گاهِ مرگت کاش سپیدهدم بود
وزشِ نسیم مددی میشد برایت. خُنکای سحر میآمد تا کرختی را از سر و لَختی را از تنت بزداید. با چشمهای باز میایستادی، دستها را از چهره فرو میکشیدی، پلکها را برهم میفشردی و نمِ جمع شده بر مژهها را میستردی.
پشت بر اینجا، به وضو میینشستی. پیشانی در پیشانیِ فلق دست در آب میبرده و میخواندی؛ لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
و لابد میگفتی "مرگ نعمت است"...
#مردِ_فریاد
#مارا_به_غیر_یاد_تو_اندر_ضمیر_نیست
#علامه_محمدرضا_حکیمی
🆔 @mohamadrezahakimi