#تولدانه 🍁
چیست این زندگی؟
که در بهترین روزهای جوانی، تا ازم برآمد، هرچه مطلب که فیلسوفها و عالمها راجع به ماهیتش گفته بودند را کنار هم قرار دادم و هیچوقت بهش پی نبردم!
کدام جوانی؟
که تا چشم روی هم گذاشتم، از کنارم عبور کرد و نشناخت مرا...
که اگر خلافِ این بود، بایستی دست رفاقت به شانهام میکشید و میگفت: 《نگران نباش، من هستم!》
اصلش نمیدانم او با من غریبه بوده یا من با او؟!
چون یکبار هم با خود فکر نکردهام که گاهی شاید لازم باشد از سر دوستی، دستهای من شانههای جوانیام را بفشارند.
حالا که دیگر نه شانهی نوازشخواهی برای استواری مانده و نه دست پرتوانی برای تفقد؛ نه نیاز به شناختهشدنی هست و نه اقتضایی برای شناسیدن.
اما شُکر که هنوز زندهام و در شبی دود اندود، نفسای صبح را مشق میکنم...
مشق میکنم،
پاره میکنم...
مینویسم،
مچاله میکنم... تا بالاخره، مثالِ یک طفل دبستانی، بشود این ریهها از هوای تازهی انگیزه پر شوند و بتوان واژهی 《امیدواری》را به درستی دیکته کرد.
که اینبار هم از سر یک قناعت نسبی، بگویم: شب تولد بیست و نه سالگیام است. که شما هم بسنده کنید و یکبار دیگر بهم بگویید: مبارک است!
همین. :)
#محمدجواد_قیاسی
@mohammad_javad_ghiasi