📌 #پنجشنبه_ها_در_محضر_شهدا (۹)
از زبان برادر محترم #شهید_محمودرضا_بیضایی :
تهران ڪه بود، با ماشین خیلی این طرف و آن طرف میرفت. مےتوانم بگویم بیشتر عمرش در تهران توی ماشینش گذشته بود! مدام هم پشت فرمان موبایلش زنگ مےخورد؛ همهاش هم تماسهاے ڪاری. چند بارے به او گفتم پشت فرمان آنقدر با تلفن صحبت نڪن، ولی نمےشد انگار. گاهی ڪه خیلی خسته و بےخواب بود و پشت فرمان در ان حالت مےدیدمش، مےگفتم بده من رانندگی ڪنم. با این همه، دقت رانندگیاش خوب بود. همیشه ڪمربندش بسته بود و با سرعت ڪم رانندگی مےڪرد. یکی از همسنگرهایش بعد از شهادتش مےگفت:
من بستن ڪمربند ایمنی را در سوریه از محمود رضا یاد گرفتم. تا می نشست پشت فرمان، ڪمربندش را مےبست. یڪ بار به او گفتم: "اینجا دیگر چرا مےبندے؟ اینجا ڪه پلیس نیست؟" گفت: "مےدانے چقدر زحمت ڪشیدهام با تصادف نمیرم؟!"
📚 کتاب #تو_شهید_نمی_شوی، ص ۹۰
💠 به موجب آيهے شريفهے "كل نفس ذائقه الموت" تمامي موجودات از چشيدن شربت مرگ ناگزير بوده و حيات ابدي منحصر به ذات اقدس باري تعالي مےباشد.
اين دنيا با تمامي زيباييها و انسانهاے خوب و نيڪوے آن محل گذر است نه وقوف و ماندن! و تمامے ما بايد برويم و راه اين است. دير يا زود فرقے نمےكند؛ اما چه بهتر ڪه زيبا برويم.
📒 بخشی از وصیت نامه ی #شهید_رسول_خلیلی
@mohameen