فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صیغه محرمیت کوتاه مدت خونده بودیم، دم آرایشگاه که اومدن دنبالم تا بریم مجلس عقدمون دیدم راننده داداشمه!
پدرشون اجازه نداده بودن داماد پشت فرمون بشینه چون به رانندگیش اعتماد نداشتن😏
یه احساس تحقیر شدن بدی بهم دست داد اصلا انگار این کارو در شان خودم نمیدیدم و خجالت زده شده بودم
متاسفانه تا خود تالار هم بداخلاقی کردم و همسرمم خیلی عصبانی شده بود چون هنوز انقدر دقیق همو نمیشناختیم که بتونه درک کنه چرا انقد این اتفاق برام ناراحت کننده بوده، جلوی داداشمم خیلی نمیشد حرف بزنیم خلاصه باهاش قهر کردم و لحظه عقدمون هم مثل ابر بهار گریه میکردم😕🥲
#نظرات_دوستان
#سوال_99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جمله خیلی ناجوان مردانه واقعیت و کوبید تو صورتم.
«اونی که نازتون و میکشید، چجوری باهاتون دعوا میکرد!! »
این جمله و پرسش، خوده واقعیت زندگیه و آدماعه که باید ببینیمش
#ارسالی_مخاطب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین دعوای ما بعد عقد بود سر اینکه خانواده همسرم میگفتن باید وام ازدواجتون بدین ما تا عروسی بگیریم باهاش خب منم میخواستم با وام ازدواجم جهیزیم بگیرم و سر این موضوع خیلی باهم بحث داشتیم کلی گریه کردم آخرشم وام ازدواجم به خانواده همسرم ندادیم اونام برام عروسی نگرفتن 🥲
هیچوقت از دلم درنمیاد
#نظرات_دوستان
#سوال_99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
البته که این دعوا نیست ما بعد چند ماه بخاطر اینکه بهم به شوخی گفت:(( اگه فلان کارو کنی انگار زندگیمون تموم شده ))
باهاش ۱ ساعت حرف نمیزدم
کلا بخاطر مسائل بسیار بیخودی ناراحت میشم🥲
یه بار بخاطر اینکه تو خواب دیدم میزنه تو گوشم تا شب باهاش سر و سنگین بودم بعدشم دلم به حال مظلومیتش سوخت 🥲😂
#قشر_کافر_بی_نماز
خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا
#حاج_فِصال_نوشت #طرح_تخفیف_ویژه_50_درصدی #مهلت_8_ساعت #فانتزی_های_ازدواج از وظایف مهم هر مشاوری بر
#حاج_فِصال_نوشت
مهلت باقیمانده
24 ساعت
توی این تست می تونید فانتزی هاتون رو بسنجید و با معیارهای درست ازدواج آشنا بشید
🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂
پ.ن:
خرید رو به لحظات آخر موکول نکنید لطفااااا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/mohammadi2i/15106
آقای محمدی خاطره ایشون رو که دیدم یاد خاطره خودمون افتادم😂
من چند روزی بعد از عقد گذشته بود یکم موهای صورتم دراومده بود تو مسیر آرایشگاه رفتن بودم
همسرم تو ماشین گفت عه ریشات دراومده میخایی بری سپاه استخدام شی؟
من واقعا از غصه قلبم میخواست کنده شه ولی خب یه لبخند مصنوعی زدم و به روی خودم نیاوردم😂😂
#خنده_تلخ_من_از_گریه_غم_انگیزتراست
#همسر_یه_جوجه
#قشر_آسیب_خورده
#ریحانه_خلقت
سلام
اولین دعوامون دقیقا شب اولین پاگشایی که دعوت شدیم اتفاق افتاد😁
اولش که متوجه نمیشدم چرا بهم بی محلی میکنه،ی کمی که گذشت فهمیدم سر اینکه من یه ذره ی خیلی کمی آرایش کرده بودم،بهممحل نمیداد و سرسنگین بود ولی من بازم به روم نمیاوردم😁
تو کل مهمونی هم با من حرف نمیزد😂
ولی سختیش این بود که من باید ظاهرو حفظ میکردم🤗مخصوصا که پاگشای قوم شوهر بود🤣
آخرش هم که رسوندتم در خونمون،انقدر گفتم بهش که چیشده چرا اینجوری میکنی،دلیل و رک و راستگفت و بحثمون شد و بعدشم اشک من در اومد 😂😭
اینم از ترکیب اولین دعوا و اولینپاگشا و اولین گریه بعد از عقد من🤣🤣
اینچنان شد که دیگه من همون ی ذره آرایش هم تو مهمونی و بیرون نمیکنم😁
#قشر_میوه_پوست_کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقای محمدی میشه برگردیم به همون سوال قبلی؟ من هنوز به اندازه کافی فانتزی کسب نکردم🥲😂
#قشر_میوه_پوست_کن
اولین دعوامونو شازده شروع کرد
گفت میخواد باهام حرف بزنه و منو برد بیرون شروع کرد حرفایی مادرش براش لالایی گفته بود و تصورات ذهنی و بد فهمی های مادرشو به من انتقال داد و ازم خواست مادرمو کنار بذارم🙂
من کاملا تو بهت بودم دو هفته بعد از عقد انتظار همچین چیزیو نداشتم و سکوت کردم و بعد از اون شروع شد حرفا و انتظارات خانوادشو انتقال میداد و برای من و انتظاراتم و حتی خانوادم ارزش قائل نبودن. در واقع مادرش عروس نمیخواست، ی دختر بی کس و کار میخواست که بتونه ریاست کنه
دقیقا ازونجا معلوم شد عروسک رقصان خانوادشه و بعد از ۲ سااااال بعد از خون دلها خوردن بالاخره تمومش کردیم و طلاق
خیلی پشیمونم که چرا زودتر این رابطه ی سمیو تموم نکردم، واقعا بین اون همه فشار انتخاب بین اون و خانوادم فرسوده شدم
#بیثباتی_بددردیه
#جوجه_پنبه_ایه_بچه_ننه_نباشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعواهام واقعا سر چیزای چرته خیلی چرت به قدری که وقتی بهش فک میکنم خودم به خودم میگم این بچه بازیا چیه😐
یه بار قهر کردم سر اینکه عکس مبلی که با مامانم اینا خریده بودیم رو براش فرستادم گفتم این چطوره گفت خوبه و فلان، گفتم بابا شوخی کردم این زشته نخریدیم، گفت واای خدایا شکرت این چیه بابا😒😒😂
نگو واقعا خریده بودیم🤣🤣🤣
منم قاطی کردماااااااا که نظر واقعیشو همون اول نگفته
کرم از من بود کلا
شبش رفتیم بیرون که از دلم در بیاره، بد تر دعوا کردیم با موتور بودیم، گفتم بزن بغل پیاده میشم خودم میخوام برم خونه😶 ساعت ۱۱ شب
اونم عصبانیییییی
حالا به مسخره میگفتماااا
گفتم نزنی بغل خودمو پرت میکنم اونم زد بغل از ترسش 😂😂😂
حالا تو دلم داشتم میخندیدم
رفتم نشستم تو ایستگاه اتوبوس
واسه اینکه حالم جا بیاد رفت آب بگیره، بازش کرد برام ولی نگرفتم از دستش، نیم ساعتی جفتمون سکوت بودیم، آخر سر اومد بگه لجبازی رو بذار کنار
با یه حالت عصبانی طور بطری رو سمتم تکون داد که بگه بسه دیگه اه
کل آب پاچید تو صورتم
یادش نبود درش بازه
#قشر_ظالم
#قشر_آسیب_زن