراتش را میبینیم و از غرق شدن دشمن در باتلاقی که براش چیده بودیم لذت میبریم! اما در بین همه افرادی که اسمش در اون لیست چهل پنجاه نفره بود و دندونش توسط شرکت خارجی تجهیز شده بود، یکی از محققانِ یکی از پژوهشگاه های مهم صنعت دفاعی بود که بسیار زندگی و سرنوشت عجیبی پیدا کرد که بعد از پروژه «کارتابل» درباره اش کامل مینوسم. فقط همینو بگم سرنوشت او مثل ده ها و صد ها جوون محقق افتاده در دام سرویس هاست و اگر قرار باشه آمار بگیریم، نمونه های داخلی و خارجی فراوانی داره. حالا باشه طلبتون تا بعد از کارتابل. لذا بذارین همین جا بس باشه و به ادامه قصه خودمون بپردازیم...
haddadpour4.apk
3.46M
نسخه چهارم اپلیکیشن آثار☺️ رفع برخی مشکلات مطالعه آفلاین 👈 همین الان نصب کنید و لذت ببرید
⛔️ توجه لطفا ⛔️ نحوه استفاده از اپلیکیشن: 🔺ایجاد حساب کاربری در سایت haddadpour.ir 🔺خرید کتب الکترونیک مورد علاقه از سایت سپس میتوانند با حساب کاربری خود که در سایت ایجاد کردند کتب خریداری شده را در اپلیکیشن به صورت انلاین یا افلاین مطالعه کنند. مشکلات اپلیکیشن و سوالاتتون در زمینه سایت و ... را با این اکانت درمیان بگذارید: @mahanrayan1 ضمنا کسانی هم که قبلا کتب مجازی خریدن میتوانند از اپ استفاده کنند‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه چیزی بگم خستگیتون در بره👇☺️ وقتی خدا به خلقت هستی اراده کرد توحید را به صورت یک مرد ساده کرد از اسم مستعار خودش استفاده کرد کل صفات را روی اسمش پیاده کرد انقدر شد شبیه خودش که صداش کرد آیینه دار ذات خدا 👈 مرتضی علی 🌹 ✅ @mohamadrezahadadpour
شده یه وقتا موقع شام خانوادگی تصمیم بگیرین تلویزیونو خاموش کنین و بعدش بگین به‌به چه سکوتی، کاش زودتر خاموشش می‌کردم! حضور یه‌سری آدما توی زندگیمونم همینه... بهشون عادت داریم به اون صدا، به اون فضا باهاشون سازگار شدیم فقط با حذف کردنشونه که متوجه آرامش بعدش میشیم! خوشبختی همیشه به دست آوردن نیست، گاهی وقتا باید از دست بدی! ارسالی مخاطبین
🔺 عزیزان ما چند روز در سال بیشتر تبلیغ نداریم و بنظرم لازم باشه. لذا لطفا خسته نشید و حتی ممنونم از عزیزانی که پیام دادند و اعلام موافقت کردند.
😂 دست شما درد نکنه🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️⛔️کارتابل نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت یازدهم» از صبح چند تا جلسه داشتم و کلی چیز میز نوشتم و کارتابلامو چک کردم و ... اما برخلاف همیشه، دلم میخواست فورا شب بشه و الف پاشه بره مطب اون خانم دکتر و همه چیز مرتب پیش بره و ... اما اون روز برخلاف هر روز که فورا شب میشد، اصلا شب نمیشد و عقربه های ساعت، با ناز و کرشمه، قدم به قدم پیش میرفتند. شب قبلش نخوابیده بودم و چشمام سوز داشت. عصر که یه کم کارها خلوت تر شده بود، گفتم یه چرت بزنم. از وقتی دفترمو عوض کردم و به این بخش منتقل شدم، صندلی راحتی خودم نیاوردم و به خاطر همین مجبور شدم برم تو نمازخونه دراز بکشم. وقتی میخواستم بخوابم، گوشیمو آوردم بیرون و یه تماس واسه خانمم گرفتم: [اون: الو من: سلام اون: سلام آقا ... احوال مبارک؟ من: قربانت! اون: خانواده چطورن؟ من: کنیز شمان! اون: کلا وقتی یه نفر ازت حال منو میپرسه، خدا وکیلی میگی کنیز شمان؟ من: نه! دیوونه شدم مگه؟ اون: پس چی میگی؟ من: میگم خودم کنیزتونم! اون: خیلی خب حالا ... چه خبر؟ چرا صدات اینجوریه؟ من: خرابم. خستم. خوابم میاد. اون: راستی دیشب کجا بودی؟ من: جسارتا حالا یادتون اومده که دیشب نیومدم خونه؟ اون: گفتم یکی نیستا ... اما هر چی فکرش کردم اصلا یادم به تو نبود! من: دست شما درد نکنه! وقتی یه گربه دو شب اومد تو حیاط خونه یه نفر و میو میو کرد، شبای بعدش اگه نیومد دلتنگش میشن! ینی من از گربه هم کمترم؟ اون: آهان ... گفتی گربه ... خب تو هم میو میو بکن تا یادت کنم! من: ینی الان لنگ میو میو کردن منی؟ اون: خب حالا ... گفتم چرا نیومدی؟ کجا بودی؟ من: دنبال یه لقمه نون حلال! اون: خدا ازتون قبول کنه! من: ایشالله ... میگما ... اون: جانم من: بچه ها چطورن؟ اون: خوبن ... عالی ... مشکلی نیست ... محمد صدات یه جوری نیست؟ من: نه عزیزدلم ... خوبم ... اون: یا فاطمه زهرا ... چی شده که میگی خوبم؟ من: بابا هیچی ... دراز کشیدم ... اون: کجا؟ خداوکیلی بیمارستان نیستی؟ من: نه عزیزدلم ... به خدا توی نمازخونه هستم ... چرا استرسی هستی تو؟ اون: تو استرسیم کردی ... داشت قلبم از جا کنده میشد. من: خدا نکنه . آره بابا . چون خستم یه کم دراز کشیدم. گفتم یه سلامی عرض کنم. اون: لطفا مرتب خسته باش و یاد من بیفت و یه زنگی ... اس ام اسی ... حالی ... احوالی ... والا ما هم آدمیم ... من: تو فرشته ای! اون: فرشته کیه؟! من: یه چیزی از دهنم درمیاد و بهت میگما! اون: اگه فرشتم، به خاطر خدا امشب زودتر بیا ... باشه؟ من: اتفاقا امشب یه کار مهم دارم. اگه دیدم حله و نیاز به حضورم نیست چشم! اون: آخه چه کار مهمی هست که مهم تر از منه؟ (حالا مثلا باید از پرونده الف و اون خانم دکتره و پلوتیکی که زدیم چی میگفتم که بگم مثلا مهم هست و باید بمونم؟! فقط گفتم:) هیچی! همش فدای یه تار موهات! اون: (به سبک خانم شیرزاد) واقعا؟! حتی امنیت ملی؟ من: دیگه سوالات سخت نپرس! اون: برو ... برو که دیگه داره خوابت میبره ... میخوای صدات کنم؟ من: اگه این کارو بکنی که آقایی کردی! اون: یه ساعت دیگه خوبه؟ من: نه عزیزم. یه ربع دیگه صدام بزن. اون: حداقل نیم ساعت بخواب که چشمات قرمز نکنه! من: حالا نیم ساعت ... صدام کنیا ... اون: چشم آقایی ... چشم ... اگه دین و ایمان همکارات که ممکنه صدامونو شنود بکنن بهم نمیخوره، میخوای یه دهن برات لالایی بخونم؟ من: برو ... برو که دیگه داری چرت و پرت میگی! کاری نداری؟ اون: فقط لطفا زود بیا ... به خدا سپردمت! من: زنگ بزنیا ... مخلصم ... یا علی! ] آدم هر روز کلی کلمه میشنوه. بعضی کلمات آبادت میکنه و با بعضی کلمات، خرابتر میشی! کلمه ای که از سر لطف و تعلق خاطر و از میان لبهای محرم اسرار و زندگی ما مردها بیرون می آید، لذیذترین پیام و خسته نباشی دنیاست ... حتی اگه پر باشد از لیچار و طعنه و خنده ... وقتی میدونی که تهش یه دلتنگی ساده و یه دل پرتوقع و تشنه بودنت هست، فقط دلت میخواد ساکت بشی تا اون حرف بزنه ... فقط و فقط اون حرف بزنه ... حالا هر حرفی ...