eitaa logo
محامین
937 دنبال‌کننده
1هزار عکس
593 ویدیو
44 فایل
نهایت آرزویمان؛ حمایت حضرت حجّت عجل الله فرجه🌱 اللهم اجعلنا من أنصاره و أعوانه و المُحامين عنه...اهداف: ایجاد تشکیلات مهدوی_انقلابی تربیت نیروی متخصص و متعهد انقلابی ارتباط با ادمین: @mohamminn آدرس اینستاگرام ما:instagram.com/mohameen.center
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 (۱) به منطقه‌ے سومار رفتیم. به هر سنگرے سر مے‌زدیم از مے‌خواستند ڪه برای آن‌ها مداحے کند و از سلام الله علیها بخواند. 🌠شب بود. ابراهیم در جمع بچه‌هاے یکی از گردان‌ها شروع به مداحی ڪرد. صداے ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم، یڪی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی ڪردند و صدایش را تقلید ڪردند. بعد هم چیزهایے گفتند ڪه او خیلی ناراحت شد 😞. آن شب، قبل از خواب ابراهیم عصبانے بود و گفت: من مهم نیستم، این‌ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. براے همین دیگر مداحی نمےڪنم! آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد ڪه: دیگر مداحی نمےڪنم. [فرداے آن روز ابراهیم مرا براے نماز صبح بیدار ڪرد.] ابراهیم دیگر بچه‌ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا ڪرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد 🤲. بعد هم مداحے حضرت زهرا سلام الله علیها! 😮 اشعار زیبای ابراهیم اشڪ چشمان همه‌ي بچه‌ها را جارے ڪرد.😭 من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیشتر تعجّب ڪردم😯! ولے چیزی نگفتم. [در راه برگشت به سومار] در فڪر ڪارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی دارے به من ڪرد و گفت: می‌خواهے بپرسی با اینڪه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردے ڪه... پرید تو حرفم و گفت: چیزی ڪه می‌گویم تا زنده‌ام جایی نقل نکن. دیشب خواب به چشمم نمےآمد، اما نیمه‌هاے شب ڪمی خوابم برد. یڪدفعه دیدم وجود مقدّس حضرت صدّیقه‌ی طاهره سلام الله علیها تشریف آوردند و گفتند: "نگو نمی‌خوانم، ما تو را دوست داریم. هر ڪس گفت بخوان تو هم بخوان" دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی‌داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی ڪردن ادامه داد. 😭😭😭😭 📚منبع: کتاب ۱، ص ۱۹۰-۱۹۱ @mohameen
📌 (۵) پیش بینی سال اول جنگ بود. به همراه بچه‌هاے گروه اندرزگو به یڪی از ارتفاعات در شمال منطقه‌ے گیلان غرب رفتیم. صبح زود بود. ما بر فراز یڪی از تپه‌هاے مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزے در دست عراقی‌ها بود. خودروهاے عراقی به راحتی در جاده‌هاے اطراف آن تردد مےڪردند. ابراهیم ڪتابچه‌ے دعا را باز ڪرد. به همراه بچه‌ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد از آن در حالی ڪه با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه مےڪردم گفتم: "اِبرام جون! این جاده ے مرزی رو ببین. عراقی ها راحت تردد می کنند." بعد با حسرت گفتم: "یعنی میشه یه روزے مردم ما راحت از این جاده‌ها عبور ڪنند و به شهرهاے خودشون برن!" ابراهیم انگار حواسش به حرف‌هاے من نبود. با نگاهش دوردست‌ها را می دید! لبخندی زد و گفت: "چی مےگی! روزی میاد ڪه از همین جاده، مردم ما دسته دسته به ڪربلا سفر می کنند!" در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم: "اسم این پاسگاه مرزی رو می دونید؟" یڪی از بچه ها گفت: " ". 📚 کتاب ۱. @mohameen